این روزها بحث هایی از سوی برخی فیلمسازان و منتقدان پیش آمده که سینمای ایران بهتر است به سینمای آمریکا نزدیک شود و یا اروپا؟ حرف هایی تکراری که بارها پیش از این در دهه های مختلف زده شده و هیچ زمان نتیجه مشخصی نیافته است و به نظر می رسد که بحث فعلی نیز مانند همه ادوار رخ داده گذشته در مسیرهایی غیر فنی و غیر سینمایی نظر یافته و باز هم قطب بندی هایی از نگره تفکری روشنفکرانه و یا ضد روشنفکرانه به دنبال پیشبرد عقاید خود هستند.
وقتی آگوست و لویی لومیر بساط دوربین را پهن کردند، وقتی کینتوگراف صدا و تصویر را همنشین هم ساخت، وقتی سرعت حرکت تصویر از 16 فریم در ثانیه به 24 فریم رسید و...و همه تحولات که از جهان آنالوگ به سیمای دیجیتال رسید بهانه ای شد برای نمایش نگاه های آدمیانی که خود را هنرمند خطاب کردند اما ابزار و فیلمسازِ پشت دوربین هنوز راهی دراز برای رسیدن به اصالت هنر و حقیقت نور و تصویر دارند و از این رو انواع فیلم های بیگانه با هویت آدمی و دورمانده از بافت فکری مردمان یک سرزمین رونمایی شده و می شود که آن ها را بیگانگان غارتگر دیده مخاطب می توان نهاد
آن هایی که دلبسته سینمای به اصطلاح هنری و جشنواره ای اروپا شدند و دل و دیده در اختیار ساختار فکری و فرمی فیلمسازان اروپایی نهادند و از این جهت چه به لحاظ فرم و چه محتوا کاملا از غایت فکری سینمای وطنی دور ماندند و سینماگرانی که جهان غرب و جاذبه های هالیوود آن ها را تسخیر کرده و در پی فضایی از بروز جهان روابط بی بند و بار غربی شدند، سر در آرزوهایی بیگانه داشتند و از این رو انواع فیلم های گسسته از ماهیت اصیل ایران با دور زدن سانسور و به شکلی ظریف در پی بروز نشانه هایی از سینمایی لاقید غربی بود.
آن چه مسلم است این بوده که سینما هم کیشی های بسیاری با دیدگاه، تفکر و نحوه زیست مردمان هر کشور دارد و به جز آثاری که لازمانی و لامکانی را طی می کنند، یکی از ویژگی های آثار رسیدن به جغرافیای شخصیتی، فکری و رفتاری کاراکترهای سرزمین خود است. از این رو سینمای بومی با بهره مندی از مختصات آن جامعه، آن قوم و آن طبقه می تواند درجه ای از رسیدن به ذائقه مخاطب داخلی باشد و البته یکی از راه های ایجاد فاصله و صف بندی مخاطبان از تماشای آثار اکران شده، دوری و نزدیکی فیلم ها به جهان مردمان آن است؛ فضایی که تنها توجه به یک طبقه و یک نگاه نداشته باشد و همه جغرافیای فکری و طبقات زیست مردمان ایران را پوشش دهد و اگر از این دریچه به آثار تولیدی در طی دهه های اخیر توجه کنیم، به آمار بسیار محدودی از فیلم هایی می رسیم که رنگ و بوی ایرانی و دیدگاه اصیل معرفتی و دینی را در خود داشته باشد.
اگر سینمای قصه گوی دهه 60 ایران را مرور کنیم، به فیلم هایی می رسیم که مختصات ایرانی در درون خود داشته و هنوز از طریق داستانی بومی، ضرباهنگی از تنفس حیات ایرانی و نگره ای از مناسبات وطنی در خاطرمان نقش بسته است. فیلم هایی که با ماهیت بومی از طریق خانواده ای باورپذیر، مناسباتی پذیرفتنی و نگره ای اینجایی به خوبی مورد پسند مخاطب قرار گرفته و بازپخش های چند باره این فیلم ها هنوز هم برای مخاطب دیدنی است. اما به مرور با تزریق انواع نگره های غیر بومی و رواج مدپسندی و هجوم مدرنیزاسیون بر سیمای مردمان ایران باعث شد تا فیلمسازان داخلی نیز به دنباله همین زیست متقاوت، آثاری بیگانه با هویت ایرانی را به تولید برسانند. این در حالی است که سینما و سینماگر این امکان را دارد تا به عنوان فردی پیشرو در زمینه تفکر جامعه بتواند در آثار خود فضای فراموش شده و اتوپیای آرمانی مردمانش را نمایان سازد و چند گام از مخاطب جلوتر باشد.
از این رو آن چه باید مورد توجه قرار گیرد، گرایش و پرورش داستان هایی است قصه گو و مختص به جهان فکری مردمان ایران که اگر چه از مولفه های ساختاری سینمای جهان استفاده می کند اما رنگ هایی بومی بر آن جلوه می کند، روابطی ایرانی دارد و نگاهی از نوع بده بستان های ارتباطی مردمان این دیار در آن وجود دارد.
بر همین اساس است که جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی پا به میدان میگذارد و به صورت خودجوش و بدون حمایتهای نهادهای فرهنگی و دولتی فیلم میسازد و البته با استقبال مردم نیز مواجه میشود. فیلمهایی که با فرهنگ بومی و اسلامی مردم ایران زمین همخوانی دارد و سناریوی فیلم برداشتهایی از فیلم های خارجی بی قید و بند نیست.