به گزارش افکارنیوز به نقل از فارس؛ از دکتر محمدباقر نجف زاده بارفروش تاکنون کتابهای تحقیقی و پژوهشی قابل توجهی شاهد بودیم که از این گونه کتابها میتوان به؛
- زنان داستان نویس در ایران ۱۳۷۵
- طنز در شعر استاد شهریار ۱۳۶۹
- طنزنویسان ایران از مشروطه تا انقلاب ۱۳۷۸
- علم از دیدگاه امام علی(ع)
- فرهنگ شاعران جنگ و مقاومت ۱۳۷۲
- لالاییهای ایران ۱۳۷۵
- ترانهای خیام ۱۳۸۸
- و … اشاره کرد.
اما در کتابی با عنوان «مثل یک خواب» زیباترین، کوتاهترین و حقیقیترین داستان خاطره ها در گستره هشت سال دفاع مقدس را به رشته تحریر درآورده است.
دکتر نجفزاده بارفروش استاد دانشگاهی است که خودش در سالهای دفاع مقدس با زخم نشان سرفرازی گرفته است. او در این کتاب به گفته خودش کوشیده است تا در قلمرو جنگ، طرحی و تجربهای تازه را مزه مزه کند.
کتاب مذکور شامل ۸۷ داستان کوتاه کوتاه(مینی مال) که البته من مایلم آن ها را «داستان خاطره» بنامم را جای داده است که گاهی اوقات در بعضی از آنها رگههایی از طنز را شاهد هستیم.
نجفزاده در به کار گیری واژهها وسواس خاصی دارد. او میکوشد تا از هر واژهای استفاده نکند. تامل و تدبیر او در به کارگیری واژهها باعثاین شده که کتاب مثل یک خواب او صاف و روان و سنجیده جلوه کند و این یکی از نکات قابل تحسین در کتاب است. به نظر میآید بعضی از این «داستان - خاطره» ها و یا «خاطره - داستان» ها را خود نجف زاده بارفروش تجربه کرده است و بعضی از آنها را دیگران برایش روایت کردهاند. او در این قالب، هنرمندانه فرهنگ پاک دفاع مقدس را به نسلهایی که جنگ و دفاع مقدس را ندیدهاند نمایانده است.
دو «داستان خاطره» از کتاب «مثل یک خواب» را که برایتان گزینش کردهام را بشنوید.
۱) جانم حسین(ع)
میان نیروهایی ما و دشمن عراقی مان غوغایی از تبادل آتش بود و تیر و خمپاره و همهمه و ستیز و دود.
انگاری مرگ و زندگی را میخواستیم از یکدیگر بقاپیم و به ضرب و زور از هم بگیریم.
یک لحظه دیدم که چند تن از نیروهای ما دور و بر بالای سنگری نشسته اند و از وسط سنگر دود و شعله، زبانه میکشد.
به عنوان پزشک و امدادگر جنگی به همراه دو دستیارم به سر وقت همان سنگر رفتیم. به جمع خودیها پیوستیم و نشستیم. پس از لحظاتی شعله ور دود فروکش کرد و به خاموشی رو آورد.
همه جای رزمنده گمنام سوخت و خاکستر شد و تیره و زغالی رنگ جز پلاک و دستبندش. برایم حیرت آور بود. در این جا یا هنگامه به افکار دیگران و نگاهشان توجهی نداشتیم. پریدم داخل سنگر پلاک و دستبندش را وارسی کردم. یک طرف پلاک شمارهاش بود و طرف دیگر حک شده بود: یا حسین.
و روی دستبند پارچهای اش نوشته شده بود: «جانم حسین».
(مثل یک خواب صص۱۴-۱۳)
ب) «ازدواج دوم» ممنوع!
هر وقت به «ریکا» میگفتیم: «پسر بسه از این که این همه جبهه رفتی. حالا دیگه وقتشه که صاحب زن و بچه شی و به سلامتی تشکیل خانواده بدی»
ریکا هم با بی خیالی لحن خاص و بهتر است بگویم پررویی تمام میگفت:
«ای بابا! کجای کارید؟ من خیلی وقته که ازدواج کردهام. ازدواج دوم یا همسر دوم گرفتن همزمان به صلاح نیست!» میخندید و از مجلس و محفل و معرکه در میرفت و به اصطلاح خودش را از دست ما میرهاند. ما هم حرفهایش را یک جوری میفهمیدیم و هم حالیمون نمیشد و میگفتیم «ریکا پرت و پلا میگوید»
تا این که برای چهاردهمین بار راهی جبهه جنگ شد. هنوز دو ماه از رفتنش به جبهه نگذشته بود که پیکر بی جانش را آوردند. «ریکا» توی وصیت نامهاش به من نوشت: «دایی! من عهد کردهام که تا در راه دین و میهنم شهید نشم، برنگردم. حتما الان با همسرم - یعنی شهادت - در پیش شمایم. فقط شما جان دارید و من بی جانم…»
حالا دیگر جدی جدی فهمیدم که ریکا خیلی وقت است با شهادت به معنی حقیقی و واقعی اش ازدواج کرده و چرا تن به ازدواج ظاهری و انسانی نمیداد!
(مثل یک خواب صص ۱۱۱ و ۱۱۰)
در پایان کلام این نکته را فراموش نکنیم که دکتر نجف زاده در عرصه ترجمه ید طولایی دارد و در آیندهای نزدیک سه ترجمه از ایشان (برگردان پارسی سره قرآن مجید، برگردان پارسی نهج البلاغه و برگردان پارسی سره مفاتیح الجنان) منتشر خواهد شد.
شناسه خبر:
۱۳۶۲۰۸
یادداشتی بر کتاب «مثل یک خواب» اثر دکتر محمدباقر نجفزاده بارفروش
ازدواج دوم ممنوع!
به نظر میآید بعضی از این «داستان - خاطره» ها را خود نجف زاده تجربه کرده است. او هنرمندانه فرهنگ پاک دفاع مقدس را به نسلهایی که جنگ و دفاع مقدس را ندیدهاند نمایانده است.
۰