به گزارش افکارنیوز، سرهنگ عباسعلی محمدیان، رئیس پلیس آگاهی تهران بزرگ چندی پیش در گفتوگو با یک پایگاه خبری نکاتی را درباره لزوم هوشیاری شهروندان در رابطه با سرقت اموال آنان توسط برخی افراد سودجو در ایام منتهی به پایان سال - که هر ساله طی رسم و رسوم گذشته به خانهتکانی و نظافت منزل مشغول میشوند - متذکر شد.
این گفتوگو و هشدارهای امنیتی در برابر انسانهای سودجو مورد تأیید هر عقل سلیمی از هر جنس و قوم و ملیتی است. اما بخشی از این گفتوگو از آنجایی که رنگی فراملی میگرفت با واکنش از سوی برخی رسانهها و افراد فعال در شبکههای اجتماعی مواجه شد. سرهنگ محمدیان در بخشی از این گفتوگو در مورد کارگرانی که برای نظافت ساختمان یا منزل در ایام پایانی سال مراجعه می کنند، گفتهبود که «هموطنان حتیالمقدور از بکارگیری کارگران افغانی جلوگیری کنند، چراکه این افراد بیشتر بلامکان هستند و در صورت سرقت شناسایی آنها مشکلتر است.» این سخن سرهنگ محمدیان با ذکر دقیق و به جای شرط
«در صورت سرقت» بیان شده بود و علت «بلامکان» بودن هم که در سخن ایشان آمده بود درباره برخی از مهاجران غیر قانونی یا حتی درباره برخی ایرانیان بدون هویت یا هر قوم و قبیله دیگری در سرتاسر دنیا می تواند پذیرفته شده باشد. اما ماجرا درست آنجایی بسیط و غیرجامع جلوه میکند و سوژه برای «یک کلاغ، چهلکلاغ» های رسانهای میشود که تیتر انتخابیِ رسانه مذکور جامعیت و شروط گفته شدهیِ جناب محمدیان را نداشت. تیتر مذکور به راحتی به کلیت جامعه افغانستانی مهاجر تعمیم مییافت: «از کارگران افغانی برای خانهتکانی استفاده نکنید». فارغ از این حواشی این تیتر، یک خدشه به حرف سرهنگ
محمدیان هم بود.
این تیتر باعثشد که یک تفسیر و قاعده کلی احمقانه طبق روال گذشته، دستمایه تعدادی رسانه برای یک تصویرسازی کاذب از مهاجران افغانستانی قرار گیرد و نگاه غیرانسانی، ناعادلانه، محقرانه و غیرواقعیای که در تمام این سالها در بخش قابل توجهی از جامعه ما به مدد همین رسانههای بیتوجه به تأثیرات فرهنگی و فراملی - یا سریالهای شرمآور تلویزیونیای مانند «چهارخونه» - ایجاد شده، مجدداً قوت بگیرد. بر کسی پوشیده نیست که بزهکاری هیچ ارتباطی به قومیت یا ملیت ندارد. سالهاست که بربریت و ملاک های متأثر از فضاهای قبیلهگرا، رنگ باخته و ملیت، قومیت، رنگ و نژاد دیگر هیچ
ارزشی برای برتری دادن یا تنزل دادن هیچ فرد و گروهی نیست. شرافت و کرامت انسانها به اخلاقیات و روحیات آنهاست درست مانند همان چیزی که در قرآن، مبنای تکریم انسانها از جانب خداوند متعال معرفی شده است: «یا أیُّهَا النّاسُ إِنَّا خَلَقناکُم مَن ذَکَرٍ وَ أُنثَی وَ جَعَلنَاکُم شُعُوباً وقَبَائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکرَمَکُم عِندَاللّهِ أَتقَاکُم إِنَّ اللهَ عَلیم خبیر(سوره حجرات، آیه ۱۳)».
چندی پیش در شماره ششم از پرونده «جان ایران، جان افغانستان» نوشته بودیم که «حرف زدن آسان است اما دلیل آوردن سختتر از آن. طبق آخرین آماری که سازمان زندانها اعلام کرده است، کل زندانیهای زندانهای ایران ۲۲۸ هزار نفر هستند. از این ۲۲۸ هزار نفر ظاهرا ۵ هزار نفر افغان هستند. جمعیت ایران ۷۵ میلیون نفر است و جمعیت مهاجرین افغان داخل ایران حداکثر ۳ میلیون نفر. اگر بپذیریم که همه این ۵ هزارنفر از مهاجرین افغان داخل ایران هستند(که نیستند و خیلی از آنها قاچاقچیان مواد مخدر هستند که لب مرز دستگیر شدهاند و ساکن ایران نیستند) میزان مجرمان افغانستانی میشود ۱۶ صدم درصد.
