دنیای تصویری سروش صحت مثل حرف زدنش، مثل نوشتنش، مثل کتاب باز و دیالوگهایش با مجتبی شکوری، مثل « جهان با من برقص » و شخصیتهایش است. زندگی از جنس دیگری در آنها در جریان است، زندگی به شکل فانتزی، مهربانانه، اغراقشده و در عین حال آسان در آن جریان دارد.
شخصیتها همدیگر را تحمل نمیکنند بلکه حتی با وجود چالشهایشان در یک همزیستی آرام و مسالمتآمیز در کنار هم اوقات سپری میکنند. موسیقیها هم از همین جنساند. موسیقیهای آسان، راحت، قابل فهم و در عین حال جاری در تمام لحظات.
موسیقیهای کارهای صحت از جنس زندگیاند، همانقدری که شما وقتی در کوچه و خیابان راه میروید، امکان این هست که در طول روز بارها و بارها با شنیدن دیالوگهای مختلف مردم کوچه و خیابان، موسیقی متفاوتی به ذهنتان بیاید. مثلا از یک راننده تاکسی بشنوید که پشت تلفن میگوید: «از بهار بنزین گران شده» و شما در ذهنتان ملودی «تا بهار دلنشین...» را ساعتها بعد از پیاده شدن از تاکسی همچنان بشنوید. یا صاحبخانهتان با فریاد به شما بگوید: «چرا هربار اجارهتان را دیر پرداخت میکنید؟» و شما «دل من شکسته، طاقت نداره والا» را در ذهنتان میشنوید. این شباهتِ میان کاربرد موسیقی در ذهن و زندگیِ عادی و موسیقیهای آثار سروش صحت است
در «مگه تموم عمر چندتا بهاره؟» موسیقی حضوری پررنگ دارد، همه جا حاضر است با آلات و ادواتش به میان آمده و بخشی از قصه است. موسیقی به عنوان موجودی در کنار یا همراه اثر حضور ندارد بلکه یک عنصر اصلیست که در داستان نقش دارد. با این وجود قرار نیست که موسیقی اضافه بر سازمان استفاده شود یا حضورش مخاطب را گیج کند. گروه ۴-۵ نفره موسیقی به شکل گذری و ساده میآیند، قطعهای را مینوازند و داستان زندگی شخصیتها، قصههای کاری و عاطفی و روابطشان ادامه دارد.
موسیقی نه قصد تلطیف دارد نه قصد اغراق. موسیقی آنچنان است که در راهروهای ذهن در خوشترین و غمانگیزترین لحظات حضور واقعی دارد. صحت به موسیقی از جنس دراماتیک و به قصد تاثیرگذاری نگاه نکرده بلکه انگار ارکستر کوچک «مگه تموم عمر چندتا بهاره؟» اعضای موسیقیدانی از خانواده نیما و شهرام و شایان و عموجلال هستند که همیشه ساز دستشان است و به فراخور اتفاقات مختلف، این اعضای هنرمند خانواده دست به ساز میشوند و قطعهای را برای همان حال و هوا مینوازند. پیش از این نیز صحت در «جهان با من برقص» این نوع استفاده منحصر به فرد خودش را از موسیقی کرده بود.
نگاه کارگردان به مقوله موسیقی نگاهی است از جنس سرگرمی که همین مساله را در تک تک سکانسهایی که گروه موسیقی جلوی دوربین حضور دارد میتوان دید. این نگاه کلی کارگردان به مقوله زندگی هم هست. زندگی و قصهها و آدمهایش هیچکدام آنقدر جدی نیستند و در عین حال جدیاند! اما جدی بودن و جدی نبودنشان حتی از یک جنس است. این تناقض و این نگاه آسان و گذری به زندگی را صحت بارها در فیلمنامه متذکر شده است و با ارجاعات مختلف به داستانهای کودکان، به فیلمها و سریالهای دیگر نشان داده. در موسیقی هم همین فرمان را رفته است. پر از ارجاعات به موسیقیهای قدیمی، به موسیقیهای خارجی، به موسیقیهای سنتی و مدرن.
یادم میآید سالها قبل سروش صحت ستونی در روزنامه شرق داشت که در آن «تاکسینوشت» مینوشت و خاطرات روزانهاش از تاکسیسواریهای هر روزهاش را قلمی میکرد. موسیقی «مگه تموم عمر چندتا بهاره؟» من را یاد آن یادداشتهای صحت انداخت. موسیقیهای این مجموعه همچون موسیقیهای یک نوار کاستاند که از یک تاکسی پخش می شود و شما تنها چند دقیقه مسافر آن تاکسی هستید و فرصت ارتباط برقرارکردن با ان آهنگ را دارید، موسیقی پخش میشود و بعد شما از تاکسی پیاده میشوید و آهنگ تمام میشود. تا بار دیگر در مسیری دیگر سوار تاکسیای دیگر شوید و بسته به حال راننده تاکسی یا نوارهای موجودش، قطعهای دیگر پخش شود. این داستانِ ساده، داستان موسیقیهای مگه تموم عمر چندتا بهاره؟ است.
انتخاب سردار سرمست در کنار چند نفر از بچه های گروه دوست داشتنی و صمیمی بمرانی همچون بهزاد عمرانی و مانی مزکی هم از همین جنس است. حتی در قسمتهایی همچون قسمت پنجم کارگردان سراغ خوانندههای مردمیتر و کوچه و خیابانی هم میرود تا این رسالت سادگی را به جا بیاورد. صحت دنبال موسیقی از جنس سادگی است و نه از جنس فرهیختگی و تصنع.
نسیم قاضیزاده