به گزارشافکار نیوز، اصالتش ترک است اما خودش در اهواز به دنیا آمده و خود را یک آبادانی می داند. خیلی ها به او می گویند: «این خونگرمی که داری برگرفته از خطه ای است که به دنیا آمده ای.» افسانه پاکرو، بازیگر جوانی است که این روزها گزیده کاری را انتخاب کرده و به دنبال ایده آل های خود است.
افسانه در همه زمینه ها حتی بازیگری یک همراه دوست داشتنی دارد. سعیده خواهر بزرگتر او که فاصله سنی آنها یک سال است. دو خواهر که از نظر خودشان، دوقلو هستند. علاقمندی هایشان، فعالیت شان و حتی لباس هایشان هم شبیه هم است. جالب است که دعای تحویل سال این دو خواهر هم یک چیز بود: «سلامتی و تندرستی».
با این دو خواهر دوست داشتنی گپی خودمانی زدیم. گفتگویی که به پیشنهادهای افسانه برای تماشای فیلم و سریال های نوروزی ختم شد.
همیشه با هم بودیم
افسانه: به دلیل فاصله سنی کمی که داشتیم(یک سال) از بچگی مانند دوقلوها بودیم. لباس هایمان شبیه هم بود. حتی خاطرم است زمانی که سعیده به مهدکودک رفته بود اینقدر اصرار کردم تا من را هم زودتر از موعد به مهدکودک فرستادند. در اصل من دو سال مهدکودک رفتم. یک سال با سعیده، یک سال هم تنهایی. مدرسه هم که با هم بودیم و دقیقاً تا اول دبیرستان. از آن جا به بعد راهمان تغییر کرد. من به هنرستان رفتم و گرافیک خواندم.
سعیده: من هم تقریباً همین راه افسانه را رفتم. به هنرستان رفتم و کامپیوتر خواندم ولی در ادامه مانند افسانه هنر دغدغه ام شد و به سمت کارگردانی رفتم. حدود ۸ سال است که عکاسی و فیلمسازی را در کنار هم تجربه می کنم. حتی به افسانه کار بازیگری هم می کنیم، البته در کارهای خودم. پنج فیلم کوتاه ساخته ام که افسانه در آن بازی کرده ولی دغدغه اصلی من ساختن یک فیلم بلند است. البته رشته های ورزشی ما هم یکی بود؛ شنا، تکواندو، ژیمناستیک و….
چرا سعیده به سراغ بازیگری نیامد؟
افسانه: راستش سعیده را هر کی می بیند فکر می کند بازیگر است. اتفاقاً چندین بار پیشنهاد بازیگری هم داشته اما قبول نکرده است. احساس می کنم به دلیل سختی کاری که من داشته ام او هم زده شد. در صورتی که شاید این فرصت را هر کس داشت به راحتی از دست نمی داد. من هم خیلی اصرار کردم. برادرم هم یکبار در یکی از سریال های تاریخی بازی کرد. آن موقع سن کمی داشت. وقتی کارگردان نوع دیالوگ گفتن را برایش توضیح داده بود، چون دیالوگ ها به سبک قدیمی بود، گفت نمی توانم این دیالوگ ها را بگویم. کار را رها کرده و آمده بود.(می خندد) فکر می کنم خانواده ام خیلی به این کار علاقه ندارند. شاید چون محدودیت ها و
سختی های من را دیده بودند، نخواستند وارد این حرفه شوند.
سعیده: افسانه درست می گوید، پیشنهاد زیاد داشتم. من دوست داشتم اما آن زمان اصلاً فرصت این کار را نداشتم. آن موقع زیاد دوست نداشتم ولی الان دوست دارم این کار را به شکل حرفه ای ادامه بدهم. ولی خب الان دیگر پیشنهاد ندارم. البته کار فیلمسازی را بیشتر از بازیگری دوست دارم.
کفش های نو سفید در راه مدرسه
افسانه: لباس خریدن من و سعیده برای عید، هم خودش داستانی داشت. همیشه هم لباس هایمان یک شکل بود. حتی خودمان به خیاط طرح می دادیم. لباس عروسکی و… دوست داشتیم. خاطرم است اولین روزی که بعد از تعطیلات مدرسه می رفتیم کفش های نو سفیدمان از چند متری تابلو بود.
