رمان «من مهدی آذریزدی هستم» نوشتهٔ هادی حکیمیان به تازگی در نشر صاد چاپ و منتشر شده است. داستان این رمان درباره دو نوجوان به نامهای حسینعلی و کوچکعلی است. آن دو برای رساندن یک چمدان امانتی به همراه یکی از آشنایانشان که راننده کامیون است راهی تهران میشوند و طی حوادثی در تهران با مهدی آذر یزدی نویسنده کودک و نوجوان آشنا میشوند.
حسینعلی و کوچکعلی دو نوجوان هستند که در دهه 30 به تهران میآیند گذر آنها به جاهای مختلفی مثل مسافرخانه سنگتراش، مجلس شورای ملی، مدرسه شبانهروزی و دفتر نشریه چهرهنما میافتد. آنها با آدمهای مختلفی از راننده کامیون تا نماینده مجلس و شخص شاه روبرو میشوند. این دو نوجوان برای مدتی به کار چاپ کتابهای مختلف با نام مستعار مشغول میشوند و همین باعث میشود که توسط پلیس دستگیر شوند. در این هنگام مهدی آذریزدی نویسنده کودک و نوجوان ضمانت آنها را میکند تا آزاد شوند و….
در قسمتی از کتاب میخوانیم:
گروهبان که معلوم بود توقع دیدن کارتها را توی دست ما نداشته یکهو کپ کرد طوری که بیاختیار سیگار از گوشه لبش افتاد. بعد همینطور که کمربند را زیر شکم گندهاش بالا میکشید رو به سربازها گفت اون نفر آخری را بگید بیاد داخل. چند دقیقهای منتظر بودیم و توی همین فرصت گروهبان اسکناسهایی که مدیر انجمن زنان موفق به عنوان بیعانه داده بود از توی جیبش بیرون آورد و گذاشت روی میز. همراه سربازها مردی میانسال حدوداً 40 ساله داخل سالن شد. حسینعلی که فکر میکرد کارمان دیگر تمام شده داد زد این دیگه کیه نکنه بازم طلبکاره!
اما برخلاف نفرات قبلی قیافه این یکی اصلاً به طلبکارها نمیخورد. چشمهایی روشن با قیافهای مهربان و گیرا داشت. مرد لباسهایی ساده پوشیده بود. لبخند کمرنگی گوشه لبها داشت و با لحنی ملایم جواب داد من مهدی آذریزدی هستم از هیچکی هم طلبکار نیستم.