روزی عربی به نزد ایشان آمد و درخواست کمک کرد و امام دستور دادند که آنچه موجود است به او بدهند و قریب ده هزار درهم موجود را به آن اعرابی بخشیدند.(منتهی الآمال، پیشین، ص۴۱۸)
هیچ فقیر و مسکینی از در خانه حضرت ناامید برنگشت و حتّی خود ایشان به سراغ فقرا میرفتند و آنها را به منزل دعوت میکردند و به آنها غذا و لباس میدادند.(حقایق پنهان ص۲۶)
امام مجتبی(ع) و اهتمام به امور مسلمین
شخصی که محرم نبود، در کنار حضرت مجتبی علیهالسلام شروع به طواف کرد، گفت: یابن رسولاللّه! من بدهکارم، مال مردم خور نیستم، اما ندارم که بدهم، واقعاً قصد جدی دارم که پول طلب کار را بدهم. او گریبانم را گرفته و میگوید: طلبم را بده! من به او گفتم: به این کعبه قسم ندارم، ولی طلب تو را میدهم، میگوید: اگر نداری، باید کسی ضامن شود که اگر پول را ندادی، او پول مرا بدهد. من هیچ کس را در مکه غیر از شما نمیشناسم.
امام علیهالسلام فرمود: طلبکار کجاست؟ گفت: بیرون از مسجدالحرام است. حضرت با حال احرام از طواف بیرون آمد، به طلبکار گفت: اگر این طلب تو را نداد، من ضامن هستم. قبول کرد. حضرت برگشت و بقیه طواف را انجام داد. در سعی بین صفا و مروه، کسی به حضرت عرض کرد: آقا! در طواف واجب، آن هم دور پنجم و ششم، چرا بیرون رفتید؟ _ بعضیها از امام و خدا جلوتر می افتند _ حضرت علیه السلام فرمودند:
کاری مهم تر از طواف به وجود آمد و آن هم نجات یک گرفتار بود. (برگرفته از کتاب مرگ و فرصتها نوشته استاد حسین انصاریان)