حج سال 1394 با همه زیباییهایی که داشت، به دلیل بیکفایتی آل سعود به یکی از تلخترین سفرهای حج برای ایرانیان و بسیاری از کشورهای مسلمان تبدیل شد چرا که در این سفر نورانی حدود 500 زائر ایرانی در فاجعه منا به شهادت رسیدند.
یکی از این عزیزان، «محمدسعید سعیدیزاده» سرپرست گروه تواشیح باقرالعلوم آبادان بود که سال گذشته همراه با کاروان نور به حج تمتع اعزام شد اما متأسفانه در فاجعه منا به دیدار حق شتافت.
«محمدسعید سعید زاده» سال 1358 در خانوادهای مذهبی در آبادان متولد شد. از دوران کودکی به واسطه صدای زیبایش به تلاوت قرآن علاقه بسیاری داشت به همین دلیل از هر فرصتی برای تلاوت کلام وحی استفاده میکرد.
وی که کودکی خود را در دوران جنگ سپری کرده بود، همواره سعی میکرد قرآن کریم را با صوتی زیبا تلاوت کند و بتواند دین اسلام را توسعه دهد.
سعیدیزاده در دوران نوجوانی با گروه تواشیح باقرالعلوم آشنا میشود و از آن پس همواره سعی میکند در این راه به موفقیتهای ملی برسد.
وی همراه با همسرش در رشته ادبیات عرب در مقطع کارشناسی ارشد تحصیل میکرد و قرار بود پس از بازگشت از حج پایاننامه خود را دفاع کند اما بیلیاقتی آلسعود باعث شد که ما یکی از اعضای کلیدی گروه تواشیح باقرالعلوم را از دست بدهیم.
«حمیده مستور عیدانی» همسر شهید سعیدیزاده پس از گذشت حدود 7 ماه از فاجعه منا سکوت را شکست و در نخستین گفتوگوی رسانهای با خبرگزاری فارس به گفتوگو نشست که در ادامه مشروح آن تقدیم مخاطبان میشود.
آشنایی با خانواده سعیدیزاده در سفر سوریه
خانم مستور از خودتان شروع کنید؛ چگونه با آقای سعیدیزاده آشنا شدید؟
سال 1359 پیش از اینکه به دنیا بیایم پدرم شهید شده بود. وقتی به دنیا آمدم به مشهد مهاجرت کردیم و حدود 10 سال در شهر مقدس مشهد سالن بودیم تا اینکه پس از جنگ تحمیلی مجدد به آبادان بازگشتیم و من ادامه تحصیل دادم و توانستم در وزارت آموزش و پرورش به عنوان معلم خدمت کنم.
یکسال پس از اینکه معلم شده بودم، از طرف آموزش و پرورش به سوریه رفتم که در آن سفر پدر و مادر آقای سعیدی زاده هم بودند. پس از این سفر خانواده آقای سعیدی زاده برای خواستگاری به منزل ما آمدند و اینچنین ما با هم آشنا شده و من با محمدسعید ازدواج کردم.
چه سالی با هم ازدواج کردید؟
نیمه اول سال 1382 در کاروان سوریه با خانواده آقای سعیدی زاده آشنا شدم، دی ماه همان سال عقد کردیم و سال بعد هم ازدواج کردیم.
چه خصوصیاتی در شهید سعیدیزاده شما را جذب کرد؟
همیشه دوست داشتم همسرم فرد مؤمن و بااخلاقی باشد. وقتی با خانواده آقای سعیدیزاده آشنا شدم بسیار خوشحال بودم که ملاکهایی را که مدنظرم بود، دارد. ایشان در عین آرامشی که داشت بسیار مؤمن و مهربان بود. من معتقد بودم اگر فردی مؤمن باشد به همه چیز می رسد به همین دلیل وقتی محمدسعید گفت که مؤذن هم هست بسیار خوشحال و به تشکیل زندگی مشترک مشتاقتر شدم.
