مدام در حال تیک‌‌آف هستیم
پرویز شیخ‌طادی سال‌هاست فیلم می‌سازد، درباره آدم‌های جنگ و درباره کسانی که کمتر دیده می‌شوند اما دنیای خاص خود را دارند. دفتری از آسمان، پشت پرده مه، روزهای زندگی، فیلم‌هایی هستند که فراموش نمی‌شوند.
 

با شیخ‌طادی همصحبت شدیم نه درباره سینما و تلویزیون؛ با او درباره حس و حال این روزهایش و زندگی گپ زدیم و او حرف‌هایی زد که تاکنون شاید کمتر از او شنیده‌ایم.

چه خبر؟ این روزها چه می‌کنید؟

مدتی است مشغول نوشتن فیلمنامه زندگی شهیدان مهدی و حمید باکری هستم. احوالات این دو برادر مقداری از فضای امروزی جدایم کرد و توانستم به ذهنم استراحتی بدهم. درکل حس و حال خوبی دارم.

از تغییر حس و حال گفتید و این‌که برخی آدم‌ها می‌توانند حس خوبی به ما بدهند، شما در زندگی برادران باکری چه چیزی یافتید که حالتان را خوب کرد؟

جزئیاتی در شیوه و سبک زندگی‌شان وجود دارد که آنها را از دیگران متمایز می‌کند. وقتی زندگی آنها را می‌خوانی انگار وارد خواب و رویا می‌شوی. آنها خیلی به فطرت انسانی نزدیک بوده‌اند. وقتی درباره زندگی این شهیدان تحقیق و مطالعه می‌کنم انگار در ظهر داغ تابستان پنجره‌ای باز می‌شود، نسیم خنک و دلنشینی وزیدن می‌گیرد و خستگی را از من می‌گیرد.

با این اوصاف به نظرتان آدم‌ها چگونه می‌توانند معمولی نباشند و رفتاری متفاوت از بقیه داشته باشند که بتوانند به این میزان دیگران را تحت‌تاثیر قرار دهند؟

معتقدم بعضی آدم‌ها به دنیا نگاه ویژه‌‌ای دارند و از دنیا به اندازه‌ای که نیازهای روزانه‌شان را برآورده کند، توقع دارند.آنها به حداقل دنیا راضی می‌شوند به همین دلیل ابعاد دیگری از روحشان رشد می‌کند و بزرگ می‌شود. وقتی عرض و طول دنیا درگیرت کند، نمی‌توانی ارتفاع بگیری. در باند طولانی زندگی که عرض زیادی هم دارد وقتی مدام فقط جلو و عقب بروی، ارتفاع گرفتن را از یاد می‌بری. وقتی زندگی شهیدان را مطالعه می‌کنی، متوجه می‌شوی آنها قدرت داشتند که اوج بگیرند.

آقای شیخ‌طادی چگونه ارتفاع می‌گیرد؟

همه ما به مرور یاد می‌گیریم البته اگر بخواهیم. ارتفاع گرفتن از جریان روزمره زندگی مثل خلبانی است؛ لحظه‌ای که دسته پرواز را می‌کشد و دماغه هواپیما از زمین جدا می‌شود. آن لحظه است که متوجه می‌شوی آدم هم مثل هواپیماست، می‌تواند پرواز کرده و به ماندن روی زمین اکتفا نکند.

اما تیک‌آف و جدا شدن از زمین سخت است و انرژی و مهارت زیادی می‌خواهد؟

ما مدام در حال تیک‌‌آف هستیم اما جرات کشیدن دسته پرواز را نداریم گاهی هم کاملا این دسته را فراموش می‌کنیم. اما وقتی زندگی شهیدان را مطالعه می‌کنم متوجه می‌شوم آنها مدام آماده تیک‌آفی بزرگ و زیبا بوده‌اند.

متولد آبادان هستید!‌ و من معمولا از جنوبی‌ها این سوال را می‌پرسم که مردم این خطه چرا به مهربانی و سخاوت شهرت دارند؟

تا هفت‌سالگی در آبادان بودم، به نظرم در جنوب کشور اتفاقاتی افتاده و می‌افتد که خیال‌پردازی و دنیای درونی آدم‌های این منطقه را قوی می‌کند. جغرافیا و گرمایی که در جنوب هست روی اخلاق و رفتار آنها تاثیر می‌گذارد.

