نعمتالله سعیدی منقد و مدرس شناختهشده سینما در یادداشتی مفصل به نقد و تحلیل فیلم سینمایی «موقعیت مهدی» ساخته هادی حجازیفر پرداخته است.
متن این یادداشت که به صورت اختصاصی در اختیار ما قرار گرفته، به شرح زیر است:
"نمیخواهم داستان فیلم «موقعیت مهدی» را لو بدهم. کمترین دلیلش این است که حتی اگر میخواستم نمیتوانستم! نه این که از همین ابتدای کار بخواهم ساختار این فیلم را از جنس همان فیلمهای موسوم به ضدقصه بدانم. نه! با تعریفی که از فیلمهای ضدقصه داریم ، «موقعیت مهدی» را نمیتوان در این دسته جا داد. از طرف دیگر، ساختن اصطلاح جدیدی مثل «فراقصه» نیز گمان نمیکنم مشکل خاصی را حل کند. مگر اینکه امیدوار باشیم تعداد چنین آثاری آنقدر زیاد بشود که ساختن چنین اسمها و اصطلاحات جدیدی قابل توجیه شوند؛ به طوری که بتوان ویژگیهای اصلی آنها را بازشناخت و به صورت مشخص تقسیمبندی و تعریف کرد. در چنین مجال کوتاهی میتوانم یادآوری کنم که از نظر ساختار روایی، قصه بخش عمدهای از فیلمهای مهم معاصر را میتوان به دو گونه اصلی تقسیم کرد. در نوع اول مهم این است که: چه اتفاقاتی روی میدهد. اینها همان قصههای شناخته شده کلاسیک هستند که ظاهراً در برابرشان آثار ضدقصه شکل گرفته است. اما در نوع دوم قصهها مهم این است که چه اتفاقاتی چگونه روی داده است. یعنی چگونگی کیفیت این رخدادها به مراتب مهمتر و پررنگتر از روابط علت و معلولی پیرنگ قصههای نوع کلاسیک است. «موقعیت مهدی» فقط از همین نظر شبیه قصههای نوع دوم است. وگرنه، نهتنها کوچکترین نشانههایی از پوچگرایی و معنا ستیزی در این فیلم دیده نمیشود (همان چیزهایی که معمولا آثار موسوم به ضدقصه مدعی آن هستند) بلکه دقیقاً از نظر محتوا نقطه مقابل چنین جریانی به شمار میآید.
تا همینجا گویی باید از خیر حدأقل ده هزار کلمه شرح و تفسیر اجمالی بگذریم که بشود ادامه بدهیم! اینکه معناستیزی از کی شروع شده و چرا و چگونه تداوم یافته و اصلاً معنیستیزی یعنی چه... و سپس چطور وارد آثار ادبی و هنری از قبیل شعر و رمان ، نقاشی ، موسیقی ، تئاتر و غیره شده و نهایتاً سر از سینمای شبه روشنفکری ایران معاصر درآورده و خلاصه تحت عنوان «سینمای ضدقصه» برای خودش شناسنامه و سپس حتی پاسپورت گرفته و در انواع و اقسام جشنوارههای معتبر خارجی جا خوش کرده... همگی بماند و تیتروار ادامه بدهیم:
یک: سینمای اکشن و جنگی موجود در جهان معاصر همانقدر با سینمای دفاع مقدس ما قرابت و مشابهت دارد که هزار بلاتشبیه فرعون با حضرت موسی علیهالسلام! اولا میدانیم سینمای ژانر جنگی یکی از قدیمیترین ، جدیدترین و تأثیرگذارترین آثار تاریخ کل سینمای جهان را به خود اختصاص داده است. اما از معدود مواردی چون «نجات سرباز رایان» که بگذریم (که آن هم البته خیلیها معتقدند دقیقاً تقلید و گرتهبرداری... بلکه سرقت علنی از قصههای دفاع مقدس ما بوده است!) موضوع و جانمایه اصلی تمام این آثار روایت فتح و ظفر و پیروزی است. یعنی با قهرمانانی روبهرو هستیم که در مقابل چشم نیروهای پرتعداد دشمن ، آتش می زنند و ویران میکنند و رگبار می بندند و... بدون اینکه یک گلوله بخورند راه خود را باز کرده و پس از منهدم کردن گور بابای دشمنان خود و به خاک و خون کشیدن تعداد بیشماری از آنان به وطن برگشته و مدال افتخار میگیرند. مهمترین نکته در چنین فیلمهایی این است که قهرمانان اصلی داستان نباید و نمیتوانند بمیرند. یعنی بخش عمده و اصلی موضوع قهرمان بودن چنین شخصیتهایی به همین برمیگردد که میکشند اما خودشان نمیمیرند! همین یک مطلب ساده را مقایسه کنید با سینمای دفاع مقدس خودمان. در چنین سینمایی ، ما بهعنوان مخاطب قبل از هر چیز چه توقعی از فیلمسازان خود داریم؟ آیا توقع ما غیر از این است که در درجه اول داستان قهرمانان شهید دفاع مقدس خودمان را به تصویر بکشند؟!
