مهراب قاسم‌خانی از حواشی «دورهمی» گفت.

متن این پرسش و پاسخ در زیر می‌آید:

شما که فوق لیسانس نقاشی دارید، چطور از فیلمنامه‌نویسی سر درآوردید؟

در مقایسه با دوروبری‌ها من تازه خوب هم بودم! پیمانِ ما آمار خوانده بود و فیلمنامه‌نویس شد. سروش صحت شیمی خوانده بود و به سمت این شغل آمد. خشایار الوند هم تکنسین چیزی بود که الان یادم نیست اما به امور پزشکی مربوط است. حالا من که از نقاشی آمده‌ام کمی آبرومندتر نیست؟ گذشته از شوخی اما باید بگویم اصلا توی برنامه من نبود که در سینما فعالیت کنم. راستش را بخواهی، دلم می‌خواست یک نقاش باقی بمانم. سینما را تنها برای تماشا خیلی دوست داشتم و نه کار کردن در آن. هنوز هم از فیلم دیدن لذت بیشتری می‌برم تا این که بخواهم در بدنه آن باشم. به همین دلیل هم هست که زمین گذاشتن کار برای من خیلی سخت نیست.

اگر قرار به رده‌بندی باشد، ترتیب اولویت نقاشی و طراحی صحنه و فیلمنامه‌نویسی برای شما چگونه است؟

در این صورت جواب خیلی فرق می‌کند؛ چرا که نقاشی را به کل کنار گذاشتم. راحت زندگی کردن برای من مهم است و با نویسندگی راحت‌تر هستم. قاعدتا نقاشی آن شرایط مالی را که دلم می‌خواست تأمین نمی‌کرد. پس از نقاشی به سمت گرافیک و بعد به سمت طراحی صحنه کشیده شدم و بعد هم شروع کردم به نوشتن. الان هم ابدا نمی‌گویم از این کار بدم می‌آید اما خب، علاقه‌مندی مرا به طور صددرصد شامل نمی‌شود و به هر حال به آن عادت کرده‌ام و قواعدش را در اتمسفر خاص تلویزیون ایران یاد گرفته‌ام. واقعیت اما این است که اگر می‌توانستم زندگی‌ام را از طریق نقاشی تأمین کنم، اصلا به این سمت نمی‌آمدم.

لذت بردن از امروز و دارایی‌های فعلی یکی از ویژگی‌های خلقی شماست. این موضوع از صرف هزینه چند 10 میلیونی برای خانه‌ اجاره‌ای‌تان هم معلوم می‌شود. آیا تلاش می‌کنید چنین نگاه شادی را در داستان‌هایتان هم بازتاب دهید؛ آن هم در شرایط امروز که همه به نوعی غمگین زندگی می‌کنند.

نه راستش را بخواهی، برای چنین هدفی هیچ‌وقت تلاش زیادی نکرده‌ام. اصلا نمی‌دانم همین «زندگی کردن برای امروز» یک اتفاق خوب هست یا نیست. به هر حال نگرانی‌های فردا همیشه وجود دارد. الان من دو تا بچه دارم و هنوز مستأجر هستم. همین چند وقت قبل روی زانوی دخترم یک عمل جراحی انجام شد و شاید باورت نشود که این عمل باید یکی، دو سال قبل اتفاق می‌افتاد اما من آن را عقب انداخته بودم تا بتوانم یک بیمه جور کنم و هزینه‌ها را تأمین. پس ما هم مثل همه مردم گاهی به این خِنِسی‌ها می‌خوریم و من هم بدم نمی‌آمد وضعیت مالی زندگی‌ام کمی با برنامه‌تر باشد. یکی از ویژگی‌های منفی شغل نویسندگی این است که شما را تنبل می‌کند و البته کمی جاه‌طلبی را از شما می‌گیرد. شاید اگر این خصیصه را داشتم الان جایگاه فیلمنامه‌نویسی‌ام از چیزی که هست بالاتر بود و می‌توانستم در موقعیت بهتری باشم ولی خب... زندگی بر اساس تنبلی را ترجیح دادم و خیلی هم فکر فردا نیستم.