چند فرزند دارید؟
ما دو فرزند داریم؛ ریحانه 9 سال و محیا 4 سال دارد.
شهید هیچگاه از فعالیتهای قرآنی خسته و ناامید نمیشد
از فعالیتهای قرآنی شهید سعیدیزاده برایمان بگویید.
همانطور که خودش تعریف میکرد از کودکی به واسطه اینکه پدرش معلم قرآن بود، به فعالیتهای قرآنی و تواشیح علاقه بسیاری داشت. ایشان بسیار پر جنب و جوش و فعال بود به طوری که هیچگاه از فعالیت در عرصههای قرآنی خسته نمیشد و هر چه بیشتر کار میکرد، مشتاقتر هم میشد.
وقتی هدفی را دنبال میکرد تمامی تلاش خود را به کار میگرفت تا بتواند به هدفش برسد. البته برای رسیدن به مقصود بسیار منظم برنامهریزی می کرد. وقتی که وارد گروه تواشیح باقرالعلوم شده بود همه تلاش خود را کرد تا بتواند گروه را بالا بکشد و به جایگاه مطلوبی برساند تا اینکه مسئولیت گروه را بر عهده گرفت.
محمدسعید به تواشیح اهمیت زیادی میداد به طوری که فعالیتهای قرآنی بخشی از زندگی ما شده بود و میخواست نوآوری در تواشیح داشته باشد به همین دلیل بر روی نوع موسیقی، نحوه به کارگیری الحان تواشیح بسیار دقیق بود.
20 سال تلاش برای کسب رتبه نخست مسابقات کشوری تواشیح
وقتی که گروه تواشیح باقرالعلوم در مسابقات کشوری موفق به کسب رتبه نخست شدند، چه حسی داشتند؟
برای رسیدن به این مقام 20 سال زحمت کشیده بود. گاهی از ساعت 6 بعد از ظهر در حسینیه شهید باوی میرفتند و تمرین میکردند اما بیشتر در منزل ما جمع میشدند و تمرینها را شبانه روز ادامه میدادند. برای اینکه بتواند تواشیحهای موفق و فاخر توسط گروه اجرا شود و الحان را به درستی به کار بگیرند با بیشتر اساتید ایران در ارتباط بود و از تجربیات آنها استفاده میکرد، با وجود اینکه خودش در زمینه کاربرد الحان به نوعی استاد بود.
اگر در هر رقابتی شکست میخوردند ناامید نمیشد و به سایر اعضا هم روحیه میداد تا دوباره تلاش کنند در صورتی که بسیاری از دوستانش میگفتند تواشیح را کنار بگذار اما او مصمم بود و میگفت من باید به نتیجه برسم که خوشبختانه به نتیجه هم رسید.
وقتی گروه باقرالعلوم برای اجرا در مسابقات سراسری خود را آماده میکرد محمدسعید همه تلاش خود را میکرد تا مشکلی پیش نیاید و اجرای فاخری داشته باشند. در روز رقابتها اول همخوانی و بعد تواشیح اجرا کردند که آنقدر زیبا و آهنگین اجرا شد که مجری هم گفت واقعا کار فاخری را شنیدیم.
در روز اختتامیه من هم در سالن مسابقات با استرس خاصی حضور داشتم اما بچههای گروه چون به کار و اجرای خود اطمینان داشتند بدون هیچ نگرانی و استرس نشسته بودند. سالهای قبل که در مسابقات شرکت میکردند استرس زیادی داشتند و من با نوع نگاه محمدسعید آشنا بودم اما این بار همه با خیال راحت منتظر بودند که رتبه اولی آنها اعلام شود. وقتی که گروه باقرالعلوم به عنوان نفر اول اعلام شد بسیار خوشحال بودند و در مراسم اختتامیه اجرایی فاخر داشتند.
