فیلم سینمایی «کفش‌هایم کو» را می‌توان دنباله شب یلدا قلمداد کرد. کیومرث پوراحمد سال‌ها پس از ساختن «شب یلدا» دوباره همان داستان را بازگو می‌کند و این بار شرایط روایت متفاوت است.

در این قصه، پوراحمد قصد دارد متهمان اصلی فیلم قبلی‌اش را برای مهاجرت و ترک وطن محق جلوه دهد و از مهاجرت آنها اتهام‌زدایی کند. اما نه تنها در این مهم موفق نمی‌شود بلکه به قدری به بیماری آلزایمر و سوز و گذار حبیب می‌پردازد که پیرنگ اصلی داستان فراموش می‌شود. در کار قبلی «شب یلدا» حکایت عاشقانه مردی تنها به نام حامد روایت می‌شود که دیگر نمی تواند همسر و فرزندش را ببیند و هر بار که قصد دارد با آن ها صحبت کند این امکان فراهم نمی‌شود همسر و فرزند حامد به آلمان مهاجرت کردند و در انتهای فیلم مرد عاشق، تردید ندارد که همسرش به او خیانت کرده و با نیرنگ او را ترک کرده است.

در فیلم «کفش‌هایم کو» حبیب کاوه (رضا کیانیان) دچار بیماری آلزایمر می‌شود و امکان درک موقعیت مهاجرت پریناز (رویا نونهالی) و بیتا (مینا وحید) را ندارد. نکته قابل تاملی که در انتهای فیلم پریناز به برادر همسرش گوشزد می‌کند.

در اثر جدید، کیومرث پوراحمد یک بار دیگر به خلق لحظه‌های احساسی پرداخته شده است و فیلمساز از ترانه‌ها و موسیقی نوستالژیک به خوبی بهره برده است. اما اگر فیلمساز بیش از سوز و گدازی که آن را روایت می کند که به نظر می رسد برای تصویر موقعیت حبیب برای سکانس های اول کافی باشد به سراغ داستان های فرعی که مرتبط با داستان اصلی بود می رفت این سوز و گداز حبیب به آفت تبدیل نمی شد و از فیلم بیرون نمی زد. داستان های فرعی و طراحی آن ها به شدت می توانست به روند داستان کمک کند اما این اتفاق در کفش هایم کو نیفتاده است. اگر سوز و گداز حامد باورپذیر است به این علت است که او در سلامت جسمی و روحی به سر می برد و در غم فراغ عزیزانش این سوز و گداز قابل درک است اما  سوز و گداز بی مورد حمید آفت فیلم می‌شود و از فیلم بیرون می‌زند.

فیلمساز به جای توجه درست و منطقی به داستان‌هایی که می‌توانست به موقعیت حبیب و خانواده کمک کند به سراغ نقد وضعیت اجتماع رفته و ماجرای پرستار معتاد و شرح رنج‌ها و نحوه معتاد شدنش توجه می‌کند. تکرار موقعیت‌های درام از جمله تکرار آوازهایی که حمید پی در پی می‌خواند و به گریه می‌افتد داستان را از فضای منطقی دور می‌کند. از نماهای عجیبی که در فیلم کم نیست رها کردن منطق روایی داستان در نمای پایانی اثر است به یکباره و بدون هیچ منطقی به یک باره رؤیا نونهالی رو به دوربین می‌کند و خطاب به تماشاگر درباره‌ اعتقادش به معجزه‌ شفا یافتن حمید سخن می‌گوید. 

متاسفانه یکنواختی در بازی مینا وحید و تداوم حفظ لهجه یک فرد بازگشته از خارج در اثر دیده نمی‌شود و لطمه زیادی به چگونگی ورود مخاطب به داستان اثر می‌زند.