شاید به دلیل همین گرمای زیاد است که انگار مردم جنوب از دنیا چیزی زیادی نمی‌خواهند و تسلیم شرایط هستند؟

جنوب کشور ما تاریخ متنوع و عجیبی دارد. در دوره‌های مختلف آدم‌هایی از کشورهایی مانند انگلیس، پرتغال، هند و... به این منطقه آمده و در آنجا زندگی کرده‌اند. وقتی بچه بودم آنها را می‌دیدم. این آدم‌ها فرهنگ‌های مختلفی را به آبادان آورده بودند، ایتالیایی‌ها با خودشان معماری این کشور را به جنوب آوردند. مسیحی، بودایی، مسلمان در کنار هم زندگی ‌می‌کردند. دنیای هرکدام از این گروه‌ها و آدم‌ها با یکدیگر فرق داشت و سبک و شیوه زندگی متنوع بود درست مثل یک کشور که همه طبقات و طیف‌ها را می‌توان در آن دید. اما جدا از مسائل اجتماعی دیدنی‌های آبادان همه ذهنیت مرا ساخت؛ حتی پهلو گرفتن کشتی‌ها در بندر، چشم‌اندازی در ذهنم شکل داد که هنوز همراه من است؛ دو رودخانه بزرگ در دو طرف شهر آبادان جریان داشت که شهر را خاص می‌کرد. وقتی بچه بودم سوار کشتی تجاری هم می‌شدم. بَلم سوار می‌شدم، در رودخانه شنا می‌کردم با خطرهای زیادی روبه‌رو می‌شدم و مردان و زنانی را می‌دیدم که در نخلستان‌ها کار می‌کردند و ....

پس کودکی غنی و متنوعی داشتید؟

بله! دنیایی که هیچ‌وقت از من جدا نشد. هم‌نسلان من نیز که در جنوب متولد و بزرگ شده‌اند شبیه این خاطرات را دارند شاید به همین دلیل است فیلمسازانی که اهل جنوب هستند، آثاری می‌سازند که حال و هوای خاص خود را دارد. تبادلات اجتماعی در جنوب کشور بیشتر از بقیه استان‌هاست به همین دلیل بینش و دیدگاه آدم‌های جنوب با دیگران فرق دارد.

دوران جنگ در آبادان نبودید؟

قبل از جنگ به جنوب رفت و آمد داشتیم. ‌جنگ که شروع شد به جنوب رفتم و مردمی که بسیار دوستشان داشتم را زیر بمب، توپ و تانک دیدم. اما آنها نترسیده بودند و زندگی زیر آتش دشمن هم جریان داشت.

با تجربیاتی که از زندگی دارید به نظرتان برای داشتن حس خوب چه باید کرد؟

حس خوب را خانواده خوب به آدم می‌دهد. آدم تنها که نمی‌تواند حس خوب داشته باشد. کسی که خانواده ندارد و دوست خوب ندارد نمی‌تواند کسی را دوست داشته باشد و کسی را هم نخواهد داشت که دوستش بدارد. آدم‌ها باید پذیرای حس خوب باشند و خانواده نقش زیادی در ایجاد این روحیه دارد. معتقدم آموزش در داشتن حس خوب سهمی ندارد؛ حس خوب با تربیت به دست می‌آید. خانواده، دوستان و مردمی که در جامعه زندگی می‌کنند در این تربیت سهم دارند. آدم اگر نگاهش وسیع باشد، دیگران را قضاوت نمی‌کند، آنها را آزار نمی‌دهد، مردم را دوست خواهد داشت و با طبیعت و دیگر موجودات خداوند مهربان خواهد بود. با طبیعت حرف می‌زند و آنها را جزئی از کل هستی می‌داند. وقتی درونت وسیع باشد، خود را ذره‌ای از دنیایی بسیار بزرگ می‌بینی و خودبزرگ‌بینی از بین می‌رود. از بدی که دور می‌شوی، جا برای خوبی‌ها باز می‌شود.

معتقدم همه آدم‌‌ها خوب هستند، بدی از زمانی شروع می‌شود که خوبی‌ها از وجود ما می‌روند. حس خوب زمانی به دست می‌آید که حس بد به سراغت نیاید. رفتارهای بد جایگزین رفتارهای خوب نشود. هر چیزی که انسان را از مخلوق خوب خدا بودن دور ‌کند باعث به وجود آمدن حس بد می‌شود. معتقدم باید نگاهمان را به نگاه خدا نزدیک کنیم. درونمان را بزرگ کنیم، ببخشیم و نگذاریم بدی در درون ما رسوخ کند. دلبستگی‌های کوچک، روحمان را کوچک می‌کند. داشته‌ها و نداشته‌های روزمره نمی‌تواند ما را در بند خود کند. وقتی با نگاه به خدا، برای خودت جزیره‌ای باثبات ساختی هیچ‌وقت توفان‌زده نمی‌شوی. نه آسیب می‌زنی و نه آسیب می‌بینی و اگر آسیب دیدی، نگران نمی‌شوی چون می‌دانی، خدایی هست که از تو مراقبت می‌کند.