مراسم رونمایی از کتاب «شنبۀ آرام»، روایت زندگی شهید محسن فخریزاده از زبان همسر عصردیروز در دانشگاه صدا و سیما و با حضور حاج حسین یکتا، حجتالاسلام محمدمهدی بهداروند نویسندۀ کتاب و فرزندان آن شهید والامقام برگزار شد.
در این مراسم بهداروند ضمن ارائه خلاصهای از ماجرای نگارش این کتاب گفت: روز جمعهای پس از نماز مغرب و عشاء سردار حاج حسین کاجی به بنده گفتند دیداری با خانواده شهید فخریزاده داشته باشیم. سپس به منزل پدریشان رفتیم و به خانواده آن شهید بزرگوار گفتیم که قصد داریم روایت شهید فخریزاده را از زبان شما بشنویم. همسر شهید تحمل نکرد و شروع به گریه کردند. در نهایت مصاحبۀ ما یک سال به طول انجامید. این کتاب پس از هشت بار ویرایش، منتشر شد. دربارۀ نام کتاب به این نتیجه رسیدیم که نامش را «شنبۀ آرام» بگذاریم و این عنوان از جملۀ نتانیاهو اقتباس شده بود آن زمان که پس از شهادت شهید فخریزاده گفت برای شهروندان اسرائیل شنبه آرامی را برای شما آرزو میکنم.
وی افزود: یکی از جملاتی که از همسر شهید همیشه به خاطرم ماند، این بود که فرمود پس از شهادت احمدیروشن از خدا خواستم شهادت را نصیبم کند. همچنین روزی که حاج قاسم شهید شد، همسر شهید گفت شهید فخریزاده خیلی گریه کرد و گفت پس از حاج قاسم نوبت من است.
در ادامه این نشست، حامد فخریزاده فرزند شهید با اشاره به اینکه یکی از نکاتی که در جریان زندگی شهید فخریزاده کمتر به آن توجه شد، نقش همسر ایشان در شکلگیری این شخصیت بود، گفت: پدرم تقریباً اوایل سالهای 60 زندگی خود را آغاز کرد. جوان بیست سالهای که هنوز در رشته کارشناسی هم فارغ التحصیل نشده بود. در جریان زندگی پر فراز و نشیب انقلاب و سالهای دفاع مقدس در جبهه کردستان، نقش همسر شهید در ادارۀ زندگی پررنگ بود. 6 ماه از ازدواجشان گذشته بود که کل جهیزیه را به خانۀ مادرشان میریزند و به کردستان میروند. حزب کومله و دموکرات خیلی در آن زمان فعال بودند. پدرم نظر خاصی دربارۀ کردستان داشت و میگفت در جبهۀ کردستان نیاز به کار فرهنگی سیاسی داریم نه نظامی. بعد از آن وارد جریانات تحصیل میشود.
وی افزود: دوران تحصیلی و کاری شهید فخریزاده خاص بود؛ محل تحصیل در اصفهان، محل زندگی در کرج و محل کار در تهران. در تمامی این مراحل و تمامی این جریانات، نقش همسرشان در شکلگیری این شخصیت و کسب موفقیتهای ایشان که امروز دنیا از آن به این شکل سخن میگوید، بی بدیل است. زندگی اقتصادی بسیار سختی داشتیم. در یکی از جریانات و درگیریهای پدر در روند تحصیل، پول خرید بلیط اصفهان و خرید کتاب هم نداشتند؛ اما مادر تکهای از جواهرش را میفروشد و هزینۀ آنها فراهم میشود. پس از جریان تحصیل، تقریباً از حول و حوش سال 78 بود که اولین جریان تروریستی روی ایشان اتفاق میافتد. از آن زمان به بعد جوّ خانواده به شدت امنیتی شد. هر روز صبح وقتی پدر بیرون میرفت، معلوم نبود شب چه زمانی بر میگردد. ماهی یکی دو بار وضعیت امنیتی ایشان قرمز میشد.
فخریزاده ادامه داد: مادر به گونهای عمل میکرد که پدرم بدون دغدغه کارها را پیش ببرد. پدرم میفرمود من تمام موفقیتهایم را مدیون تو هستم. من خاطر ندارم که پدر قبل از مادرم از دری وارد شده باشد. محال ممکن بود قبل از اینکه مادر سوار ماشین شود، ایشان سوار شود. در نهایت، خروجی این زندگی مشترک که توأم با عشق، علاقه و جهاد دو نفره بود، یک چنین عزتی بود که به اعتقادم هر دو به یک اندازه در این عزت مجاهدانه و بزرگی سهیم هستند.
در انتهای این مراسم از کتاب «شنبۀ آرام» رونمایی شد.