همین نسبت اگر در مورد ایرانیهای مجرم محاسبه شود به رقم بزرگتری یعنی ۲۹ صدم درصد میرسد. این تازه در شرایطی است که همه عوامل موثر در این مقایسه مثل احتمال جرم بیشتر در جامعه مهاجر و اقلیت در هر جامعهای را کنار بگذاریم. رقم به خودی خود واضح است و به خوبی نشان میدهد که بزرگنمایی و اغراق رسانهها در مورد جرم و جنایت مهاجرین افغانها در ایران چه قدر فراگیر شده است.» عموماً در نقاط مختلف دنیا عمده بزهکاریها در میان جمعیت مهاجران قانونی و غیرقانونی صورت میگیرد، اما بر خلاف تصویرسازی و تلقی عامهپسند مرسوم میزان بزهکاری جامعه مهاجران در ایران که بخش قابل
توجهی از آنان را شهروندان افغانستانی تشکیل میدهند، بسیار کمتر از جامعه بومی بود.
با همه اینها و برخلاف تصویرسازی برخی رسانههای بیملاحظه یا سودجو برای ایجاد تقابل میان جامعه ایرانی و جامعه افغانستانی ذکر دو نمونه از هزاران نمونه ارتباط واقعی و حقیقی مردم ایران و افغانستان که قطعاً به دور از چشم رسانهها بوده است، هم میتواند مثال نقضی باشد برای از کلیت انداختن قاعدهای که برخی رسانهها سعی دارند با موجسواری بر روی یک فیلم یا برخورد ناپسند یک مدیر میانی یا اشتباه و عدم جامعیت تیتر یک رسانه و … دست بگیرند و انسانیت را به فراموشی بسپارند و نوع برخوردها را قومیتگرایانه کنند. هم میتواند مثالی تبیینی باشد برای بیان آنچه واقعیتر از
ویترین رسانههاست:
سوی اول: «امین» کلیددار افغانستانی یک محله ایرانی
«امین» یک کارگر ساده افغانستانی است. نزدیک به ۴۵ سال از خداوند عمر گرفته و آشنایی او با اهل محل از موقعی شروع شد که یکی از همسایگان برای درست کردن باغچه روبروی خانهاش، فرغون کارگری امین را به امانت گرفت. ظهر روز تعطیل ماه رمضان، عرق ریختن همسایه را که دیده بود، بیلش را برداشته بود و شانه به شانه او باغچههای همسایهها را سامان داده بود. دستش تنگ به نظر میرسید اما دست و دلباز بود. دستمزد نمیگرفت و میگفت: «آقا! همسایگی این چیزها را برنمیدارد.» این درست همان روزهایی بود که امین در یک کلبه آجری بسیار کوچک با پنجرهای بسیار کوچکتر در حیاط یک ساختمان که تازه
تخریب شده بود با ۴ کارگر مهاجر افغانستانی دیگر زندگی میکرد. شبها که چراغ اتاقشان روشن بود، از میان شیشه سفره ساده و نمازخواندنشان دیده میشد.
«امین» قریب به ۷ سال است که در آن محله اعیاننشین زندگی میکند و آجرهای تک تک خانههای محل با زحمت امین و تیم همراهش روی هم قرار گرفته است. شرافت و مهربانیهای «امین» در حدی شهره آن محله شده است که تقریباً هر کسی که کاری در امور ساختمان دارد، برای رفق و فتقاش رو به امین میزند. زمانی که صاحبان مغازهها نباشند، امین است که در ایام فراغت پشت دخل میایستد و مغازه را میگرداند.
چند ماه پیش سقف خانه یکی از اهالی محله «امین»، فروریخته بود، مرد مدتها بود که کلافه بود و از فشار کار گله میکرد که به او فرصت نمیدهد که به سراغ تعمیرکار برود و خانه را تعمیر کند. میگفت اگر فرصت داشتم خودم هم دست به آچار هستم و لولهها را درست میکنم فقط مشکل همین کندن و بناییهایش است. این رفتوآمد بین تهران و کرج ما را از زندگی طبیعی هم انداخته است. امین این را شنیده بود و بعد از چند ساعت با چکش برقی و یک کیسه گچ برگشته بود.
میگفت: «آقای مهندس! نگران نباش من خودم برایت درستش میکنم.» گفته بود «نه شما زحمت نکشید من فعلاً دستم خالی است و نمیتوانم تا آخر برج هزینهاش را بدهم»، امین گفته بود: «ای آقا! همسایه که این حرف را ندارد.» کار بیشتر از یک روز طول کشیده بود و سید محمدحسین کلید ساختمان را به او داده بود که فردا که او سرکار است، برای درست کردن ساختمان به منزلش برود و ادامه کار را انجام دهد. مدتها از این ماجرا میگذرد و سید محمدحسین ایرانی و امین افغانستانی دوستان صمیمی هستند و امین این روزها برای پیگیری امور روزانه منزل او، کلیددار خانه اوست.
«امین» حالا، امورات چندین و چند خانه دیگر را هم پیگیری میکند و کلید ساختمان اکثر آنها را هم به امانت از صاحبانش دارد. ساختمانهای زیبای چندصد متری هم روز به روز در محله امین سر به آسمان میگذارد. ساختمانهایی که امین در تمام روزهای ساخته شدنشان و قبل از زندگی ساکنانش مدتها آنجا زندگی کرده و نماز خوانده است. «امین» کلیددار «امین» این محله است.
