افکار

- نمی شود، موسیقی پاپ بعد از انقلاب را تعریف کرد و به آن پرداخت، اما نامی از «سعید شهروز» به میان نیاورد، خواننده ای که ۸ آلبوم از او روانه بازار شده و جالب اینکه هفت آلبوم او پشت سرهم، یعنی هر سال یک آلبوم روانه بازار و آخرین آلبومش با نام «بی خوابی» سه سال پیش و سه سال پس از آخرین آلبومش روانه بازار شد، شهروز زمانی که در سال ۱۳۷۹ آلبوم «غزلک» را روانه بازار کرد.

به یک فروش افسانه ای دست یافت، صحبت بیش از دو میلیون نسخه بود، اما خودش معتقد است که آن آلبوم رویایی نزدیک به چهار میلیون نسخه فروش رفت، آلبومی که رکورد شکن بود… سعید شهروز طی سال ها فعالیت، حدود ۱۰۰ ترانه برای آلبوم های خودش آهنگسازی کرده است که از این حیثهم رکورددار است، اما… اما خبری از او نیست، طی پنج سال اخیر تنها چهار سانس کنسرت و یک آلبوم روانه بازار کرده است. از آنجا که رفاقت من با سعید، به سال ۷۶ بر می گردد، تصمیم گرفتم خودم با سعید به عنوان یک دوست قدیمی به گفتگو بنشینم. سعید را چه شده که دل و دماغ کار ندارد… قبل از مطالعه این گفتگو فلاش بکی به گذشته زده ام که خواندنش خالی از لطف نیست…

زمستان سال ۱۳۷۷…

سعید مشغول برای حضور در موسیقی پاپ شد و من متوجه کارهایش بودم که قراردادی با حوزه هنری بسته شد، برای تولید آلبوم اول خود، یک کار فاخر و ارزشی و بدین ترتیب «پسران مشرقی» شکل گرفت و پس از آن هم آلبوم «غزلک» آغاز شد، او با انرژی زیادی که داشت و با یک وسواس معقول ادامه داد و این بود انرژی سعید، به او گفتم این کار ریسک است، اما او سلیقه مخاطبش را فهمیده بود… و جریان سازی در موسیقی پاپ را آغاز کرد…

پسرای مشرقی غزلک نقره داغ جون من جون شما گلابتون معبد پسرم و بی خوابی، ۸ آلبوم او بود.

دو سال بعد… زمستان ۱۳۷۹…

«پسرای مشرقی» همزمان با «آریان» به بازار آمد. نه آنها شهروز را می شناختند، و نه شهروز آنها را… شاید اگر می شناختند با هم این دو آلبوم روانه بازار نمی شد، فضای پاپ هنوز ناشناخته بود و راز و رمزهای تولید آلبوم و پخش را کسی به شکل امروزی نمی شناخت. به هر حال «پسرای مشرقی» روانه بازار شد، شهروز برای علاقمندان پاپ ناآشنا بود، اما چون از معدود کارهای آن زمان بود، شنیده شد…(چون که باید شنیده می شد)

اواخر سال ۷۹…

«غزلک» روانه بازار شد، از همان اولین روزهای ساخت ملودی آن در کنار سعید حضور داشتم، روزی که داشت ملودی «خورشید خانوم» را می ساخت. گفتم سعید زیادی شش و هشت است، مجوز نمی گیرد، گفت: شش و هشت فاخر است، مجوز می گیرد… «غزلک» او عالی بود، شنیدنی… و خلاصه غزلک روانه بازار شد و ۴ میلیون نسخه فروخت! رکوردی عجیب و غریب…

اوایل سال ۱۳۸۰

دوستی می خواست به خارج از کشور برود، به همراه سعید برای بدرقه اش به فرودگاه رفتیم. آن زمان فرودگاه امام(ره) هنوز ساخته نشده بود و ما، در فرودگاه مهرآباد بودیم… در سالن فرودگاه، آن قسمتی که متعلق به فروش کالاهای فرهنگی بود، موسیقی ترانه های آلبوم «غزلک» به گوش می رسید. در آن سال برای مردم این ترانه ها بسیار گوش نواز بود. دقایقی نگذشت که سعید را شناختند و مردم در اطراف او جمع شدند، ‌ سعید می گفت پژمان اینها مرا از کجا می شناسند…(سعید دیگر شناخته شده بود…)

و تمام سال های پس از سال ۷۹ تا ۸۶

سعید در تمام این سال ها تا سال ۸۶ هر سال آلبومی روانه بازار کرد، یکی از یکی شنیدنی تر، گرچه «غزلک» در زمان فروش یک «جریان» در پاپ بود. اما برای سعید شهروز که هشت آلبوم را روانه بازار کرده، چه اتفاقی افتاده که دیگر ترانه سازی نمی کند، آلبوم تولید نمی کند و حتی در جوامع هنری هم، از او خبری نیست.

