برای درک کملطفی بهاصطلاح سینماگران به تشییع پروانه معصومی باید دنیای او را درک کرده باشیم؛ بازیگری که دنبالهرو نباشد، شاید در ظاهر تنها باشد؛ اما در باطن، رستگار است و تاریخ قضاوت خواهد کرد میان او و انبوه دنبالهروهای کمتأثیر که فقط بازنشر میکنند، حتی بدون تغییر یا جابهجایی یک ویرگول.
پروانه معصومی خودش بود، چه آن زمان که به واسطه معاشرت همسر عکاس خود با اهالی هنر، پایش به محافل هنری باز شد و از کار با علی رفیعی (جنایت و مکافات) تا بهرام بیضایی (رگبار، کلاغ و غریبه و مه) تا منوچهر انور (شهر قصه) را تجربه کرد، چه بعد از ماجراهای عدم تولید فیلمنامه حقایق درباره لیلا دختر ادریس - به دلیل اصرار بهمن فرمانآرا، تهیهکننده اثر بر حذف او و بیعلاقگی بیضایی بر این حذف - و حتی بعدتر بروز اختلاف با بیضایی و جایگزین شدن با سوسن تسلیمی، معصومی سعی کرد خودش باشد.
برای همین بود که باز توانست فیلمهای متنوعی را بازی کند و به ستاره دهه شصت و هفتاد سینما تبدیل شود و دو بار هم برای «گلهای داوودی» و «جهیزیه برای رباب» سیمرغ فجر را بگیرد و با بسیاری از کارگردانان سرشناس از ناصر تقوایی (ناخدا خورشید) تا جلال مقدم (چمدان و آشیانه مهر )، ابراهیم وحیدزاده (تحفهها)، داوود میرباقری (مسافر ری و امام علی(ع))، محسن مخملباف (ناصرالدین شاه اکتور سینما)، بهروز افخمی (کوچک جنگلی)، فرجالله سلحشور (یوسف پیامبر) و... همکاری داشته باشد.
اصرار پروانه معصومی بر مواضع خویش، پرهیز از آلودگیهای سیاسی - جناحی و البته انتخاب پوششی کامل حتی در گفتوگوهایش با مجلات عامهپسند سبک زندگی، از او شمایل هنرمندی یکتا را ساخت تا جایی که کلا قید زندگی در پایتخت پرهیاهو را زد و به شمال کشور مهاجرت کرد و هرازگاه و خیلی اندک پیشنهادی برای بازیگری میپذیرفت. معصومی البته در شمال هم بیکار نبود و روی تولید چند مستند کار کرد، ازجمله مستندی درباره مادر رضا سوختهسرایی، قهرمان کشتی سنگینوزن که اتودی بود برای مستندسازی حول زندگی مادران قهرمانان. چرا؟ چون خودش خیلی زود مادر را از دست داده بود و تشنه کشف هرچه بیشتر راز محبت مادر - فرزند بود.
پروانه معصومی در یکی از آخرین درددلهایش با نگارنده، وقتی صحبت به آرزو رسید میگفت: «آرزو میکنم هیچ هنرمندی محتاج سینما و تلویزیون نباشد، چون احتیاج است که به جبر منتهی میشود و عامل تن دادن به نقشهای بیارزش.» معصومی اعتقاد داشت حتی یک خدمتکار هم باید بهواسطه علاقه به حرفهاش، کارش را انجام دهد، نه بهواسطه نیاز مالی، چون کاری که برآمده از رفع نیاز است، نتیجه خوبی را عاید آدمی نمیکند.
او بینیاز زندگی کرد و بینیاز رفت و اینکه بسیاری از همکاران به مراسمش نرفتند، خود سندی است بر بینیازی این هنرمند. هنرمندی که ابایی نداشت که در کنار ذکر کارهای خوب خود با بیضایی، گلههای خود از او را نیز علنی کند و بگوید که سالهاست سازنده آثار را فراموش کرده و فقط به ماندگاری آثار فکر میکند. اینکه بینشان چه گذشته، راز مگوست، ولی همین صراحت اظهارنظر؛ یعنی بینیازی و پوئن مثبت.
پروانه معصومی به سینما و تلویزیون نیاز نداشت؛ اما سینما و تلویزیون ماست که باید بیش از اینها قدر معصومی و امثال او را بداند.
آیا یک بار شد که از پروانه معصومی برای فقط انتقال تجربیات هنری با دانشجویان در یکی از دهها دانشگاه کشور دعوت کنند؟ آیا شد که در میان این همه برنامههای تلویزیونی، پرحرف و تکراری، جایی هم برای انعکاس تاریخ شفاهی زندگی امثال پروانه معصومی باز شود؟ اینکه مدام دوربین بکارند جلوی چهرههای محتاج دیده شدن و از آنها بخواهند که حرفهای تکراری را باز بلغور کنند، فقط و فقط جفا به تاریخ هنرهای نمایشی این ملک است.
کارگزاران فرهنگی میتوانند از نعیمه نظامدوست یاد بگیرند که بیادعا و سروصدا به تشییع پروانه معصومی رفت تا یادمان بیندازد هنر ایران چقدر محتاج است به این چهرههای با اصول.
حامد مظفری