سمندریان: وضعیت برای همه تئاتری‌هایی که تئاتر را شروع می‌کنند، مبهم است!

نهم اردیبهشت ماه سالروز تولد حمید سمندریان است اما دانشجویان و هنرجویانش، معمولا روز معلم را به او تبریک می‌گفتند تا تبریکی دوگانه باشد؛ هم زادروز و هم روز معلم. با این حال این زمان‌بندی، گاه گاهی جا به جا شده است. اما در هر حال، فاصله میان نهم تا دوازدهم اردیبهشت، معمولا متعلق به استاد سمندریان است چه برای تبریک زادروز و چه برای قدردانی از یک معلم تاثیرگذار.

برای اهل تئاتر ، نام حمید سمندریان برابر است با عشق به این هنر اما این هنرمندِ عاشق، گاهی فاصله میان اجراهایش به ۱۰ سال هم رسیده است. با این همه کمتر کسی است که در علاقه و شوق او به هنر نمایش ذره‌ای تردید کند.

سمندریان گرچه گاه با فاصله‌های طولانی کار می‌کرد، اما همواره با ذوق و اشتیاقی کم‌نظیر به دیدن نمایش‌های روی صحنه می‌رفت. او همیشه پیگیر کار نسل جوان بود. هم در دانشگاه دغدغه دانشجویانش را داشت و هم در آموزشگاه خودش و هم زمانی که به عنوان هنرمندی صاحب سبک برای دیدن نمایش‌های روی صحنه دعوت می‌شد. او در تمام این وضعیت‌ها دلش برای تئاتر می‌تپید.

به انگیزه سالروز تولد او بخشی از گفته‌های خودش را که در کتاب « این صحنه خانه من است» منتشر شده، با هم از نظر می‌گذرانیم. با این امید که یادآوری شوق این هنرمند، امروز هم به کار ما بیاید و گرهی از مشکلات تئاتر کشورمان را باز کند.

سمندریان در بخشی از این کتاب که گفتگوی بلند او با افسانه ماهیان است، درباره وضعیت مبهم اشتغال جوانان در تئاتر و نیز درباره دوری خودش از این هنر چنین گفته است:

«وضعیت برای همه تئاتری‌هایی که تئاتر را شروع می‌کنند، مبهم است. شاید برای عده‌ای که از اول مطمئن هستند یا اطمینان تقریبی دارند که با روابطی وارد بازار کار خواهند شد، این گونه نباشد. حالا من چرا این کار را می‌کنم برای اینکه اعتقاد دارم تئاتر با یک چرخش، باز به سوی رشد می‌رود و اگر آن‌گونه شد، آن وقت نمی‌گویم که به این دلیل که ناامیدی جوانان را فرا گرفته بود، ما هم کنار رفته بودیم و به تئاتر سرویس ندادیم. من می‌خواهم یاد تئاتر را زنده نگه دارم. من می‌خواهم با شوق ترسیم بازی مارتین هلد یا مارلون براندو یا تحلیل نقشی در «ازدواج آقای می‌سی‌سی‌پی» یا تحلیل نمایشنامه‌ای، ارتباط خودم را با تئاتر نگه دارم اگرچه با نخی بسیار باریک و نامریی. من از تئاتری بودن استعفا نداده‌ام و فعلاً از بخشی از کار کنار کشیده‌ام که عنان آن به دست کسانی بوده است که به هزار دلیل خوش ندارند در تئاتر اتفاقی بیفتد!»

حمید سمندریان و همسرش هما روستا

و در پاسخ به پرسشی دیگر درباره تفاوت دانشجویان دیروز و امروز چنین پاسخی داده:

«هر وقت وارد دانشگاه می‌شوم و در هر سال تحصیلی جدید این حس را دارم که چه کسانی را خواهم دید. در و پنجره‌ها برایم تکراری شده است اما دانشجویان تکراری نیستند. معمولاً پیاده به دانشگاه می‌روم و اگر تصادفا در کتابفروشی‌های روبروی دانشگاه باشم، از در بزرگ و اصلی دانشگاه وارد می‌شوم. با نگهبان‌ها سلام و احوالپرسی دارم و از همان لحظه ورود خودم را برای رفتن به کلاس آماده می‌کنم. بیشتر وقت‌ها با آرزویی وارد دانشگاه می‌شوم. گاهی این آرزو ها بیشتر است و گاهی کمتر. همیشه در خاموشی چیزی را تجربه می‌کنم. مثلاً با دیدن کسانی که در تئاتر ممتاز کار می‌کنند می‌گویم که اینها دانشجویان من بودند اما حالا به جایی رسیده‌اند که ممتاز کار می‌کنند و گوشه‌ای از این به دست من بوده است یا وقتی آنها را روی صحنه تئاتر می‌بینم و در سالن کنار چند غریبه نشسته‌ام، غروری در من به وجود می‌آید که دوست دارم به آن غریبه‌ها بگویم اینها شاگردان من بوده‌اند. این برایم مهم است و این حس وقتی سرد می‌شود که می‌بینم نیروهایی که اعتقاد داشتم خوب می‌شوند، دیگر نیستند یا شغل‌های دیگری دارند یا بیکارند. من به دانشجویی با استعدادی برخورد کردم که حالا در عطاری مشغول به کار است. او از مستعدانی بود که ایمان داشتم خواهد درخشید. هر وقت این را می‌گویم، منقلب می‌شوم و دردناک‌تر این است که در دانشجویان امروز بیشتر از این نمونه‌ها را می‌بینم تا دانشجوهای دیروز.»

حمید سمندریان با اجرای نمایش‌هایی همچون «مرده‌های بی‌کفن و دفن»،«لئوکادیا»، «ازدواج آقای می‌سی‌سی ‌پی»، «ملاقات با بانوی سالخورده»،«بازی استریندبرگ»، «کرگدن»،«باغ‌وحش شیشه‌ای»،« اشباح»، «دوزخ»،«مرغ دریایی»، «دایره گچی قفقازی» و ... یکی از هنرمندان بزرگ تئاتر کشورمان است و بسیاری از بازیگران سرشناس‌مان به طور مستقیم و غیر مستقیم شاگرد او بوده‌اند، به طوری که او را به عنوان بزرگترین معلم بازیگری ایران می‌شناسند. همچنانکه بسیاری از نمایشنامه‌های قدرتمند جهان به قلم او ترجمه و به جامعه تئاتری ایران معرفی شده‌اند.

این هنرمند که زاده سال ۱۳۱۰ در تهران است، تیر سال ۹۱ در ۸۱ سالگی از دنیا رفت.