۲ شهید امنیت که از کودکی تا شهادت باهم بودند

آغاز رفاقت حسین و دانیال به دوره دبستان برمی‌گردد. باهم همسایه بودند. این دو رفیق، برادر نداشتند، اما باهم خیلی صمیمی بودند؛ مثل دو برادر. بیشتر برنامه‌های جهادی‌شان را کنارهم بودند. کم پیش می‌آمد که باهم نباشد؛ اگر کنار هم نبودند، اما یک هدف مشترک را دنبال می‌کردند. مثلاً وقتی دانیال برای کمک به سیل‌زدگان لرستان به پلدختر رفته بود، حسین در حاشیه شهر کار جهادی دیگری انجام می‌داد. هر دو رفیق هم در دانشگاه منتظری مشهد درس خوانده بودند.

اردوی دانش آموزی
شهیدان زینال زاده و رضازاده در اردوی دانش آموزی

در کرونا و سیل و زلزله کنار مردم بودند

طی دو سال همه‌گیری ویروس کرونا، این دو رفیق خودشان را وقف مردم کرده بودند و در آن دوران کنار پرستار‌ها به بیماران و مردم کمک می‌کرد. آستان قدس برای بیماران کرونایی سیب تهیه کرده بود که حسین و دوستانش آب سیب برای بیماران آماده می‌کردند.

یکی از کار‌های جالب حسین و دانیال در دوره کرونا این بود که برای همراه بیماران کرونایی که جایی برای اسکان نداشتند و مجبور بودند در بیرون از بیمارستان بمانند، مدرسه‌ای را روبروی بیمارستان آماده کرده بودند تا همراه بیماران بتوانند در آنجا مستقر شوند. مردم در این مدرسه استراحت می‌کردند و حتی حسین و دانیال از خیرین کمک می‌گرفتند تا برای همراهان بیماران کرونایی غذای گرم تهیه کنند.

این دو رفیق هیأتی بودند و در ایام کرونایی بخاطر کمک و خدمت به همراهان بیماران کرونایی نمی‌توانستند به هیأت بروند، اما زمانی که می‌دیدند، همراهان بیماران در حال استراحت هستند، این دو نفر گوشه حیاط مدرسه می‌نشستند و با مداحی گوشی موبایلشان گریه می‌کردند.

برنامه جمعه هر هفته‌شان، زیارت مزار شهدای بهشت رضا (ع) بود و به شهدای مدافع حرم «محمدرضا سنجرانی»، «جواد جهانی» و «محمد اسدی» خیلی ارادت داشتند.

مدافع حرم
حسین و دانیال بر سر مزار شهدای مدافع حرم «جواد جهانی» و «محمد اسدی»

نگران جان و مال مردم بود

بعد از آغاز آشوب‌ها و اغتشاشات در اواخر شهریور ۱۴۰۱، آرام و قرار از حسین و دانیال گرفته شد. مادر شهید حسین زینال‌زاده می‌گوید: «پسرم بخاطر گشت شبانه دو ـ سه شب می‌شد که نخوابیده بود. خیلی خسته بود و حالش خوب نبود. به منزل آمد و گفت: مامان! دعا کن این‌هایی که شهر را به هم می‌ریزند، بروند و در خانه‌هایشان بنشینند. او دلسوز مردم بود و من می‌دانستم که پسرم در اعتراضات خیلی مراقب مردم است که توسط اغتشاشاگران آسیب نبینند. در آن دو ماه فرصت که پیدا می‌کرد به منزل می‌آمد، استراحت می‌کرد و دوباره می‌رفت. دوستان حسین هفته‌ای یک شب در گشت شبانه بسیج حضور داشتند، اما حسین بیش‌تر شب‌ها می‌رفت. به او می‌گفتم: حالا هر شب نرو! می‌گفت: وقتی می‌توانم بروم، چرا نروم؟ فکرش را کن من بیایم و بخوابم. صبح، همسایه بیدار شود و ببیند باتری ماشینش نباشد. چه حالی می‌شود؟! پس من که می‌توانم مواظب باشم، می‌ایستم و مواظبت می‌کنم.»

