حسن احمدی، دوست قدیمی زنده یاد قیصر امینپور است. قیصر امینپور که جزو نخستین رویشهای شعر پس از انقلاب بود و دهه ۷۰ همه اهل ادبیات (چه روشنفکران و چه نویسندگان حوزه هنری) از شنیدن خبر سانحه رانندگی او اندوهگین شدند، چند موضوع را پس از سالها عنوان کرد. احمدی گفت: «هنوز هم برایم روشن نیست که چرا امینپور قبول نمیکرد که برای معالجه به خارج از کشور برود. او که تا پایان عمر دیالیز میشد وقتی شاعران و نویسندگان گیلان میخواستند به او کلیه دهند، نپذیرفت و پشت تلفن به من گفت اگر هم بخواهم این کار را انجام بدهم، باید کسی باشد که مرا نمیشناسد و با شعر و شخصیت من ارتباطی ندارد.» دوم اردیبهشت ماه سالروز تولد قیصر امین پور است. چهره ماندگار شعر انقلاب که سال ۱۳۸۶ درگذشت.
«اگر عشقت گناه است، ببین غرق گناهم». این ترانه بخشی از قطعهای است که علیرضا افتخاری خواند و شعرش متعلق به قیصر امینپور است. افتخاری و مختاباد حلقه واسطی بودند بین تصفیفسرایی قدیم و موسیقی پاپ که پس از دهه ۷۰ شکل گرفت. شعرهای قیصر «آن» و «عرفان» ویژه خودش را داشت. عرفان او از کجا نشأت میگرفت؟ از شرق دور، بودا، قرآن کریم، سهراب سپهری یا...؟
من با قیصر دوست بودم و با هم رابطه دوستانه و رفت و آمد همیشگی داشتیم. اما زمانهایی که با هم بودیم در این زمینهها بحث نمیکردم. البته از آنجایی که من نویسندهام شاید بهتر باشد درباره نثر قیصر امینپور صحبت کنم. بدین گونه شاید اظهار نظرم دقیقتر باشد. البته هستند کسانی که به درستی شعر و شخصیت قیصر را تحلیل کردهاند و میکنند. من اما دوستش بودم و هنوز هم خاطراتش در ذهن و زبانم حی و حاضر است. من شخصیت قیصر را همان گونه که بود، یعنی با همان صمیمیت و زلال بودنش به جای میآورم. قیصر انسان دردمندی بود.
درباره شعر هم میتوان از دریچه داستان صحبت کرد. زندهیاد شاملو میگوید: «گردن به غرور برافراشتن/ در ارتفاع شکوهناک فروتنی... انسان تجسد وظیفه است.» در شعر قیصر چقدر رگههای روایت وجود دارد؟
در بسیاری از شعرهای او روایت داستانی وجود دارد. در منظومه «ظهر روز دهم» قیصر امینپور به نوعی هم شاعر است و هم داستاننویس. قیصر چنین روحیاتی داشت. او البته گهگاه قصه هم مینوشت. در «مجموعه داستانهای ایران و جهان» که در انتشارات سروش ۳ جلدش چاپ شد، از قیصر داستان گرفتم و آنجا چاپ شد. نثر قیصر ورای شعر، حرف برای گفتن زیاد داشت. قیصر هیچوقت بی هدف شعر نمیگفت. حتی وقتی میخواست شعری کوتاه بسراید با هدف، آن کار را انجام میداد. شاید هدفش، نوعی دردی را بیان میکرد. یادم است نخستین شعری که از قیصر در شبهای شعر حوزه هنری شنیدم، «میخواهم شعری برای جنگ بگویم» بود که اتفاقاً هم داستان دارد و هم شخصیتهای متعددی در این شعر به چشم میخورد. دردهایی که در شهرشان موقع انفجار دیده بود، یا وقتی خمپاره به جایی اصابت میکرد یا موشک شلیک میشد یا جاهایی که سر انسانها از بدنشان جدا میشود و توی جوی آب میافتادند. همه اینها به نوعی در آن شعر قیصر متجلی است.
به دردمند بودن قیصر اشاره کردید. شاید آن درد همان عرفان شعر قیصر بود. همچنین میخواهم بدانم که ساختار و صناعت داستان چقدر در نثر قیصر رعایت میشد؟
تا جایی که حضور ذهن دارم، قیصر به راحتی میتوانست درباره داستانی که شما نوشتهاید، ساعتها صحبت کند. نقد اصولی داستان را میدانست. عناصر مختلف و مهم داستاننویسی مانند شخصیتپردازی، ساختن حادثه و ایجاد تعلیق، شروع داستان، پایانبندی و همچنین گرهگشایی را بلد بود. با سخنان قیصر متوجه میشدی کجای داستان ایراد دارد و داستان از کجا و چگونه باید اصلاح شود. به گمانم او چیزی کم از نویسندگان قدر اولّمان نداشت. درست است که قیصر را به عنوان شاعر ماندگار میشناسیم اما در زمینه داستاننویسی و نثر هم از خیلیها جلوتر بود.
عرفان نهفته در شعر و آثارش احتمالاً به نوع تربیت خانوادگی او بازمیگشت. همچنین دانشی که در این زمینه داشت نباید نادیده گرفت. این موضوع را از طریق تحقیق و مطالعه دریافته بود. آدمی که مدام کتابهای مختلف، شعر شاعران مختلف و داستانهای دیگران را میخواند و تحلیل می کرد خیلی بهتر از بسیاری، ضعف و قوت یک اثر ادبی را تشخیص میداد. او غیر از شعر در داستان نیز همه آن زوایای داستانی مانند خط داستانی، اصول، تکنیک و فنون داستانی را میدانست. او در این زمینه انرژی و وقتش را هم صرف جوانها میکرد و به آنها راه نشان میداد.
امینپور چند سال دیالیز شد؟
پس از تصادفش. یکبار خانم پیروزی که نشر ایلیا را در گیلان دارند، تلفنی گفت که چند نفر از بچهها این آمادگی را دارند که به قیصر کلیه بدهند. من با قیصر صحبت کردم. او گفت که من جاضر نیستم از هیچکس کلیه بگیرم، مگر کسی که شعر و شخصیت مرا نشناسد. روحیات و اخلاق خاص خودش را داشت.
یکبار هم به سیگار کشیدن روشنفکرانه قیصر اشاره کردید که با اشتها سیگار میکشید و شما که سیگاری نبوده و نیستید، به تأسی از او خواستید سیگار لای انگشتان دستتان بگیرید. مگر چگونه سیگار میکشید؟
این تصویر را از من به عنوان داستاننویس گوشه ذهنتان داشته باشید: فرض کنید که قیصر تک و تنها کنج و گوشهای نشسته است. معمولاً هم در این مواقع در فکر فرو میرفت. احتمالاً در آن لحظات ذهنش درگیر شعر یا موضوعی بود. روی صندلی مینشست. سیگاری لای انگشتش میگرفت. گهگاه پکی عمیق با حسی شیرین به سیگار میزد. دود را آهسته داخل ریه خودش میبرد و به همان آهستگی به هوا میداد. من دوست داشتم که چنین حسی را امتحان کنم. یکبار به همان طریق پک عمیق و با حسی شاعرانه به سیگار زدم. خودم هم در آن مقطع زمانی دوست داشتم شعر بسرایم. اوایل هم شعر مینوشتم و هم داستان. پس خواستم برای یکبار هم که شده مانند قیصر، عمیق بیندیشم، در کنجی خلوت گزینم و به سیگار پکی عمیق بزنم.