مستند کوتاه «خانه سیاه است»، تنها اثر سینمایی فروغ فرخزاد ، شرححالی ۲۰ دقیقهای از ساکنین یکی از جذامخانههای آذربایجان شرقی در پاییز سال ۱۳۴۱ است، ولی نتیجهی نهایی شبیه اقتباسی سینمایی از یکی از داستان کوتاههای کافکا از آب در آمده است.
در انتهای مستند نوشته شده که «این فیلم به سفارش جمعیت کمک به جذامیان در پاییز سال ۱۳۴۱ در سازمان فیلم گلستان ساخته شد.» از این توضیح اینطور برمیآید که مستندی سفارشی است که توسط یک موسسهی خیریه سفارش داده شده تا مردم نسبت به گروهی رنجدیده آگاهی بیشتری پیدا کنند. با اینکه هدف از ساخته شدن مستند همین بوده، اما اثر نهایی پا را فراتر از این هدف گذاشته و به تجربهای هنری و میخکوبکننده تبدیل شده است.
جذام ذاتاً مبحثی است که پتانسیل زیادی برای تاثیرگذاری روی مخاطب دارد. انسانهای جذامی ظاهری زشت و گروتسک دارند و این زشتی، در عین تصادفی بودنش، شبیه خلاقیتی کارگردانیشده به نظر میرسد؛ انگار که شخصی جذامی را یک گریمور حرفهای که زیر نظر یک کارگردان مطرح فیلمهای ترسناک کار میکند طراحی کرده است. معمولاً وقتی در فرهنگ عامه به جذامیان اشاره میشود، هدف معذب کردن خواننده است ایجاد این تصور که فرد جذامی در قعر سلسلهمراتب اجتماعی قرار دارد، پایینتر از بردگان، رعیتها، افراد بیخانمان. فرد جذامی شبیه یک زامبی متحرک به نظر میرسد. زشتی جذام و جذامی به قدری توی چشم است که سازندگان مستند سعی در زیباسازی یا عادیسازی آن ندارند و همان ثانیهی اول بیپرده میگویند:
دنیا زشتی کم ندارد. زشتیهای دنیا بیشتر بود اگر آدمی به آنها دیده بسته بود. اما آدمی چارهساز است. بر این پرده اکنون نقشی از زشتی، دیدی از یک درد خواهد آمد که دیده بر آن بستن دور از مروت آدمی است. این زشتی را چاره ساختن، به درمان این درد یاری گرفتن و به گرفتاران آن یاری دادن مایهی ساختن این فیلم و امید سازندگان آن بوده است.
این مونولوگ ایهامی هوشمندانه دارد. وقتی راوی میگوید «بر این پرده نقشی از زشتی، دیدی از یک درد خواهد آمد» تصور اولیه این است که دارد دربارهی زشتی جذامیها حرف میزند. اما در مونولوگ دیگری راوی میگوید: «جذام با تنگدستی همراه است.» بنابراین راوی با بهرهگیری از تصوری که از جذام در اذهان عموم وجود دارد، از زشتی واقعی که در واقع فقر و بیتوجهی به مستضعفین است انتقاد میکند. اگر دولت به فکر مردم مستعضف بود، فرد جذامی وجود نداشت.
با این وجود، برای ایجاد تاثیر هنرمندانه از گروتسک بودن جذامیها در این مستند بهرهبرداری شده است. در طول این مستند جذامیها در حال انجام فعالیتهای عادی متعددی دیده میشوند؛ در صف غذا میایستند، مدرسه میروند، نماز میخوانند، عروسی میگیرند، آرایش میکنند؛ حتی یک جذامی خوشخیال هم برای خودش بشکن میزند و آواز میخواند؛ در نگاه اول جذامخانهی مستند یک خردهجامعهی تمامعیار است، ولی فیلم طوری تدوین شده که همهی این خردهجامعه و فعالیتهایی که در آن اتفاق میافتند عجیب به نظر میرسند. انگار چیزی سر جایش نیست. انگار کل انسانیت و فعالیتهای انسانی در این مستند در حال آشناییزدایی شدن است.