سعیده: همانطور که افسانه گفت، لباس هایمان را خودمان انتخاب می کردیم. قدیم خیلی مهم بود که لباس نو بپوشیم. البته ما تولدهایمان هم همینطور بود. جشن مفصلی می گرفتیم. مثلا ۱۰ سالمان که بود تولد می گرفتیم در حد عروسی.
با مادرم نمایشگاه نقاشی می گذارم
افسانه: راستش را بخواهید من خیلی دوست داشتم نمایشگاه نقاشی برگزار کنم. من دانشگاه نقاشی خواندم. خیلی دوست داشتم آثارم را در معرض دید عموم بگذارم. اصلاً قبل از بازیگری، بیشترین علاقه ام نقاشی بود. ولی همیشه مشکلی پیش آمده که نتوانستم این کار را به سرانجام برسانم. از طرفی مادر من نقاش هستند. نقاش فوق العاده ای هم هستند. ایشان با این که تحصیلات آکادمیک در زمینه نقاشی ندارند واقعاً عالی کار می کنند و من که رشته تحصیلی ام نقاشی بوده از دیدن آثار ایشان متعجب می شوم. به نظرم استعداد مادرم در نقاشی بیشتر ذاتی است. ایشان حتی کلاس هم نرفته است. انشاءا… تصمیم داریم به اتفاق
مادرم نمایشگاه برای آثارمان ترتیب دهیم.
سعیده: برعکس افسانه و مادرم من اصلاً در زمینه نقاشی استعداد ندارم. حتی نمی توانم یک خط ساده بکشم.
برای دخترها خلبانی نبود، رفتیم دوره مهمانداری گذراندیم
افسانه: من و سعیده علاقه زیادی به خلبانی داشتیم ولی آن زمان برای خانم ها خلبانی نبود؛ بنابراین مجبور شدیم مهمانداری را انتخاب کنیم. حتی آن زمان که می خواستم این دوره را بگذرانم سنم خیلی کم بود و اجازه نمی دادند ولی آنقدر اصرار کردم که قبول کردند. ولی جالب است درست شبی که می خواستیم پرواز کنیم و لباس هایمان را دادند من انصراف دادم. ترسیدم هواپیما سقوط کند. فکر می کنم خانواده ام خوشحال شدند، ولی خب کسانی که با ما همدوره بودند الان یا مهماندار هستند یا خلبان. کلاً دوست های خلبان زیاد دارم.
سعیده: هیچ وقت از این که مهمانداری را ادامه ندادم پشیمان نیستم. چون علاقه اصلی ما خلبانی بود و به خاطر علاقه نداشتن این کار را کنار گذاشتیم. افسانه هم شب پرواز همه چیز را کنار گذاشت.
دوبرادر برای ازدواج
افسانه: هر وقت حرف ازدواج پیش می آید، تصمیم می گیریم با دو برادر ازدواج کنیم که مجبور نشویم از هم جدا شویم.(می خندد) ولی تا الان خیلی به شکل جدی به ازدواج فکر نکرده ایم. جدا شدن از همدیگر هم برایمان سخت بود. ولی کم کم باید به این قضیه جدی تر فکر کنیم.
سعیده: موافقم.
سریال های خوب ایام نوروز
افسانه: آقای فرهنگ برای سریال جشن تولد از من دعوت کردند. خیلی هم دوست داشتم با ایشان کار کنم. ولی از آن جایی که کار در کاشان بود و فشرده انجام می شد و اجازه رفت و آمد نداشتم، قبول نکردم. البته با تهیه کننده هم به توافق نرسیدیم.
در مورد کارهای دیگر هم خیلی از کم و کیف آنها خبر ندارم. ولی می دانم که شبکه یک قرار است پایتخت ۲ را پخش کند. آقای مقدم برای پایتخت ۱ از من دعوت کردند ولی قسمت نشد. مطمئنم این کار هم خوب می شود. اصلا آقای مقدم هر کاری بسازند مورد استقبال قرار می گیرد.
