مهدی افروزمنش اغلب سراغ سوژهها و ایدههایی میرود که مخاطب انبوه دارد. از عنوان رمانها و کتاب هایش هم پیداست که به دلیل اینکه به عنوان یک خبرنگار با مردم زیسته و سر و کار داشته، دغدغه مردم را دارد: «تاول»، «باران در مترو»، «پشت خط» و این آخری «سالتو» که محمد کارت، کارگردان «شنای پروانه» بر اساس آن سریال یاغی را ساخته است.
سریال یاغی در جنوب تهران میگذرد، جایی که شخصیتی به نام «جاوید» تمام زندگی، بود و نبود و عشقش را روی کشتی میگذارد...، اما باید دید که در این کار موفق میشود یا نه! افروزمنش میگوید: «برای نوشتن این رمان کشتیهای متعددی را دیده ام.» این کتاب از سوی نشر چشمه طی مدتی کوتاه به چاپ نهم رسیده است.
گفتوگو با مهدی افروزمنش را در ادامه میخوانید با این توضیح که ایشان برای این گفتگو تاکید کردند که گفتگو فقط درباره کتاب باشد و فعلا قصدی برای صحبت کردن درباره یاغی و چگونگی اقتباس از این رمان ندارد.
منوچهر بدیعی، مترجم دو زبان فرانسه و انگلیسی معتقد است که در زبان فارسی هم مانند زبان فرانسه و انگلیسی نباید در متن رمان و داستان کوتاه املای کلمات را شکست، مگر در دیالوگ ها. اما اتفاقاً شما این کار را میکنید و در این راستا موفق هم هستید. رمان سالتو هم تا به امروز به ۹ چاپ رسیده است. نظر شما درباره سخن و نکته استاد منوچهر بدیعی چیست؟
در پاسخ کسی در پایه و مایه استاد بدیعی و دیگران بحثی ندارم. اما این مهم به گمانم بیشتر در رمانهای انگلیسی و فرانسوی رایج است. در زبان فارسی همان مواردی حاکم نیست که لزوما در زبانهای دیگر حاکم است. چون در ایران بین زبان محاوره و زبان نوشتاری فاصلهای هست، قاعدتاً این شکستن املا ابزاری در دست نویسنده است تا به قول معروف صمیمیتی ایجاد کند. معمولاً نویسندگانی که ایجاد صمیمیت بین خواننده و نویسنده را قدری ضروری میدانند، این کار را میکنند. به همین دلیل از زبانی نزدیکتر به زبان محاوره استفاده میکنند. به گمانم این اتفاق خجسته است. اما اگر به شکل تخصصی بخواهیم درباره این موضوع نظر بدهیم، بی شک باید نظر زبانشناسان و متخصصان این حوزه پاسخگو باشند. اما در ادبیات ما قابلیتهایی وجود دارد که با اتکا به آن، میتوانیم این کار را انجام میدهیم و به نظرم این تسلسل ادامه خواهد یافت و بعدها هم شاهد این نوع کارها خواهیم بود.
روی بیلبوردهای شهری ما جملگی املای کلمات را میشکنند. به عنوان پرسش نهایی در این حوزه به نظر شما این کار آسیبی به زبان فارسی نمیزند؟ به نظر زبانشناسان اشاره کردید، نویسنده به خودی خود یک ویراستار و زبانشناس هم هست.
قاعدتاً اگر احساس میکردم ذرهای به زبان فارسی آسیب میزند به هیچ عنوان این کار را نمیکردم. به نظرم این مضوع اتفاقاً باعث میشود که بین مخاطب و نویسنده اثر صمیمیتی حاصل شود.
اسامی شخصیتها در رمان شما با اسامی موجود در سریال تفاوت دارد. رمان اتفاقاً در محله فلاح میگذرد. ایده اصلی رمان از کجا به ذهنتان رسید؟ تجربه خبرنگاری شما هم به کمکتان آمد؟
قطعاً در یک لحظه خاص ایده رمانی حدوداً ۳۰۰ صفحهای به ذهن نویسنده نمیرسد.
چرا ورزش کشتی را برای این داستان انتخاب کردید؟
به هر حال کشتی سنتی دیرین در ورزش ما ایرانیها دارد. علاوه بر اینها این ورزش ارج و قربی نزد مردم دارد. فلسفهای هم معمولا پشتش نهفته است. طبیعی است که من نویسنده به عنوان یک ایرانی که اتفاقاً با متنهای قدیمی هم سر و کار داشته و دارد و در ایران زندگی میکند، به نظرم رسید که این موضوع میتواند دستمایه نوشتن یک رمان قرار گیرد. پس این کار را انجام دادم.
چرا جنوب شهر را برای انتخاب موقعیت رمانتان انتخاب کردید؟
جنوب شهر همواره برایم به نوعی مساله بوده. هم در کار خبرنگاری ام و هم در حرفه نویسندگی. این دو را، یعنی کشتی و جنوب شهر را با هم تلفیق کردم، چون فکر میکردم نزدیکی و شباهتهای زیادی با هم دارند.