سوی دوم: خانه قد بلند «پرویز خان»
«پرویز خان» ۶۲ ساله، ۵۰ سال از زندگیاش را در محله هاشمی تهران بزرگ شده است. مغازه پدرش در نازیآباد دو تا چراغ زنبوری داشت که یکی را تختی به او هدیه داده بود. اصلاً به عشق حاج ابراهیم - پدر پرویزخان - رفته بود، کف گود زورخانه و یک چرخ زده بود. «پرویزخان» گروهبان ارتش بود که با پدرش که از دوستان قدیمی طیب بود به دسته عزاداری معروف حاج آقا روحالله خمینی پیوسته بودند و شعار «مرگ بر شاه» سر داده بود. همه قدیمیها از محل رفتند و خانه های نونوار شده یکی یکی سر به فلک کشیدند. هرچند خانه پرویزخان همچنان محقر و قدیمی و با قدی کوتاهتر از همه خانهها به نظر میرسد، اما
اینطور نیست.
یک بار وسط محله پرویزخان جر و بحثشده بود که سر ظهر همه را به میان کوچه کشانده بود. چشم انداخته بود و دیده بود که گروهی جوان یک مرد افغانستانی را دوره کردند و با او صحبت میکنند: «تو که دوچرخهات را اینجا به لوله گاز میبندی، تصویر محل را خراب کردهای.» یکی دیگر میگفت: «اگر یک ماشین به آن گیر کند، ماشین که به فنا میرود هیچی، لوله گاز بترکد همه ما میرویم هوا.» مرد افغانستانی در زیرپله یک خانه از همین تازه به دوران رسیدهها که حالا قدشان بلندتر از خانه پرویزخان به نظر میرسد، با همسر و ۳ فرزند کوچکش زندگی میکرد. اجازه نداشت دوچرخهاش را به داخل خانه ببرد چون
سهم پارکینگ نداشت. صبح به صبح که با دوچرخه به ساختمان محل کارش میرفتف شبها بعد از کار دوچرخهاش را به لوله گاز بیرون ساختمان زنجیر میکرد.
چشمشان که به پرویز خان افتاده بود، راه باز کرده بودند که بیاید وسط. یکی میگفت: «حاج آقا شما بیا به این بنده خدا یک چیزی بگو. ببینید این دوچرخهاش برای ما دردسرساز شده است.» یکی دیگر میگفت: «به خدا ما به او میگوییم برود کشورش برایش بهتر است» و … سرش را که پایین انداخته بود و فقط گوش میکرد را بالا آورد و چشم در چشم مرد افغانستانی خیره شد. مرد افغانستانی منتظر بود قضاوت «پرویزخان» را بشنود.
پرویز خان دست کرد در جیبش و کلید خانهاش را به سمت مرد افغانستانی گرفت. گفت: «برادر! منزل خودت هست، هر وقت دوست داشتی دوچرخهات را ببر در حایط خانه من بگذار.» حرفش را زده بود. نظرش را هم گفته بود. سلانه سلانه به سمت خانهاش رفت و زنگ آیفون را زد. حالا قد خانه پرویز خان از همه خانههای محل بالاتر رفته بود. خانهاش را با همسایه افغانستانیاش تقسیم کرده بود.
«پرویز خان» از آن زمانی شناخته شد که «محمدعلی»، فرزند ایران و افغانستان که انقلابی بود و بیمه نبود، برای درمان به اروپا رفت و دیگر نتوانست برگردد. «پرویز خان» شده بود «پرویزدایی» بچههای محمدعلی و ۱۰ سال حداقل هفتهای یکبار به خانهشان در پاکدشت سر میزد. همیشه دست پر میرفت. هنوز هم که چند ماه از فوت محمدعلی میگذرد و الیاس تنها پسرش به آنجا رفته، «پرویزخان» و عیالش سراغ خانواده محمدعلی میروند حالا هفتهای حداقل دو بار.
***
در گوشه گوشه شهرهای ایران، روایتهای متعددی میان مردم ایران و افغانستانیهای مهاجری که البته بخش اعظمی از نسل امروزشان دیگر مهاجر نیستند و به دنیا آمده همین آب و خاکند، در حال اتفاق افتادن است. اما برخی رسانهها همیشه چشم بر آنها بستهاند و مردم از تفسیرهای یکنواخت و غیر انسانی این رسانهها خسته شدهاند.
شناسه خبر:
۴۰۴۷۱۴
«امینِ» افغانستانی، کلیددار امین خانه ما ایرانیهاست
می گویند از کارگران افغان در خانهتکانیها استفاده نکنید. «امین» و «امین» ها، افغانستانیها سالهاست امین خانه ما ایرانی هستند و مگر یک تاریخ، نزدیکی و یکی بودن را میشود فراموش کرد.
۰