مراسم تشییع امیرهوشنگ ابتهاج صبح امروز جمعه ۴ شهریور با حضور هنرمندان و شاعران در مقابل تالار وحدت برگزار شد.
در ابتدای مراسم یلدا ابتهاج، دختر امیر هوشنگ ابتهاج ضمن تقدیر و تشکر از حاضران در مراسم گفت: سایه بالاخره به سرزمین خود بازگشت. خوشحالم که با همکاری وزارت ارشاد، سفارت ایران و همکاری مردم، این اتفاق رخ داد و من با برادرانم کیوان و کاوه توانستیم این مسأله را فراهم کنیم که امروز به وطن برگردد و با مشایعت شما راهی زادگاهش شود و فردا شنبه، پنجم شهریور ماه از ساعت هشت صبح در باغ محتشم به خاک سپرده شود.
او افزود: من این روز را هرگز تصور نداشتم و نمیدانستم چه پیش میآید، اما اکنون همه ما اینجا در یک غم شریک هستیم. از جانب خودم به شما تسلیت میگویم. امیدوارم که این امانت را از ما بپذیرید و در این خاک حفظش کنید.
فرزند ابتهاج بیان کرد: درست است که جسم او به خاک سپرده میشود، اما با شعرش در این سرزمین میماند. پدر من انسان شریفی بود و تا آخرین لحظه که حتی در بیمارستان صحبت میکرد تمام فکرش مردم ایران بود و غم و شادی آنها بود و همیشه عشق مردم ایران را در دل داشت.
یلدا ابتهاج خاطرنشان کرد: سایه، پیامش را با شعرش منتقل کرده و هیچ پیام و حرف اضافهای به غیر از آن نگفته است. او با شعرش، مهرش به ایران، فرهنگ و هویت آن را حفظ کرد. امروز ما همه وارث گفتههایش هستیم. امیدوارم در شعرش تعمق کنیم و فقط با خواندن از آن نگذریم. در شعر او به غیر از مهر، دوستی و حرمت این خاک را نگه داشتن چیزی بیشتری نگفته است.
دختر هوشنگ ابتهاج ادامه داد: پدرم همیشه میگفت که میخواهم به رشت برگردم؛ به جایی که به مردم آن تعلق دارم. او همیشه میگفت مردم آن کسی را که با صداقت حرف میزند، میفهمند و امروز مردم ایران با هر سلیقهای این سخن او را پاسخ دادند. سایه اگرچه در زندگی خود سختی کشید، اما تلخ نشد و امید را به ما بخشید و ما با این امید زندگی کردیم.
او در ادامه خطاب به مردم گفت: این امانت (پیکر پدرش) را از ما بگیرید. وقتی به آلمان برگردم این امکان را ندارم هر روز به سر این خاک بیایم، اما امیدوارم شما همیشه با شعرش او را یاد کنید؛ چه بر سر مزارش که امیدوارم مزار شایستهای باشد و چه با شعرهایش.
احمد جلالی هم در خصوص شخصیت امیر هوشنگ ابتهاج متخلص به سایه گفت: من در چند روز آخر زندگانی سایه کنار او بودم در کلن و همچنان که دخترش اشاره کرد تا زمانی که فرسودگی بدن اجازه میداد در آن حالت بیماری که منجر به مرگ او شد، همچنان او را میشد سرحال کرد و برق به چشمان او انداخت و من این حیله را میدانستم که اگر برای سایه شعر بخوانی جان میگیرد.
وی افزود: وقتی در آن روز به خصوص همراه یلدا به سراغش رفتیم و یلدا اور ا بیدار کرد و بعد من شروع کردم به شعر خواندن در همان حال دیدم چشمانش براقتر میشود و شروع کرد به فکر کردن. آن غزل «شمع خودسوخته بزم غریبانه خویشم/ غم بیگانه ندارم که به پروانه خویشم» زمانی که این را خواندم، سایه شروع کرد به فکر کردن و گفت این نشأت گرفته از یک مصرع از غزل حافظ است که میگوید: «بعد ازین روی من و آینه وصف جمال» و من چقدر خوشحال شدم که در آن حال او همچنان با شعر فارسی سخن میگفت و سه ساعت در همان حالت بحث شعر را ادامه دادیم.