صابری فومنی وقتی برای من یادداشت تندی می نوشت و می دید که من یک ماه توی لک هستم، اصطلاح خاصی درباره من داشت که می گفت «این دلش مثل گنجیشک می مونه. زود بهش برمی خوره…» این را ابوالفضل زرویی نصرآباد، سوگلی صاحب گل آقا می گوید که این سال ها روحیه خوبی ندارد و می گوید این بحثافسردگی و ناراحتی من ریشه در اتفاقات تهران دارد.
زرویی نصرآبادی در این گفتوگو حرفهای جالبی میزند: ما در کشوری زندگی می کنیم که اهل فرهنگ اگر از یک سطحی یک ذره بالاتر بروند، حتی اگر خانه ای به ارثببرند، همه آنها را به دزدی یا ساخت و پاخت کردن متهم می کنند. شما نویسنده ای پیدا کن که نه با قراردادهای عجیب یا رفاقت با فلان مسئول به جایی رسیده باشد، باید این نمونه را پیدا کنی که من دومی اش باشم.
او با بیان این که من بیش از ۱۰ سال از زندگی ام را همیشه ساعت ۵ صبح بلند شدم و زودتر از ۱۲ شب نخوابیدم، میافزاید: اگر یک بچه ۱۴ ساله ماشین ۲۰۰ میلیون تومانی داشته باشد، کسی آخ هم نمی گوید اما اگر من یک پژو ۲۰۶ داشته باشم، می گویند از کجا آورده؟ زدوبند کرده؟ ذهنیت مردم نسبت به کسی که کار قلم می کند، خیلی عجیب و غریب است.
این شاعر طنزپرداز با ذکر خاطره ای، میگوید: سال ۷۵ تصادف کردم و پایم ۶۰ تا بخیه خورد و زخمش هنوز تازه است. روز قبل از این اتفاق، رفته بودم کرج که در آنجا یک ژیان بخرم به ۸۰۰ هزار تومان. ۲۰۰ هزار تومان هم باید می دادم تا روشن شود و راه برود! دیدم توان مالی اش را ندارم. فردا صبحش هم که تصادف کردم. بعد از آن، سوار بنز هم که می شوم دو تا دستم از ترس، جلوی صندلی جلویی است! موتور هم که ببینم موهای بدنم سیخ می شود.
زرویی که زمانی تدریس می کرده ادامه میدهد: اضطرار بوده که من ساعت پنج صبح بیدار شوم تا ساعت هفت صبح به دبیرستان شادآباد برسم. نکبت های آن روزگار برای من نعمت شده. در دوره دانشگاه صبح تا ظهر در احمد آباد تدریس می کردم. ظهر زمانی به دانشگاه می رسیدم که زمان ناهار بچه ها بود. صبح تا ظهر یک سره سرپا بودم و فقط دو تا چایی خورده بودم. اسید معده داشت من را می کشت اما هزینه این که در سلف دانشگاه غذا بخورم را هم نداشتم. بوی غذای شدید از اتاق ۱۰۷ در همان طبقه همکف بالا می زد. روبرویش کتابخانه بود و من ظرف یکسال دوبار کل دیوان انوری را در همان یکی دو ساعت خواندم. سعی می کردم حواسم
را با این کار پرت کنم و فکر غذاخوردن نباشم.
وی با تحمل این سختی ها بوده که حالا اظهار میدارد: در فرهنگ ما همیشه این بوده که می گفتند وقتی پیر می شوی از تو مشورت می خواهند و چهار نفر دیگر از تو کسب تجربه می کنند. خب ما هم کار کردیم و کسب تجربه اما شقیقه هایمان که سفید شد، رئیس جمهور مشاوران جوان می گیرد؛ یعنی برعکس شد! می گویند تو بیا در روزنامه کار کن تا جوان ها مشاوره بدهند، بگویند تو چه بنویسی بهتر است.
زرویی درباره یکی از مشکلاتش بیان می کند: یکی از مشکلاتی که در باغ پدرم داشتم این بود که قسمت های شعر روزنامه هایی را که کف جعبه ها می گذاشتند پاره می کردم تا ببرم خانه بخوانم. پدرم می گفت من این ها را برای کف جعبه ها خریده ام تو حرامش می کنی.
وی با بیان اینکه پدر من درد جاودانگی اش در این حد بود که ببیند درخت گردویی که کاشته، باردادنش را می بیند یا نه میگوید: من می گویم کسی در توالت های بین راهی امضا می کند که «جعفر کریم زادگان / سرباز دوره هشتم» احساس می کند که شاید در اتوبوس بمیرد ولی این چیزی که در توالت نوشته تا پنج سال بعد بماند و مردم اسمش را ببینند. در توالت را از خودش ماندگارتر می بیند.
این شاعر طنزپرداز با اشاره به اولین حقوقش می افزاید: یک سری معلمی کردم، کارگل آقا پیش آمد. اولین حقوقی که سال ۶۹ از گل آقا گرفتم، ماهی ۲۵۰۰ تومان بود. من از احمدآباد می رفتم خیابان جردن! تیکه تیکه با مینی بوس و اتوبوس. نصف روز بقیه را هم می رفتم دانشگاه ... قسمتی از آن نیاز است. آن موقع همان ۲۵۰۰ تومان ایجاد انگیزه می کرد.
شناسه خبر:
۱۵۸۴۱۱
زرویی نصرآبادی کجاست؟
افسردگی شاعر طنزپرداز از اتفاقات تهران
ظهر زمانی به دانشگاه می رسیدم که زمان ناهار بچه ها بود. صبح تا ظهر یک سره سرپا بودم و فقط دو تا چایی خورده بودم. اسید معده داشت من را می کشت اما هزینه این که در سلف دانشگاه غذا بخورم را هم نداشتم….
افکارنیوز _ گروه فرهنگ و هنر:
۰