حضور در گلزار شهدا پس از کسب رتبه نخست مسابقات
محمدسعید در لباس فرمی که گروه پوشیده بودند مثل فرشتهها شده بود. بعد از اختتامیه همه به گلزار شهدا رفتند. محمدسعید میگفت ما به کمک شهدا توانستیم مقام اول را کسب کنیم؛ برای همین هم اول سر قبر پدر شهیدم رفت و بعد برای شهدا فاتحهای قرائت کرد و گفت: ما هر چه داریم از شهدا داریم انشاالله که در همه امور کمکمان کنند.
آن روز یکی از بهترین روزهای زندگی ما بود. محمدسعید خیلی خوشحال بود؛ زمانی که اعلام کردند قرار است گروه به حج اعزام شوند انگار دنیا را به او داده بودند.
میخواست با کسب رتبه برتری، به حج برود/ بعد از برتری گروه تواشیحی برای نوجوانان تشکیل داد
تاکنون به خانه خدا نرفته بود؟
محمدسعید عاشق سفر به خانه خدا بود. در دوران دانشگاه اسمش برای سفر عمره درآمده بود اما انصراف داد که این اقدام ایشان تعجب همه را برانگیخت؛ چرا که تمام آرزوی او این بود که به خانه خدا برود اما محمدسعید انصراف داد و مصمم میگفت: من با اول شدن در مسابقات تواشیح به خانه خدا میروم.
البته ناگفته نماند زمانی که محمدسعید به همراه گروه موفق شد رتبه نخست رقابتهای ملی را کسب کند، اشتیاقی وصف نشدنی داشت و میگفت که کار من تازه شروع شده است؛ چرا که باید آنچه که آموختم به دیگران هم یاد بدهم. برای همین هم میخواست گروهی دیگر به نام باقرالعلوم تشکیل دهد و به نوجوانان و علاقهمندان تجربه و آموختههای خود را منتقل کند.
گروه باقرالعلوم با تأخیر یک ساله به حج اعزام شد؛ شهید سعیدیزاده بابت این موضوع گلایهای هم میکرد؟
طبق روال گروه باقرالعلوم باید سال 1393 به حج اعزام میشد اما در آن سال گروه باقرالعلوم به حج نرفت به همین خاطر محمدسعید خیلی ناراحت بود. ایشان برای اینکه گروه به حج اعزام شوند پیگیریهای زیادی میکرد به طوری که شاید روزانه چندین بار به مسئولان زنگ میزد و جویای روند اعزام میشد.
رابطهتان با هم چگونه بود؟
ما تمامی کارهایی که انجام میدادیم با مشورت هم بود. وقتی برای پیگیری اعزام تماس میگرفت برایم تعریف میکرد چه روندی را طی میکند حتی میتوانم بگویم من بیشتر دوستان محمدسعید را از صحبتهایی که با هم داشتیم، میشناسم. ما همیشه در هر کاری کنار هم بودیم. وقتی میخواستیم درس بخوانیم هم یک رشته را انتخاب کردیم تا با هم باشیم برای همین هم ادبیات عرب را برای پیشرفت او در تواشیح انتخاب کردیم و تحصیل را ادامه دادیم. محمدسعید قرار بود پس از اینکه از حج برگردد پایاننامهاش را دفاع کند اما متأسفانه این فاجعه تلخ رخ داد.
از وقتی که قرار شد به حج اعزام شود، برایمان بگویید.
یک روز که همراه با مادر محمدسعید بودیم از مادرش خواست که برایش دعا کند امسال به حج برود. فردای همان روز حدوداً یک ماه قبل از اعزام تماس گرفتند و گفتند که گروه باقرالعلوم امسال به حج میروند. آنها در عرض یک ماه آمادگی کسب کردند تا به حج اعزام شوند. آن روزها انگار محمدسعید بر روی ابرها حرکت میکرد.