صحنهی آغازین فیلم بچههای مدرسهای را نشان میدهد که با صورتهایی عجیب خدا را بابت نعماتی چون دست، چشم، گوش و پا شکر میکند. با توجه به اینکه جذام آدم را کور میکند و جذامیها عملاً در جذامخانه زندانی هستند، جملاتی چون «تو را شکر میگویم که به من چشم دادی تا زیبایی های جهان را ببینم» و «تو را شکر میگویم که به من پا دادی تا به هرکجا که میخواهم بروم» بهشدت کنایهآمیز از آب درآمدهاند. همچنین جذامیای که در حال بشکن زدن و آواز خواندن است، و زن جذامیای که در حال آرایش کردن است، بیشتر شبیه افرادی دیوانه و متوهم به نظر میرسند تا نماد پیام کلیشهای «زیبایی را هرکجا میتوان پیدا کرد.» به طور کلی در جذامیهای داخل مستند یک جور جنون «آلیس در سرزمین عجایب»طور حس میشود. اگر یکی از آنها به دوربین خیره میشد و مثل گربهی چشایر (Cheshire Cat) میگفت: «We’re all mad here» نقلقولی کاملاً بهجا به نظر میرسید!
در طول مستند فرخزاد با صدایی سوزناک گزیدههایی از کتاب عهد عتیق، قرآن و اشعار خودش را روایت میکند. گاهی این روایتها با تصویری که در حال نمایش است ارتباط برقرار میکنند، ولی به طور کلی تاثیر نهاییشان برانگیختن حس ترحم مخاطب است. به نظرم روایت فرخزاد لزوماً بد نیست کاربرد آن در نهایت هرچه بیشتر رقتانگیز جلوه دادن جذامیهاست، در حالیکه در تصاویری که نمایش داده میشوند، عمق بیشتری نهفته است. اگر روایتهای فرخزاد در مستند کمتر استفاده میشدند (یا با اعمال یک سری تغییرات کلاً حذف میشدند)، مستند میتوانست به شکلی متفاوت و شاید حتی عمیقتر تاثیر خودش را بگذارد. تصاویر به خودی خود روایتگر هستند.
زندگی به فروغ فرخزاد مجال نداد در عرصه سینما بدرخشد و تها یک اثر با عنوان خانه سیاه است از او به یادگار ماندهاست. با این اوصاف وجه ادبی شخصیت فروغ بر وجه شخصیت سینماییاش میچربد. اشعارش هنوز با چنان شور و شوقی خوانده میشود که این شاعر را جاودانه میکند.
فروغ فرخزاد 32 بیشتر عمر نکرد اما از جمله میراث او باز کردن مسیری تازه برای سینمای ایران بود میراثی که تا به امروز یعنی شصت سال بعد از مرگ خودش به هنوز پابرجاست.
خانه سیاه است بلندآوازهترین فیلم او است که نامش را بهعنوان سینماگر در تاریخ سینمای مستند ایران ماندگار ساخته است و در آن ایام گلستان گروهی از هنرمندان و شاعران و نویسندگان، از جمله مهدی اخوانثالث، ایرج پزشکنیا، کریم امامی و نجف دریابندری، را در سازمان خود گرد آوردهبود و از ذوق و استعداد متمایز آنها در ساختن فیلم و ترجمۀ متن فیلمهای مستند خارجی استفاده میکرد.
خود گلستان دربارۀ همکاران بیتجربه اما مستعدش گفته است: «میدانستم که کار فیلمسازی باید با آدمهای تازه بچرخد، هر چند باید شروع کرد از صفر... در هر حال من شروع کردم به جمعکردن آدم. بختم بلند بود هر چند در این کار یک کمی قمار میکردم. در آن میان کسی چیزی از کار فیلمسازی نمیدانست. اما به راه افتادیم. تنها به شوق با کنجکاوی به راه افتادیم، تا هر کس بهقدر وسع خویش کوشید و اتفاقهای خوبی افتاد.»
مسعود بهنود نیز در برنامه «هزار داستان» درباره فروغ گفته بود: «وجود ناآرامی که هیچگاه آرامش ندید و تنها در سالهای پایانی عمرش با آشنایی با ابراهیم گلستان در نفش پدر، معشوق، مربی و... روند زندگیاش تغییر کرد. فیلم مستقل ساخت،مجموعه شعری سرود که او را از گذشتهاش کاملا جدا کرد به قلههای معاصر ایران رسید و این حق فروغ بود».
«خانه سیاه است» برای نخستین بار در بهمن ۱۳۴۱ در کانون فیلم ایران با حضور ابراهیم گلستان و فروغ فرخزاد به نمایش درآمد و پس از پایان نمایش فیلم، گلستان و فروغ در جلسه پرسش و پاسخ با تماشاگران شرکت کردند. متاسفانه بسیاری از منتقدان سینمائی آن دوره، ارزشهای سینمایی و هنری این فیلم را درک نکرده و از روی غرض یا ناآگاهی به آن حمله کردند.