شبکه ۳ هم قرار است سریال شماره ۱۱ را با کارگردانی سروش صحت و نویسندگی برادران قاسم خانی پخش کند. بی شک می تواند کار خوب و پرمخاطبی شود. مانند سریال ساختمان پزشکان که سال پیش پخش شد.
بچه مثبت
زمانی که می خواستم وارد این حرفه شوم پدرم تا اندازه ای مخالف بود. مانند همه پدرها دل نگران بود. متاسفانه همیشه به دنبال نام بازیگری حاشیه هایی هم بوده است. فکر می کنم پدرم هم از این قضیه نگران بودند، به خصوص اینکه من دختر بودم و حساسیت بیشتر بود. نمی توان درباره این مسئله کلی صحبت کرد. فقط می توانم درباره خودم بگویم که چون در هر صنفی همه نوع آدمی دیده می شود. پس نمی توان گفت که همه اهالی سینما بد هستند. هیچکس هم مسئول رفتاری دیگری نیست. من مسئول رفتار خودم هستم. همیشه سعی کرده ام در همه مراحل زندگی، حتی پیش از اینکه به این عرصه قدم بگذارم، رفتار مناسبی داشته باشم. حتی
زمانی که وارد بازیگری شدم خودم را محدودتر کردم. خیلی هم خسته شدم. چون بارها شنیدم که این بچه مثبته و… ولی روی همه این حرف ها چشم بستم. چون می خواهم درست زندگی کنم.
مامانمون ما رو نشناخت
افسانه: چند سال پیش به اتفاق سعیده و دوستان مان رفتیم کیش. هوا گرم بود و ما هم دائم کنار دریا بودیم. وقتی برگشتیم آنقدر سیاه شده بودیم که مامانمان هم ما را نشناخت. فکر می کنم ۱۲ سال پیش بود. ولی هیچ وقت چهره مادرم یادم نمی رود.می گفت مثل سیاه پوست ها شده اید.
سعیده: یک بار برای مسابقه شنا به شهر دیگری رفتیم. یک ساک بستیم از خودمان بزرگتر. مسابقه دادیم و منتظر بودیم که پدر و مادرمان بیایند دنبال مان. من و افسانه کلی گریه کردیم. آن سفر برای من تلخ و در عین حال پرخاطره بود. خیلی دلمان تنگ شده بود.
سعیده بازیگردان من است
سعیده: ما همیشه در درباره نقش هایی که به افسانه پیشنهاد می شود صحبت می کنیم و نقش هایی را که قبول می کند در خانه تمرین می کنیم.
افسانه: عوامل کار همه سعیده را می شناسند. به نوعی بازیگردان کارهای من است.
هر دو هدیه تهرانی را دوست داریم
سعیده: همه بازیگران خوب هستند، ولی در بین بازیگران خانم هدیه تهرانی را خیلی دوست دارم. از شخصیت ایشان خوشم می آید. خیلی دوست دارم افسانه با ایشان کار کند.
افسانه: من هم ایشان را دوست دارم.
سعیده: از بین بازیگران آقا، رضا کیانیان را دوست دارم. افسانه هم ایشان را دوست دارد. بازیگران مورد علاقه مان هم یکی هستند.(می خندد)
سفره هفت سین خوب بود اما خانه تکانی، هرگز!
افسانه: همیشه به سفره هفت سین اهمیت می دادم. از بچگی «هفت سین» را دوست داشتم و به خصوص رنگ کردن تخم مرغ را. فکر می کنم علاقه همه ما به دلیل اهمیت و علاقه مادرم بود. اگر نبود انگار یک چیزی کم داشتیم.
ولی خانه تکانی نه. اصلاً مشارکت نمی کردم. فقط لباس خریدن را دوست داشتم و البته سفره هفت سین. البته الان دیگر لباس خریدن هم برایم به اندازه آن سال ها جذاب نیست. ولی نظرم درباره خانه تکانی تغییر نمی کند.
منبع: زندگي ايراني
گفتگویی با افسانه و خواهرش سعیده پاکرو در حال و هوای نوروزی
بازیگری رویای کودکی اش بود. بازیگری را از سن پایین شروع کرد و به همین دلیل، احساس می کند با این کار بزرگ شده است، پس نمی تواند از آن دور شود.