احتمالا طرح‌ها و فیلمنامه‌ها جدی و درام هم دارید که کسی از آن خبر ندارد.

راستش من هر چیزی  که برای خودم نوشته‌ام جدی بوده و هیچ‌وقت به سمت طنز نرفته است. شاید بتوان گفت واقعا بر حسب اتفاق وارد فضای کمدی شدم. در ایران اگر شما در یک نوع کار به خصوص موفق بشوید، فقط برای همان کار به دنبال شما می‌آیند. الان این طور نیست که از کمدی‌نویسی ناراحت باشم یا بگویم اگر جدی بنویسم، بهتر است اما فضای ذهنی‌ام در ابتدا چیز دیگری بود.

گمان می‌کنم هر موضوع جدی و فانتزی‌ به شما سوژه نوشتن می‌دهد و حتی در صفحه‌ای مثل اینستاگرام هم با آن همه حاشیه، ایده‌هایی پیدا می‌کنید.

بله این مهارت را دارم که از دل شرایط سخت و اوقاتی که حال خوب هم ندارم، یک شوخی پیدا کنم. در فضای جامعه مجازی به خصوص اینستاگرام من بیشتر دهنده هستم تا گیرنده. من بیشتر ترجیح می‌دهم طرز تفکر خودم را ترویج کنم تا این که از افکار موجود تأثیر بگیرم. شاید به همین دلیل است که فحاشی‌ برخی از کاربران که متأسفانه تمام شدنی هم نیست، هیچوقت مرا عصبانی نکرده است. جوابی هم اگر داده‌ام هیچوقت از روی عصبانیت نبوده و هر جا احساس کرده‌ام باید چیزی بگویم گفته‌ام و منتظر نبوده‌ام که حتما بازخورد مثبتی داشته باشد و حتما همه را خوشحال کند. همیشه پای منش و رفتاری که انتخاب کرده‌ام، ایستاده‌ام.

بنابراین چندان به دنبال بازخورد کارتان در میان مخاطبان نیستید؟

نه واقعا. تا امروز این کار را نکرده‌ام. چه در زمانی که در تلویزیون کار می‌کردم و نظرات مردم از طریق روابط عمومی سازمان به دست‌مان می‌رسید و چه زمانی که صحبت‌های آنان از گوشه و کنار به گوشم می‌رسید، هیچ وقت تغییر خاصی در آن شیوه‌ای که از ابتدا انتخاب کرده بودم، ایجاد نشد.

پس چطور به کم و کیف کارتان اشراف پیدا می‌کنید؟

خب آدم خودش می‌فهمد. من هیچوقت روی کارهای خودم این تعصب را نداشته‌ و نگفته‌ام صرفا به این دلیل که من دارم انجامش می‌دهم، حتما کار خوبی است. همیشه جدی‌ترین منتقد به کارهای خودم، خودم بوده‌ام و با دیدن نتیجه کار، عیب آن را می‌فهمم. زمانی می‌توانم درستش کنم و یک زمان هم نه. همیشه ترجیح می‌دهم آن طور عمل کنم که خودم تشخیص می‌دهم بهتر است؛ کما این که در خیلی از مجموعه‌های نود شبی در ابتدا دیدیم که مردم ارتباط برقرار نکردند اما به کارمان ایمان داشتیم و ادامه دادیم و خیلی زود شاهد بودیم که سریال جای خود را باز کرد.