ناراحتی از اعزام نشدن یکی از اعضای گروه تواشیح
البته محمدسعید در آن روزها از یک موضوع هم ناراحت بود چرا که گروه باقرالعلوم با 6 نفر موفق شده بود مقام نخست را کسب کند، اما متأسفانه 5 نفر از آنها باید به حج اعزام میشد. برای اینکه عدالت را رعایت کند جلسهای با حضور اعضا گذاشت تا ببینند چگونه برای این موضوع تصمیمگیری کنند. در ابتدا تصمیم گرفت خودش را کنار بکشد تا بقیه اعضای گروه در این سفر نورانی همراه باشند اما اعضا قبول نکردند و گفتند که بدون شما نمیتوانیم جایی برویم و تصمیم دیگری بگیر.
واقعا سخت بود که یکی از اعضای گروه که همواره با هم تلاش میکردند برای اعزام به حج حذف شود چرا که در یک گروه تواشیح هر کدام از اعضا مسئولیت خاصی داشتند که مکمل دیگری محسوب میشدند.
در نهایت نفر ششم گروه تواشیح از حضور در کاروان نور بازماند و قرار شد سایر اعضای گروه بعد از این سفر نورانی برای او و همسرش با هزینه شخصی 2 فیش حج عمره بگیرند.
قبل از اعزام حرفی یا توصیهای به شما نداشت؟
ما همیشه با هم بودیم فقط در محیط کار یا زمانی که برای تمرین میرفت از هم دور میشدیم. محمدسعید حرفی خاصی نزد و بعد از اینکه به این سفر نورانی اعزام شد من لحظهشماری میکردم تا برگردد. او وقتی که داشت میرفت خانه و بچهها را به من سپرد.
اولین اتفاقی که در حج تمتع 1394 رخ داد سقوط جرثقیل بود؛ پس از این حادثه نگران سلامتی شهید سعیدیزاده نشدید؟
در سفر حج ما هر لحظه با هم در ارتباط بودیم و مرا از حال خودش باخبر میکرد. هر جایی بود میگفت که کجاست و قرار است چه کاری انجام دهد برای همین در حادثه سقوط جرثقیل هم نگران نشدم.
ما همان شب پس از اعلام خبر سقوط جرثقیل با هم صحبت کرده بودیم و گفته بود که مدینه است و هنوز به مکه نرفته است برای همین هم من نگران سلامتیاش نبودم. شبی که خبر این حادثه تلخ منعکس شد همه خانواده نگران بودند و با استرس به منزل ما آمدند که من هم از صحت و سلامتی محمدسعید آنها را باخبر کردم.
آخرین بار که با هم در تماس بودید، کِی بود؟
محمدسعید برای تمامی روزهایی که نبود برنامهریزی کرده بود و یادداشتی گذاشته بود و من هم هر روز برایش از کارهایی که انجام دادم، میگفتم.
چهارشنبه اول مهرماه 1394 از ساعت 11 شب تا حدود 3 بامداد با هم چت میکردیم و ارتباط داشتیم. او از کارهایی که انجام داده بود و زیباییهای این سفر نورانی برایم تعریف کرد و گفت که به نیابت از تمامی اعضای خانواده و حتی پدر شهیدم اعمال حج را به جای آورده است تا اینکه ساعت 3 بامداد پنجشنبه 2 مهرماه یعنی همان روزی که فاجعه منا رخ داد، به من گفت خسته شدی برو استراحت کن که چند ساعت دیگر عید قربان کار زیادی داری؛ بعد هم گفت که برای رفتن به منا با خودش گوشی نمیبرد اما تا شنبه بازمیگردد و دوباره تماس میگیرد.
پس وقتی که از فاجعه منا باخبر شدید به خاطر اینکه میدانستید شنبه بازمیگردد، زیاد نگران سلامتی آقای سعیدیزاده نبودید؟
اوایل نه اما بعد از اینکه تصاویر این فاجعه را دیدم خیلی نگران شدم.