سینمای دفاع مقدس ما سینمای شهید و شهادت است. دقیقا برعکس سینمای جنگی مرسوم در اکثر کشورهای جهان معاصر! کاملاً بدیهی و قابل پیش بینی است که چنین تفاوتی دقیقاً مربوط میشود به مولفه معادباوری در ادیان. همان چیزی که دقیقاً در بار معنایی کلمه «مقدس» وجود دارد. خیلی وقتها جدال دین و بیدینی را میتوان همان تضاد دنیا و آخرت دانست. تمام جریانهای الحادی بلا استثناء با امر مقدس مشکل دارند. اصطلاحی تحت عنوان «تقدسستیزی» را این روزها آنقدر شنیدهایم که چندان نیازی به توضیحات بیشتر نباشد. مثلاً همواره ادعا میکنند که اصلیترین مشکل تمام حکومتهای دینی از هر نوعی ، همین است که ارزشهای خود را مقدس میدانند و با منتسب کردن خودشان به همین امر قدسی، به مخالفان اجازه انتقاد از حکومتشان را نمیدهند. پس نتیجه میگیریم که تقدسستیزی در هر جایی و در هر حالتی و به هر بهانهای، همراه با مخالفت با هرگونه حکومت دینی ، از نان شب هم واجبتر است!
دو: اَبَرقصه سینمای جنگی جهان را میتوانیم اینگونه خلاصه کنیم که قهرمانان داستان ورزیدگی و مهارتهای نظامی فوقالعاده خاصی دارند. تعدادشان از نیروهای دشمن کمتر است و شجاعت و جسارتشان به مراتب بیشتر. به صورت پارتیزانی و غیرکلاسیک به دشمن حمله میکنند و تعداد زیادی از آنها را به هلاکت میرسانند؛ به همراه منهدم کردن تجهیزات و ادوات جنگی چشمگیر. اگر دقت کنیم، آیا اینها دقیقا همان ویژگی نیروهای داعشی نیست؟! بنابراین وقتی مرگ و زندگی، پیروزی و شکست، قهرمان و ضدقهرمان، عشق و نفرت و... معانی متباین یا حتی متضادی با تعاریف مرسوم پیدا کنند، کاملاً بدیهی و طبیعی است که از قصه گرفته تا شخصیتپردازی و حتی قاببندیها و حرکت دوربین در این دو نوع سینما با هم فرق داشته باشند. سینمای جنگی جهان الفبا ، ساختارها و قواعد مشخصی دارد. قواعدی که میتوانند به عناصر خلاقیت و نوآوریها چارچوب و سمت و سوی مشخصی بدهند. اما در سینمای دفاع مقدس اوضاع میتواند کاملاً متفاوت باشد.