اتفاقات همان طور که گفتید در جنوب شهر میافتد. لوکیشن، به قول سینماییها محله فلاح است. تجربه خبرنگاری تان چقدر کمکتان کرد؟
اگر دقیقتر بفرمایید مصداقی برایتان میگویم.
مارکز میگوید خبرنگاری باعث شد که داستان نویس شوم. تجربه خبرنگاری چقدر با نویسندگی ارتباط دارد؟
جزو آن دسته از آدمهایی هستم که معتقدم خبرنگاری به نویسندگی خیلی کمک میکند. با توجه به اینکه تفاوتهای زیادی هم با هم دارند، به هم کمک هم میکنند و به گمانم جاهایی مکمل یکدیگرند. در روزنامه نگاری شما یک کاشف هستید و در نویسندگی و نوشتن رمان یک خالق. اما به هر حال روزنامه نگاری قدرت و مهارتی در تحقیق کردن و تماس با واقعیتهای پیرامونی ایجاد میکند که به آدمی در نوشتن کمک میکند. به ویژه که همه رمان هایم مبتنی بر تحقیقات زیاد است. چه «تاول»، چه «سالتو» و چه «پشت خط» طبیعتاً این تحقیقات خیلی به من کمک کردند.
ریتم رمان از همان ابتدا که به قول معروف موتور رمان روشن میشود، تند است. خیلی سریع هم در داستانها و رمان هایتان میروید سر اصل موضوع. برخی نویسندگان موفق دیگر در نقطه مقابل مانند استاد محمود دولت آبادی، نویسندگانی اند که توصیف در کارشان اتفاقاً پررنگتر است. «کلیدر» و «جای خالی سلوچ» دقیقاً مصداق بارز این نوع داستانها و رمان هایند. رمان سراسر وصف است. به داشتن ریتم تند «سالتو» اصرار داشتید؟ این فوت و فن را از کجا آموخته اید؟
این قیاس به نظرم قیاسی مع الفارق است. محمود دولت آبادی به عنوان استاد همه ما سبکی برای خودشان دارد که شاید من حتی تمایل داشته باشم در نوشتن به ایشان اقتدا کنم. ریتم تند نه ویژگی مثبتی است و نه منفی. مساله این است که در رمان با فضای قصه و داستان، چه ریتمی متناسب با آن قصه است. ممکن است قصهای با ریتمی کند پیش برود. چنانچه در «پشت خط» ریتم کار به مراتب کندتر از «سالتو» بوده و هست.
چرا؟
فضا و قصه سالتو میطلبید که ریتم تندتری داشته باشد. در جایی دیگر به نظر میرسد باید مکثها بیشتر باشد و لازم است به شخصیتها بیشتر بپردازیم. اما در سالتو، چون سه جهان مختلف روایت میشود، کشتی، جنوب شهر و مواد مخدر؛ جملگی موضوع را ماجرا محور میکند. در یک موضوع ماجرا محور بهتر است ریتم تند باشد. میتوانم در مجموع برایتان عنوان کنم که ریتم تند را در داستان و رمان نه ویژگی مثبت میدانم و نه منفی. اگر ریتم رمانی کند بود نمیتوان به آن رمان ایراد کرد... به هیچ وجه... نمیتوان گفت که به فرض لزوماً اتفاق ناخوشایندی است و نمیتوان بر نویسنده اش خرده بگیریم که چرا چنین ریتمی را برای نوشتنش انتخاب کرده است. زبان نقد و منتقدان هم نباید در این مورد باز باشد. مساله این است که چقدر با فضای قصه و رمان همخوانی دارد و به قول معروف جور در میآید.
اصطلاحات ورزش کشتی را چگونه فرا گرفتید. برای نوشتن چنین رمانی باید احاطه کاملی به این ورزش میداشتید. این اصطلاحات و فوت و فنها از کجا آمد؟ خودتان هم کشتی میگرفتید؟ رمانتان به چاپ نهم رسیده است و مورد استقبال مخاطبان قرار گرفته. اینکه خود نویسنده کشتی میگرفته یا نه برای مخاطبان شما و سریال «یاغی» بسیار اهمیت دارد.
همین قدر برایتان بگویم که برای نوشتن این رمان خیلی تحقیق کردم.
میتوانم بدانم که روش تحقیق شما چگونه است؟
فردی تحقیق میکنم نه گروهی. طبیعتاً تحقیق گروهی هزینههایی دارد که از عهده ادبیات ایران برنمی آید. برای نوشتن رمان «سالتو» با حدود ۴۰ تن از کشتی گیران در ردههای ملی، قهرمانی و کشتی گیرهای عادی مصاحبه کردم و خیلی هایشان دوست صمیمی شدم. فضاهای متعددی را دیدم. کشتیهای متعددی را تماشا کردم. در سالنهای متعددی حضور یافتم. تماشا کردم. گفتههای این عزیزان و اصطلاحاتشان ناخودآگاه وارد رمان «سالتو» شد. یک جورهایی سعی کردم از مجموع این تجربیات نهایت بهره را ببرم. شاید موفقیت این رمان به همین دلیل باشد.