از روزی که فاجعه منا رخ داد برایمان بگویید؛ چگونه از این فاجعه مطلع شدید؟
پنجشنبه روز عید قربان همه وسایل را آماده کرده بودم. تلویزیون روشن بود که ناگهان در اخبار بسته شدن مسیرهای زائران و کشته شدن برخی از حاجیان اعلام شد. در آن لحظه شک و تردید داشتم که نکند برای محمدسعید اتفاقی افتاده باشد اما به روی خودم نیاوردم تا دیگران را نگران نکنم.
پس از چند دقیقه طاقت نیاوردم و با تلفن همراه محمدسعید تماس گرفتم اما هیچ کسی پاسخگو نبود تا اینکه عصر آقای اطهریفرد مسئول کاروان نور جواب داد و گفت: دعا کنید بچهها برگردند. آن موقع بسیاری از اعضای گروه نیامده بودند. پس از این حرف ایشان دلهره شدیدی گرفتم چون فهمیده بودم که محمدسعید هم هنوز بازنگشته است.
خیلی روز و شب بدی را گذراندم و هر لحظه منتظر تماس محمدسعید بودم اما متأسفانه هیچ خبر نشد تا اینکه دو روز بعد یعنی شنبه 4 مهرماه شهادت محسن حاجیحسنی و امین باوی به تأیید رسید. وقتی پیکر آقای باوی در سردخانهای در منا شناسایی شد حس خیلی بدی داشتم اما همچنان امیدوار بودم که محمدسعید تماس بگیرد و خبر سلامتیاش را بدهد.
شهادت محمدسعید همه خانواده را زمینگیر کرد
پیکر آقای سعیدیزاده چه زمانی شناسایی شد؟
انتظار، واقعا سخت و دردناک بود؛ ما نمیدانستیم چه اتفاقی برای سر محمدسعید افتاده است حتی زمانی که نام محمدسعید جزو مفقودان و پس از آن در لیست شهدای منا قرار گرفت واقعا باورم نمیشد و نمیتوانستم قبول کنم که او دیگر بازنمیگردد. هر روز فکر میکردم شاید دستگیر شده یا در بیمارستانی باشد.
تا مدتها بعد، خبری از شهدای فاجعه منا و همسرم نبود تا اینکه مطلع شدم که پیکر محمدسعید مشعلی شناسایی شده است و بعد از آن نیمه اول بهمنماه مسئولان از شناسایی پیکر محمدسعید خبر دادند.
خانواده آقای مشعلی موافقت کردند که پیکر ایشان در مکه بماند اما ما ترجیح دادیم پیکر محمدسعید به آبادان بازگردد. محمدسعید آخرین نفری بود که در بین شهدای قرآنی فاجعه منا به میهن بازگشت؛ در نهایت پیکر او 129 روز پس از فاجعه منا در گلزار شهدا آرام گرفت.
خیلی سخت و دردناک بود. والدین محمدسعید هم واقعا اذیت شدند. پدر ایشان برایش مثل دوست و برادر بود برای همین ضربه سنگینی به آنها وارد شد تا جایی که حتی پدر محمدسعید قلبش را عمل کرد و هماکنون هم به سختی راه میرود. باید بگویم شهادت محمدسعید نه تنها من بلکه همه خانواده به ویژه پدرش را زمینگیر کرد.
چرا اصرار داشتید که پیکر آقای سعیدیزاده به ایران بازگردد؟
من فرزند شهید هستم و هیچگاه پدرم را ندیدم اما آنقدر به او انس گرفتهام که حس میکنم در همه مراحل زندگی مرا کمک میکند و هوایم را دارد. وقتی سر قبر پدرم میروم و با او درد دل میکنم آرامش میگیرم.