زمستان ۹۱

منزل سعید شهروز در کوچه پس کوچه خیابان نفت میرداماد
به منزل سعید می روم، آرمانی را ورق می زنه و خوشش می آید… چند تا خاطره از گذشته برای هم تعریف می کنیم و می خندیم… ناگهان به او خیره می شوم و می پرسم، سعید کجایی؟ آخه معلومه چی کار می کنی؟(در این لحظه شهداد «پسر هشت ساله» سعید از او سوال ریاضی مربوط به درس و مشق خود را می پرسد و سعید، یه عذرخواهی به سمت من پرتاب می کند و پاسخ شهداد را می دهد، اما این شهداد که در کودکی بسیار شیطان بود، ول کن ماجرا نیست… دائماً می پرسد و سرانجام کوتاه می آید و ۱۰ دقیقه پرسش و پاسخ او با سعید زمان می برد.(سعید از من می پرسد، کجا)؟ می بینی که؟ با این بچه وقت می گذرانم!

سعید، تو آن سعیدی که من می شناختم نیست، چرا از موسیقی فاصله گرفتی؟

راستش خودمم نمی دونم چیه؟ یه چند سالیه که روحیه خوبی ندارم. در واقع حوصله موسیقی رو ندارم، به زمانی می نشستم پای یه ترانه تا چند ساعت براش آهنگ می ساختم یادته… اما حالا حوصله اش نیست. فقط جست و گریز کارهایی می کنم که اونم به خاطر اینه که دلتنگ هوادارانم می شم؛ هواداران واقعی خودم.

سعید متوجه نشدم، یعنی چی حوصله نداری مگه میشه، تو با موسیقی انس گرفتی؟ آخه چه اتفاقی برات افتاد که این جوری بی انگیزه شدی؟

خوب دلایل زیادی هست حالا یکی شاید این باشه که پایگامو از دست دادم، دوست خوبم(اکبر سلطانی) که سال ها در تولید آلبوم و پخش، با هم بودیم، شغلش رو عوض کرد دیگه کم به موسیقی می پردازه، اونم چوب همین دانلود و کپی و این چیزا رو خورد، تو این موسیقی فقط خستگی اش برام مونده. هی ساختم و ساختم، آخرش چی شد؟

اما سعید جان، این دلیل قانع کننده ای نیست، تو پیش از ۱۰۰ ترانه برای خودت ساختی، اکبر سلطانی نشد، خب یه دوست دیگه؟ این دلیل، مرا قانع نمی کند؟

انگیزه باید باشه که حالا نیست و این هم که تو می گی درسته، یکی دیگه، ولی از اولش با او شروع کردم، الان شرایط فرق کرده ما بزرگتر شدیم، سلیقه مون فرق کرده با هر کسی هم راحت نیستم، واقعاً دیگه انگیزه نیست.

سعید جان خودت فاصله گرفتی؟ تو اعتراف کردی که انگیزه تو از دست دادی.

شاید به این خاطر باشه که خسته شدم. هر سال یک آلبوم، خودت می دونی، تولید یک آلبوم چه سختی هایی دارد، شاید خسته شدم، شاید هر سال نباید یک آلبوم روانه بازار می کردم، انرژی ام زیاد گرفته شده، در واقع بدجوری گرفته شده، یه جایی بدنم می کشید، برای ساخت، اما الان زود خسته می شم، فکرم خسته می شه دلگرمی دیگه نیست…

سعید جان، من هم ۱۸ ساله که کار مطبوعاتی می کنم. شاید بالغ بر ۴۰ میلیون یا بیشتر کلمه نوشتم، به هر حال نمی تونم «عقبه» خودم را از بین ببرم. خودم را خانه نشین کنم و بگویم خسته ام. آره درست می گی، من هم فکرم خسته اس، اصلاً «فکرم» «درد» می کند، اما همین که الان جلوی تو نشستم و دارم با تو مصاحبه می کنم تا در مجله چاپ کنم، یعنی اینکه، انگیزه ام را از دست ندادم. این چیزایی که گفتی، مرا قانع نمی کند… اگر دلیل دیگری داری بگو؟

دلیل دیگری ندارم به تو بگم، اما بدان تو در ذهن من نیستی و نمی دونی داخل آن چه می گذرد، الان می شینم پای پیانو تا یک ترانه را بالا پایین کنم، ذهنم خسته می شه، با خودم می گم سعید، این همه سال تو این کار بودی، بدعت گذار بودی، آن وقت در موسیقی به حقت رسیدی؟ چی به تو رسیده! فقط همین مخاطب از موسیقی برام مونده.