«موقعیت مهدی» نقطه اوج تمام چیزهایی است که سینمای دفاع مقدس ما میتوانند از سینمای جنگی مرسوم جهان بگیرد، اما آلودهاش نشود. موقعیتی که میتوان آن را دقیقاً در مرز بین دو جهان به شمار آورد! جایی که یک جنس سینما به پایان میرسد و سینمایی از جنس دیگر آغاز میشود. یک جور روضه تصویری و تعزیه اپیزودیک! آن هم در روز و روزگاری که سینما شاید مزرعه کشت خشخاش ، ماریجوانا و حشیش باشد، اما مزرعه آخرت نیست!
میدانیم که روضه یعنی باغ و بوستان. «موقعیت مهدی» روزنه کوچکی است بر پرده بزرگ سینما که مخاطب را به مهمانی باغی از باغهای بهشت میبرد. آن هم در روز و روزگاری که مثلاً هالیوود مجتمع کشت و صنعتی بزرگی را احداث کرده که در مزارع ژانرهای مختلف آن ، عمدتاً مواد مخدر تولید شده و به تمام جهان صادر میشود. یعنی قصه ساختن برای مخاطبان تخدیر شدهای که دیگر خودشان قصهای ندارند. (به جای ماجرا داشتن اعتیاد پیدا کردهاند به ماجرا دیدن!) نه کمونیسم میتواند از داخل سطل آشغال تاریخ بیرون بیاید و به آنها انگیزه قهرمان شدن بدهد نه لیبرال سرمایهداری که از ابتدا هم معتقد بود سطل آشغالهای بزرگ سطل آشغالهای کوچک را میخورند. پس 99 درصد مردم اگر میخواهند به زبالهگردی نیفتند باید تسلیم سطل آشغال بزرگ شوند.
در دنیایی که زمین و آسمان با آشغالها اشغال شده است چگونه میتوان از شهدای مثل مهدی باکری فیلم غیراپیزودیک ساخت؟ یک مثال ساده میزنم: یکی از مضامین ثابت وصیتنامه بسیاری از شهدا سفارش به حجاب بود و میدانیم که وصیتنامه یک آدم بخش مهمی از شخصیت او است (و شخصیتپردازی مهمترین مولفه مورد نیاز برای خلق قهرمان). اما امروز اگر میخواستیم یک قهرمان دفاع مقدس خودمان را به تصویر بکشیم ، آیا چاره دیگری برایمان باقی مانده که او را شهیدی معرفی کنیم که حالا... خیلی هم آن جورهایی که میگویند با بدحجابها مشکل نداشت؟! (شهیدی که اصلا همیشه با بدحجابها و بیحجابها رفیق بود!) یعنی آیا کسی جرأت دارد امروز قهرمان شهیدی غیر از این را به تصویر بکشد؟ حجازیفر در نخستین اپیزود فیلم خود این جرأت و جسارت را داشته است.
در اپیزود اول موقعیتی را میبینیم که مهدی باکری به خواستگاری صفیه مدرس رفته است. زن و مرد جوان در فاصله نسبتاً زیاد روبهروی دیوار نشستهاند. مرد خطاب به دیوار، زمین و سقف دارد حرف میزند. اما زن جوان نه نگاهی به مرد میکند و نه حتی یک کلمه پاسخ میدهد! تا جایی که ما هم مثل مهدی باکری متحیر میمانیم که یعنی آیا واقعا حتی یک کلمه هم از حرفهای خواستگار به درد بخور نبود؟! وگرنه ما مخاطبان نیز شاهد بودیم که بنده خدا ، مهدی باکری به هیچ وجه قصد توهین کردن و جسارت نداشت! در همین حال و هوا نگرانیم که دوربین فوراً کات میخورد به سفره عقد...
خطبه عقد خیلی وقت است جاری شده و زن و مرد جوان با یکدیگر رسما و شرعاً محرم شدهاند، اما هنوز هم مهدی باکری هنگام حرف زدن با صفیه مدرس زمین و آسمان را نگاه میکند! اگرچه در عینحال، حجاب ظاهری صفیه مدرس نیز به گونهای است که حتی در برابر نامحرمها نیز مشکل خاصی ندارد! اعتراض معشوق و این چالش جذاب دراماتیک همزمان است با اتمسفر شدید و غلیظی از رمانتیکترین ملودرامهای عاشقانهای که حدأقل در سینمای ایران میتوان سراغ گرفت...