و همین استقلال عمل بود که باعث شد شما از «دورهمی» خداحافظی کنید؟

من خداحافظی نکردم، خداحافظی‌ام دادند! کل ماجرا این بود که «دورهمی» از این جهت که فرصت کارگردانی را به من می‌داد، برای من قابل اهمیت و متفاوت بود وگرنه این طور نبود که یک اتفاق شگرف در کارنامه من به حساب بیاید. دو، سه سالی بود که در تلویزیون ممنوع‌الکار بودم و حتی اسمم را هم نمی‌آوردند و با این وجود این کار به من پیشنهاد شد و تنها از من خواستند که تا یک مدت زمان معین هیچ مصاحبه‌ای نکنم. من هم تا 10 روز قبل از این که کار روی آنتن برود، جایی حرفی نزدم. آن موقع به من اعلام کردند که کار نمی‌تواند با اسم تو روی آنتن برود، پس 10 قسمتی صبر کن و بعد از گذشت این مدت زمان همه چیز را درست می‌کنیم. به من گفتند می‌خواهیم اسم یک نفر دیگر را به عنوان کارگردان اعلام کنیم و من گفتم زیر بار این یکی نمی‌روم و تنها کسی که می‌تواند به جای من به عنوان کارگردان معرفی شود، شقایق دهقان است. به این ترتیب دوازده قسمت روی آنتن رفت؛ بدون این که اسم من به عنوان کارگردان و سرپرست نویسندگان درج شود. یک روز به ما گفتند ورود به لوکیشن هم ممنوع شده و از من خواستند در خانه بمانم و کار کنم که به نظر من احمقانه بود. من می‌خواستم تجربه کارگردانی را به دست بیاورم و مسلم است که از راه دور ممکن نبود.

این همه بی‌اخلاقی و عدم حرفه‌ای‌گری عجیب نیست؟

این کار شبیه سرقت بود. حتی وقتی شما ممنوع‌الکار هستید، قواعد خاصی وجود دارد. به این ترتیب که تهیه‌کننده اسم همه را به سازمان می‌دهد و سازمان می‌گوید این اسامی باشند و این اسامی نه. به همین سادگی و شفافیت. در مورد من ماجرا فرق داشت. من با اعتبار خودم یک سری از بچه‌ها را به کار اضافه کردم. مثلا سیامک انصاری با توجه به این که قبلا با آقای مهام قراردادی داشت و کارش در آن گروه به مشکلی برخورده و بیرون آمده بود، به اعتبار من پذیرفت دردسرهای بازی کردن در دورهمی را تحمل کند. وقتی به او تلفن کردم به خاطر حاشیه‌های آن کار خیلی خسته بود اما آمد. گروه به موسیقی زنده نیاز داشت و من با سیروان خسروی تماس گرفتم و او هم بندش را که یکی از بهترین بندهای موسیقی ایران است، بدون هیچ توقع خاصی در اختیار من گذاشت. ما باید یک سالن سیصد نفری را پر می‌کردیم. من در صفحه شخصی خودم در اینستاگرام پست گذاشتم و فراخوانی را اعلام کردم؛ هر چند که خود دوستان گفتند آن پست را بردارم اما در همان مدت زمان کوتاه چیزی نزدیک به چهل، پنجاه هزار نفر مخاطب ثبت‌نام کردند. می‌خواهم بگویم هر استفاده‌ای که می‌شد از من کردند، با این که خیلی توهین‌آمیز و زشت بود. شاید هم از یک مدیریت ترسوی بی‌سلیقه نباید انتظاری جز این داشت. واقعیت این است که حتی سینمای ما هم با چند تیزر تبلیغاتی که از شبکه‌های خارجی پخش می‌شود، رونق می‌گیرد، کاری که کل دم و دستگاه تلویزیون خودمان نمی‌تواند انجام بدهد. قطعا این شیوه مدیریت اشکال دارد. من حتی برای گرفتن دستمزد همان دوازده روز کار هم سختی کشیدم و باید بگویم به مدد آن پیغام‌هایی که در اینستاگرام نوشتم، موفق شدم به حقم برسم. راستش را بخواهید الان هم بیشتر من هستم که برای آنان متأسفم. همین الان اگر به من بگویند مجوز درج اسمت را گرفته‌ایم و بیا توی این برنامه، نمی‌روم. آن قدرها هم دوستش نداشتم. تنها خاطره یک رفتار حقارت‌آمیز است که باقی مانده و قطعا برای هیچ جامعه هنری‌ای مطلوب نیست.