وقتی پیکر محمدسعید شناسایی شد همه میگفتند افتخاری است که نصیب شما شده چرا که ایشان در سرزمین وحی به خاک سپرده شده است؛ اما من با تجربهای که داشتم گفتم میخواهم دخترانم که بزرگ شدند جایی برای آرام شدن داشته باشند. برای همین هم با آقای سعیدیزاده و خانواده مشورت کردیم و تصمیم گرفتیم که پیکر ایشان به میهن بازگردد و در آبادان آرام بگیرد.
وقتی پیکر محمدسعید به آبادان آمد داماد آقای سعیدیزاده برای شناسایی به سردخانه رفت اما متأسفانه چیزی برای شناسایی باقی نمانده بود. برای تدفین هم یکی از اعضای گروه تواشیح و داماد آقای سعیدیزاده دوباره پیکر ایشان را دیدند اما باز هم قابل تأیید نبود و ما به ادعای مسئولان عربستان و آزمایش آنها اطمینان کردیم و پیکر ایشان که قابل غسل دادن نبود، تیمم و کفن کرده و به خاک سپردیم.
وسایل شهید سعیدیزاده به کشور بازگشت؟
بله وسایل ایشان را تحویل دادند. محمدسعید در نظر داشت سوغاتی بخرد تا حدی هم خرید کرده بود و پس از اینکه چیزی میخرید به من میگفت که چه چیزی و برای چه کسی تهیه کرده است؛ برای همین وقتی وسایل و سوغاتیها را باز کردیم، من میدانستم که هر کدام برای چه کسی خریده است. مثلا برای ریحانه لباس، کیف مدرسه و کفش و برای محیا هم چکمه و کیف خریداری کرده بود.
اشکهای بچهها قلبم را به درد آورده/ نمیدانم آنها را چگونه آرام کنم
در نبود شهید سعیدیزاده بچهها را چگونه آرام میکنید؟
دیدن اشکهای بچهها خیلی سخت است. من نمیدانم خودم را باید آرام کنم یا آنها را. پاسخگویی به سؤالات ریحانه و بیقراریهای محیا از دستم خارج شده است. وقتی محیا میپرسد بابا کی میآید نمیدانم دیگر چگونه جوابش را بدهم. اشکهای بچهها قلبم را به درد آورده واقعا داغ بزرگ و سختی است.
اولینبار که با بچهها به گلزار شهدا و سر قبر محمدسعید رفتیم برایم خیلی سخت بود چون جوابی برای آنها نداشتم و نمیدانستم چگونه باید به آنها بگویم که پدرشان دیگر در این دنیای فانی نیست.
البته عمهام از زمانی که محمدسعید رفته حامی و پشتیبان ما و مراقب بچههاست تا جایی که میتوانم بگویم بار زندگیام بر دوش عمهام است. من همیشه در نمازها و قنوتم از خداوند خواسته بودم که مرا با 3 چیز امتحان نکند؛ با سعید، بچهها و عمهام. خداوند مرا با اولی امتحان کرد اما حتما حکمتی داشته و من باید به حکمت و سرنوشت الهی راضی باشم تا بتوانم از این امتحان سخت، سربلند بیرون بیایم.
پس از شهادت آقای سعیدیزاده، مسئولان به شما کمکی هم کردند؟
کمک خاصی که نه. علاوه بر این محمدسعید قبلاً از چند بانک وام گرفته بود که مبلغی را پرداخت کردهایم و هماکنون حدود 60 میلیون از آن باقیمانده است. البته خوشبختانه من معلم هستم و حقوقی هم دارم اما به دلیل اینکه من و پدرهمسرم ضامن وامها بودیم برای ما اخطار قطع حقوق آمده است.
در انتها اگر صحبتی دارید، بفرمایید.
از خداوند میخواهم که با ما صبر دهد و مرا در این مسیر کمک کند. شاید در ظاهر پس از گذشت زمان لبخند بر لب داشته باشم اما از درون شکستهام. از مردم میخواهم برای ما دعا کنند چرا که محتاج دعای خیر همه هستیم.