اما سعید طی سال های قبل که کنسرت می گذاشتی، سالن نمایشگاه بین المللی میلاد پر می شد، اما خودت نخواستی کنسرت بگذاری! اما چند تا کنسرت گذار در این که در این کشور داریم که خودت پیش اونا نرفتی، باز هم دلایلت قانع کننده نیست.

شاید تو درست بگی، شاید من و کنسرت گذار متوجه هم نمی شیم، من که همیشه خودم کارهایم را می کنم، به هر صورت فعلاً وضع این طور است، ولی اینو بدون که محبت هوادارامو، یادمه، من هم خلاصه سعی می کنم که گهگاهی کنسرت بگذارم.

اما در سال ۸۹ پس از چند سال وقفه کنسرت گذاشتی مگه بلیت فروشی نکردی، مگه استقبال از تو نشد، مگه رضا صادقی به کنسرت تو نیامد، پس مردم تو رو فراموش نکرده اند، تازه من خبر دارم که خودت تهیه کننده اون کنسرت بودی، البته گرفتاری های تو زیاد بود اما سرانجام تونستی. مهم اینه که تو از سوی علاقمندان به موسیقی فراموش نمی شی، بلکه خودت سعید شهروز رو فراموش کردی در واقع سعید، سعید رو تحریم کرد نه کس دیگری؟

البته این نظر لطفته. من این گرفتاری رو به جون خریدم چون دوستانی بودند که قبل از این کنسرت، می خواستند با من همکاری کنند و بعد از هفت سال دوری از کنسرت، برام اجرا بگذارند اما من یه اخلاقی دارم که خودت می دونی؛ هیچ موقع راضی به ضرر کسی نمی شم، همه می گفتند که تهیه کننده بگیر، بعد از هفت سال ممکنه ضرر کنی، اما من ضرر بکنم بهتره تا کسی دیگر آسیب مالی ببینه، من نمی دونستم که مردم در رابطه با من چه فکری می کردن و می گفتم شاید کنسرتم نگیره اما به خیر گذشت و این کنسرتم بیشتر به خاطر شهداد، پسرم بود که به کنسرت های دیگر می رفت و همش می گفت بابا ما کنسرت شما رو خلاصه ندیدیم یه کاری بکن، این طور بود که انگیزه، توسط آقا شهداد به وجود اومد، اما اونم فقط خستگی اش برام موند، اینکه بدون اسپانسر کنسرت بگذاری کاری است سخت و مشکل…

سعید به نظرم انرژی ات تحلیل رفته؛ انرژی ملودی سازی و تنظیم؟

قطعاً، شاید نظر تو درست باشه و اصلی ترین دلیل فاصله گیری من از موسیقی همین باشه، به هر صورت من خیلی تند شروع کردم و سرعتم زیاد بود.(به قول معروف تخته گاز رفتم، هر سال یک آلبوم، شاید خسته شدم یا شایدم از اون ایده آلم نتیجه ای نگرفتم، به هر صورت تو این چند سال من هشت آلبوم و چهار CD تصویری کلیپ و کنسرت عرضه کردم.
با مرحوم ناصر عبداللهی هم خاطرات زیادی داشتی؟

ناصر یه دونه بود ای کاش زنده بود چون ناصر واقعاً یه دونه بود.
سعید فکر می کنی بعد از گفتگو حالت بهتر شده؟

شاید الان حالم خوبه، فردا رو نمی دونم بارها طی این چند وقته به خودم می گم از فردا، اما باز نمی دونم چرا نمی شه، البته اینقدر بیکار نبودم، چند تا کار به سفارش تلویزیون مثل ستاره پوش، احساس مجنون و لحظه های عاشقی که برای ماه رمضان بود انجام دادم و چند تا کار هم در اینترنت منتشر کردم.

برای هوادارانم که به من محبت دارند و عرض ارادتی به این عزیزان این باشه که بگم فراموشی در کار ما نیست. به هر صورت شرایط آلبوم دادن دیگه خیلی فرق کرده. حالا باید یه فکری برای ادامه این قصه بکنم که شروع کردم، اما دست تنها تو این کار با این وسعت سلیقه در کنار این همه تبلیغات ها و تصویرها، انجام دادن، اون هم با دست خالی یه جون مضاعف می خواد.

چون مردم خوب ما بیشتر بیننده های خوبی هستن تا شنونده و تا چیزی رو نبینن باور نمی کنن، من(چون کارم شنیدنیه) یه مقدار باید انرژی بیشتری بذارم. در آلبوم آخرم هم «بی خوابی» بابک برادرم نقش مهمی داشت او برای من انگیزه بود که البته پخش ضعیف این کار ما رو بدجوری خسته کرد و بی دل و دماغ، اما عیبی ندارد، گذشت…

منبع: آرماني