نباید بگذاریم خانم باحجاب در خیابان احساس ناامنی کند

مادر شهید دانیال رضازاده فقط همین یک فرزند را داشت. او درباره اغتشاشات سال ۱۴۰۱ می‌گوید: «در آن روز‌ها نگران دانیال و حسین‌آقا بودم. به پسرم می‌گفتم: تو مرد خانه هستی و مراقب خودت باش. به حسین هم سفارش کن مراقب باشد. دانیال هم می‌گفت: ما باید برویم تا پشت رهبرمان باشیم. باید برویم که چشم دشمن به کشورمان نباشد. ما باید برویم که مبادا به ناموس ما بی‌حرمتی شود. باید جلوی اغتشاشگر‌ها گرفته شود. اگر ما نرویم کی برود؟! من هم هیچ وقت به پسرم نمی‌گفتم به میدان نرود. چند بار پیش آمده بود که سر سفره غذا با دانیال تماس گرفتند و گفتند که اغتشاشگر‌ها در فلان محل آشوب کرده‌اند. دانیال غذایش را نیمه تمام می‌گذاشت و از من عذرخواهی می‌کرد و می‌رفت. اغتشاشگر‌ها حتی چند بار پسرم را کتک زده بودند. سال گذشته وقتی پسرم در فیلمی دیده بود که چادر از سر خانم باحجاب کشیده‌اند، خیلی ناراحت بود و می‌گفت: نباید بگذاریم خانم باحجاب در خیابان احساس ناامنی کند. آن خانم گناهی ندارد. برای نیرو‌های تأمین امنیت خیلی نگران بود و می‌گفت: این‌ها جانشان را برای مردم می‌گذراند و ضرب و شتم نیرو‌های انتظامی، حقشان نیست.»

پسرم می‌گفت: برای شهادتم دعا کن!

مادر شهید حسین زینال‌زاده می‌گوید: «پسرم، ۱۰ روز قبل از شهادتش به من گفت: مامان! دعا کن من شهید شوم. من نگاهی به او کردم و در ادامه گفت: قرار است ما از این دنیا برویم. دعا کن با شهادت برویم. اگر ما برویم شما می‌توانید خیلی راحت با چادر در این خیابان‌ها قدم بزنید. وقتی این حرف‌ها را زد، من دیگر چیزی نگفتم، اما دلم لرزید. چون مدت‌ها بود که رفتارش تغییر کرده بود. پسرم سه شب قبل از شهادتش حدود ساعت ۳ نیمه شب بود که به منزل آمد تا شام بخورد. از من خواست برای شهادتش دعا کنم. آن شب به من گفت: اگر من بروم می‌توانم یک نسل را نجات بدهم. سه روز بعد پسرم به شهادت رسید.»

در سفر اربعین دعایم مستجاب شد

مادر شهید دانیال رضازاده می‌گوید: «پسرم یک وقت‌هایی می‌گفت: الهی که من شهید شوم. بعد که متوجه می‌شد من ناراحت می‌شوم، دیگر حرفی نمی‌زد. اما به صورت غیرمستقیم می‌گفت: مامان دعا کن به حاجت دلم برسم و عاقبت بخیر بشوم. اربعین سال گذشته خیلی دلم می‌خواست به کربلا بروم. دانیال من را راهی کربلا کرد و گفت: برای حاجت من دعا کنید. من هم وقتی به کربلا رفتم، با دل شکسته گفتم: یا امام حسین (ع)! یا حضرت ابوالفضل (ع)! پسرم به امیدی من را فرستاده تا حاجتش را بگیرم؛ هر چه که می‌خواهد به او بدهید. من آن روز‌ها نمی‌دانستم که حاجت دانیال، شهادت است.»

آخرین عکس یادگاری

آخرین عکس یادگاری شهیدان زینال‌زاده و رضازاده در مراسم تشییع شهید براتی، ۲۵ آبان ۱۴۰۱؛ یک روز قبل از شهادت

روز رسیدن به آرزوی مشترک

هر دو رفیق دهه هفتادی برای رسیدن به شهادت چشم به دعای مادرشان دوخته بودند؛ دعایی که مستجاب شد. روز ۲۶ آبان ماه ۱۴۰۱، روز قرار بود، روزی که این دو رفیق به مزدی که سال‌ها برایش جهاد کرده بودند، رسیدند. حسین و دانیال از بسیجیان ناحیه ابوذر مشهد، وقتی برای امنیت هموطنان بازاری در خیابان حر عاملی مشهد مقدس حضور داشتند، با ضربات چاقو به شهادت رسیدند و هر دو در بهشت رضا (ع) و در کنار هم آرام گرفتند.