سه: «موقعیت مهدی» از معدود فیلمهای سینمای معاصر ایران است که واقعا تماشا کردنش بر پرده سینما خیلی فرق دارد با دیدن آن از صفحه تلویزیونهای خانگی. این در حالی است که بخش عمدهای از ساختار روایی فیلم دقیقا از جنس مستندگونه است. میخواهم بگویم حتی فرم و تکنیک ظاهری فیلم نیز کاملاً منطبق و سازگار با محتوای آن است. ساختاری که مثلاً در کمال حیرت، از نظر عنصر همزادپنداری نیز با کیفیت خاص و نه چندان قابل توصیفی ، همواره فاصلهای دستنیافتنی را با مخاطبانش حفظ میکند. به زبان سادهتر ، ما مخاطبان نمیتوانیم خودمان را به جای شخصیتهای اصلی فیلم بگذاریم. اصلاً خود ساختار اپیزودیک فیلم اعتراف و اصرار دارد که من بنا نیست یا شاید نمیتوانم شخصیت کامل این قهرمان را به تصویر بکشم و روایت کنم. بلکه فقط جواز داشتهام به برخی از گوشه و زوایای زندگی این شهید نزدیک شوم و نگاهی گذرا بیندازم.
اگر فرصت بود جملات اخیر را بیشتر توضیح بدهیم، می خواستم به این نقطه برسم که چرا و چگونه «موقعیت مهدی» توانسته تبدیل به محصول مشترک ذوق هنرمند و ذهن مخاطب شود. این همان چیزی است که در نقد هنری معاصر از آن تحت عنوان مشارکت همزمان هنرمند و مخاطب (که ذیل عنوان مباحث مربوط به هرمنوتیک مطرح میشود) در ساخت پیام هنری یاد میکنند. مثلاً یک مخاطب هلندی شاید نتواند بفهمد که چرا وقتی یک رزمنده حاضر نیست پا روی جنازه همرزمان شهیدش بگذارد و مأموریت خودش را انجام دهد، شانه های مخاطبان ایرانی شروع به لرزیدن کرده و اشک از چشمانشان جاری میشود. اگرچه اینطور هم نیست که به نسبیگرایی مطلق و افراطی دچار شده و نتواند تشخیص دهد که در اینجا موضوع، احترام گذاشتن به جنازه شهدا است.
این ماجرا دقیقاً در روابط قدیمی و دوستانه محمد و خسرو هم موضوعیت دارد. جنس و طعم و رنگ این رابطه دوستانه نه تنها شرقی و ایرانی، بلکه کاملاً شیعی است. دقیقا همان نسبتی که در رابطه مهدی و حمید باکری وجود دارد. دو برادری که برای دقایقی نسبتاً طولانی در مقابل تلویزیون نشسته و لورل و هاردی تماشا میکنند، در حالیکه نمیخندند! این نخندیدن به یکی از اسطورههای طنز سینمای جهان را نمیتوان دستکم گرفت. وقتی نسبت انسان با هستی و مخصوصاً آسمان تغییر کند، خنده و گریههای او نیز از نوع دیگری خواهند شد.
«موقعیت مهدی» در تداوم معدود آثاری چون «ایستاده در غبار» کشف یک موقعیت جدید در نسبت بین سینما و مخاطب معاصر ایرانی است. سینمایی که میداند جهانی شدن از بومی بودن و به خود رسیدن آغاز میشود. برداشتن چند قدم اپیزودیک و کوتاه در این موقعیت جدید را نمیتوان شاهکار برجستهای معرفی کرد. اما این کلاژ تصویری موقت ، وقتی موفق شود قطعات بعدی جورچینهای خود را پیدا کند، به یک پیکره ارگانیک کامل تبدیل خواهد شد. شاید یک جور کالبد اختری و بدن برزخی که ذاتاً از جنس جهان غیب است..."