ماجرای جالب نام «فاطمه زهرا» برای دختر شهید فاطمیون

شهدای لشکر فاطمیون پیش تر از آنکه در جبهه مقاومت با شجاعت و عملیات های بی نظیرشان غوغا به پا کنند، پیمان خود را با مادر پهلو شکسته حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها بسته بودند که به نام فاطمیون شناخته شدند. و اما در میدان نبرد و بعد از آن هم گاه با شهادت غریبانه و گمنامی شخصیت هایشان که کمتر از سایر شهدای مدافع حرم از آنان گفته شد، بیشتر به عهد و پیمانشان با حضرت صدیقه طاهره(س) پی می بریم. آن ها که در بسیاری از امور حتی برخی در نوع شهادتشان هم به بزرگ بانوی اسلام اقتدا کردند. جالب آنکه برخی از این شهدا و فرماندهان فاطمیون عاشقانه در ایام فاطمیه آسمانی شدند و به مولایشان پیوستند. شهید نعمت الله نجفی یکی از همین شهداست.

شهید نعمت الله نجفی در اولین روز از بهار سال 1362 در شهر هرات افغانستان متولد شد. او پس از گذراندن سختی‌های زیاد در زندگی و جابجایی و مهاجرت‌های فراوان پس از 19 سال زندگی با همسری مهربان و فداکار پس از شنیدن هجوم عناصر تکفیری به ساحت مقدس حضرت زینب (سلام الله علیها) برای دفاع از حریم اهل بیت(ع) از طریق یگان فاطمیون راهی سوریه شد. شهید نعمت الله نجفی وقتی 31 سال سن داشت یعنی در اسفندماه 1393 در عملیات آزادسازی تل قرین، منطقه‌ای در نزدیکی مرز فلسطین اشغالی به شهادت رسید. شهید نجفی در آن عملیات همراه با فرماندهانش همچون شهیدان توسلی (ابوحامد)، فاتح (رضا بخشی)، مهدی صابری و... در ایام فاطمیه به شهادت رسید.

شهید نعمت الله نجفی یک دختر به نام فاطمه زهرا دارد که با علاقه به حضرت زهرا(س) این نام را برایش انتخاب کرد. اما این نامگذاری ماجرای جالبی دارد. سمیه گنجی در «تو جای همه‌ی آرزوهایم»، روایت جذابی از نامگذاری شهید نعمت‌الله نجفی برای دخترش را عنوان کرده است که در ادامه می آید:

سونوگرافی نشان داده بود که بچه دختر است. هر کس از ثریا پرسیده بود که اسم دخترتان را چه می‌خواهید بگذارید؟ می‌گفت: «نازنین زهرا» کلی هم برای خودش فلسفه بافته بود که هم زیبایی و هم وجاهت و هم کمالات حضرت زهرا(س) را در خودش دارد. تازه رفته بودند خانه جدید که بچه به دنیا آمد. روز هفتم نعمت الله مقواها را آماده کرد و با شکلات و سلفون آورد و به ثریا گفت: «خط تو خوب است بنویس تا ببرم و پخش کنم.»

رسم افغانستانی‌هاست که روز هفتم به دنیا آمدن بچه، نام بچه را روی کارت می‌نویسند و با شکلات و شیرینی بین دوست و همسایه و فامیل پخش می‌کنند و به این شکل اسم بچه را به همه اعلام می‌کنند. آن روز هم نعمت الله کارت‌ها را گذاشت جلوی ثریا که بنویسد. ثریا آمد بنویسد نازنین زهرا که نعمت الله دستش را گذاشت روی کارت و گفت: «نه ننویس نازنین زهرا؛ بنویس فاطمه زهرا.» چشمش را از کاغذها و شکلات‌ها برداشت و چشم توی چشم نعمت الله گفت: «آخه من به همه گفتم نازنین زهرا نمی‌شه که...»

ماجرای جالب نام «فاطمه زهرا» برای دختر شهید فاطمیون

نعمت الله نگاهش را از ثریا دزدید. سرش را انداخت پایین و همینطور که داشت با شکلات‌ها بازی می‌کرد گفت: «اینطوری بعضی‌ها میگن نازنین بعضی‌ها فاطمه یواش یواش فاطمه رو نمیگن بچه رو صدا می‌کنن نازی ولی فاطمه زهرا رو هرچی صدا بزنن می‌شود اسم حضرت فاطمه سلام الله علیها» ثریا می‌دانست حرف نعمت الله درست است اما بین عقل و دلش گیر کرده بود. نعمت الله هیچ وقت او را مجبور به کاری نمی‌کرد. آن روز هم صبر کرد ببیند ثریا چه می‌کند. کسی حرفی نزد. هر کدام منتظر بودند دیگری کوتاه بیاید.

نعمت الله سکوت را شکست: «اصلاً استخاره می‌کنیم.» و همینطور که بلند می‌شد قرآن را بیاورد گفت: «هر دو اسم را بنویس بگذاریم لای قرآن.» قرآن را گذاشت جلوی ثریا و گفت: «بیا هر دو تا اسم را بنویس.» ثریا انگار بازی شروع نکرده را باخته باشد با صدای کش داری گفت: «باشه معلوم است دیگر. اسم شما از لایه قرآن بیرون میاد. من به همه گفته‌ام نازنین زهرا. اینقدر صدایش می‌کنیم نازنین زهرا که همه مجبور شوند همینطوری صدایش کنند.» می‌خواست قرآن را باز کند که یک دفعه صدای تلویزیون بلندتر شد: «إِنَّآ أَعْطَیْنَاکَ الْکَوْثَرَ. فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَانْحَرْ»

وقتی نعمت الله توی خانه بود یا رادیو معارف روشن بود یا شبکه قرآن. آن روز هم تلویزیون روی شبکه قرآن بود. ثریا احساس کرد خطاب خدا با اوست که:«ما به تو خیر کثیر دادیم. قربانی کن...» با خودش گفت من دارم خیر کثیر را با نفسم خراب می‌کنم به جای شکرگزاری نشستم دارم سر حرف حق با نعمت الله بحث می‌کنم. انگار خدا دست روی دهان ثریا گذاشت که بحث دیگر تمام. همه مخالفتش تبدیل شد به موافقت. یک دستش روی قرآن بود و چشمش مات تصویر پسر بچه‌ای که روی تخت میان باغی نشسته بود و با صدایی آسمانی داشت سوره کوثر را تلاوت می‌کرد.

در حالی که اشک تمام صورت گرفت را پوشانده بود دستش را از لای قرآن برداشت. بلند شد قرآن را بوسید گذاشت روی کتابخانه و گفت: «استخاره نمی‌خواهد.» کنار نعمت نشست و شروع کرد به نوشتن روی کارت‌ها و زیر لبم نوشته را می‌خواند: «فاطمه زهرا جان تولدت مبارک.» حتی سرش را هم بلند نکرد و گفت: «استخاره نمی‌خواهد فاطمه زهرا بهتر است.» نعمت الله هم با صدای آرامی گفت: «دستت درد نکنه»