تازگی‌ها برادرتان هم به کارگردانی سینما رو آورده. شما که همیشه او را همراهی کرده‌اید برای این کار ترغیب نشدید؟

من فقط یک سکانس در آن فیلم بازی کردم. اتفاقا در آن مدت زمانی که پیمان داشت، «پژمان» را می‌ساخت، من هم درگیر دورهمی بودم و با توجه به این که کارم را با یک گروه فیلمنامه‌نویس جوان شروع کرده بودم، شرایط ساده‌ای نداشتم. فشار زیادی روی من بود که به چیزی که می‌خواهم برسم؛ چرا که آن بچه‌ها با وجود مستعد بودن، تجربه‌ای نداشتند. در پاسخ به سوال دوم‌تان باید بگویم کارگردانی را حتما تجربه می‌کنم اما در قدم اول از شبکه نمایش خانگی شروع می‌کنم. در این عرصه پیشنهاداتی هم دارم. یک امتحانی می‌کنم و اگر موفق شدم به سینما هم قدم می‌گذارم.

برسیم به آن گروه جوان فیلمنامه‌نویسی که گفتید. چطور شد که خواستید ذکات علم‌تان را بپردازید؟

ماجرای برگزاری کارگاه به زمانی برمی‌گردد که من کار خاصی در دست نداشتم و از طرفی یکی از دوستانم آموزشگاهی تآسیس کرده بود  برای آموزش نقاشی. به من گفت برای گرم شدن آموزشگاه من هم کلاسی را در آنجا برگزار کنم. من هم بدم نیامد تجربه کنم اما دلم نمی‌خواست صرفا هزینه‌ای را از بچه‌های مردم بگیرم و بروم. برای همین یک امتحان ورودی گذاشتم و از متقاضیان خواستم داستان‌های کوتاهی برای من بفرستند. دست آخر، یک گروه 15 نفره تشکیل شد و حالا بیشتر از یک سال و نیم است که در کنارشان هستم.

این روزها بیشتر مشغول به چه کاری هستید؟

بیشتر در حال مذاکره‌ام با تهیه‌کنندگان مختلف و برای کارهای مختلف.

احتمالا کشوی میز شما پر است از فیلمنامه‌هایی که در انتظار کلید خوردن هستند.

نه اتفاقا هیچوقت هیچ متن آماده‌ای ندارم. همیشه فکرها و طرح‌ها و ایده‌هایی هست اما تا قبل از رسمی شدن و قراردادی شدن، هیچ کدام سروشکل مدونی پیدا نمی‌کند.

در پایان بگویید دیگر به تلویزیون برنمی‌گردید و نمی‌خواهید کاری کنید که خاطره «پاورچین» دوباره تکرار شود؟

من همچنان خودم را بچه تلویزیون می‌دانم و به انتخاب خودم بود که به سینما یا شبکه نمایش خانگی نرفتم. امیدوارم این مدیوم به روزهای اوج خودش برگردد. آدم تأسف می‌خورد جایی که بیست سال در بستر آن زحمت کشیده دارد این طور با سر زمین می‌خورد. راستش شخصا دیگر تمایل ندارم در تلویزیون کار کنم. پیشنهاداتی هم داشتم اما قبول نکردم. اگر من پولم را بگیرم و رضایت بدهم متنی که می‌نویسم بدون درج اسمم روی آنتن برود در واقع به ظلمت کمک کرده‌ام. مردم به تلویزیون نیاز دارند و من امیدوارم به زودی مدیریت به قدری لایق شود که بتواند به شکل بهتری پاسخگوی این نیاز باشد.