«عدالت و بیعدالتی نقطههای حساس هر انقلابی هستند؛ جایی که انقلابها بهخاطر آن پدید میآیند و نیز اغلب جایی است که راهشان را گم میکنند و از بین میروند.» این تعبیر میشل فوکو از عدالت و نسبت آن با انقلاب نکتهای است که نباید و نمیتوان بهسادگی از کنار آن عبور کرد. گفتن و نوشتن از عدالت بهنظر جزو سادهترین موضوعات و در عین حال قامضترین آنهاست. اولین و شاید سختترین سؤال این باشد؛ عدالت چیست؟ اگر بخواهیم دستهای از سؤالات اساسی تاریخ بشری تهیه کنیم، این سؤال یکی از سؤالات صدرنشین این لیست خواهد بود.
از دیرباز، اندیشمندان دینی، فلاسفه، جامعهشناسان، اقتصاددانان و طیفهای دیگر فکری از منظر خود درپی پاسخ به این پرسش بودهاند. برخی اندیشمندان عدالت را جامع همه کمالات دانسته و کمالاتی همچون خرد و دلاوری و... را از مشتقات عدالت دانستهاند. عدالت جزو معدود موضوعاتی است که تمام مکاتب فکری دنیا آن را تصدیق و تایید میکنند، مکاتبی که در اصول و موضوعات دیگر ممکن است 180 درجه با یکدیگر متفاوت باشند. عدالت مکتب الهی و توحیدی بیشک با عدالت لیبرالیسم و سوسیالیسم و سایر ایسمها متفاوت است. فارغ از شرایط زمانه، نوع فکر و جهانبینی شماست که عدالت را در ذهنتان تعریف و مصداقیابی میکند.
نگاه به عدالت در قرن بیستم متفاوت با قرن پیشین بود.
لرد مکاولی در سال 1908 محروم کردن فقیران و تهیدستان از حق رای را منطبق بر عدالت و عقلانیت میداند. چون چنین حقی مالکیت را تهدید میکند و اگر مالکیت امنیت نداشته باشد، هیچ زمینی - هرچند حاصلخیز- محصول نمیدهد و ملت به کام بربریت فرومیغلتد. پس از نظر او عدالت یعنی آنکه فقرا حق رای نداشته باشند و البته نداشتند.
اما اوضاع اینطور نماند. اعتراض و شورش فقرا، ثروتمندان را به فکر انداخت که باید کاری کنند. فرآیندی که بعدها نام آن را «بر سر عقل آمدن سرمایهداری» نامیدند. به اصطلاح کف بازار سر کیسه را کمی شل کردند چون فهمیده بودند اگر سر کیسه را شل نکنند، نه تنها ثروت بلکه سرشان به باد میرود. «لستر تارو»، اقتصاددان مشهور آمریکایی درباره چرایی و چگونگی این فرآیند مینویسد: «ناآرامی اجتماعی داخلی برای توجیه بهم زدن بساط منافع مستقر در وضع موجود باعث ادامه بقا و رشد سرمایهداری گردید. ثروتمندان زیرکتر از آن بودند که مارکس تصور میکرد. آنان دریافتند که ادامه بقای درازمدت ایشان به این بستگی دارد که شرایط انقلابی را از بین ببرند و همین کار را کردند. در آلمان یکی از اشراف محافظهکار به نام بیسمارک در دهه ۱۸۸۰ پرداخت مستمری به سالمندان و
نظام بهداشت و درمان عمومی را ابداع و اختراع کرد. چرچیل فرزند یک دوک انگلیسی در سال ۱۹۱۱ نخستین بیمه بیکاری را
به راه انداخت. روزولت رئیسجمهور اشرافزاده نظام تامین اجتماعی را طراحی کرد که سرمایهداری را از سقوط آن در آمریکا نجات داد اگر سرمایهداری مورد تهدید قرار نگرفته بود هیچ یک از این پدیدههای تامینی و رفاهی شکل نگرفته بود.»
جالب نیست؟ تصمیمات و اقداماتی که در ظاهر به نفع تهیدستان بودند و در واقع نیز شرایط زندگی آنها را بهبود بخشید اما در راستای عدالت نبود. این یکی از جنبهها و مصادیق پیچیدگی مسئله عدالت است. امری و فریادی ممکن است ظاهر عدالتطلبانه داشته باشد
- و نیت فاعل آن نیز همین باشد- اما در واقع علیه عدالت باشد. راهکار کاهش چنین آفتی و نیفتادن در این دام، بحث و بررسی مستمر و البته عمیق در باب عدالت است.
رهبر انقلاب اسلامی اردیبهشت ماه سال 90 در دومین نشست اندیشههای راهبردی که به موضوع عدالت اختصاص داشت درباره لزوم زنده بود موضوع عدالت در جامعه فرمودند؛ «امروز که ما به بحث عدالت میپردازیم- بحث این نشست و مطرح شدن موضوع عدالت- این دنباله همان دغدغه اساسی است؛ به این معنا نیست که در طول سالهای متمادی، ما عدالت را نشناختیم یا نظام جمهوری اسلامی مطلقا تعریفی از عدالت نداشته و حرکتی نکرده؛ نه، یک تعاریف اجمالی و کلی و یک قدر متیقنهایی همیشه وجود داشته؛ همه هم با آنها آشنا بودند، کارهای زیادی هم- همینطور که عرض کردیم- انجام گرفته. لیکن امروز که ما این را داریم مطرح میکنیم، اولاً به این دلیل است که میخواهیم گفتمان عدالت، یک گفتمان زنده و همواره حاضر در صحنه باشد. در میان نخبگان، در میان مسئولان، در میان مردم، بهخصوص در بین نسلهای تازه، باید عنوان عدالت و مسئله عدالت، بهعنوان یک مسئله اصلی، بهطور دائم مطرح باشد. یکی از اهداف این نشست و طرح موضوع عدالت در این نشست، این است.» ایشان پس از آنکه در پیام به نمایندگان مجلس یازدهم اشاره کردند که در زمینه عدالت طی یک دهه اخیر نمره مطلوبی به دست نیاوردهایم، 14 خرداد امسال از لزوم تحول در این زمینه گفتند و تأکید کردند؛ «یکی از مسائلی که امروز باید حتماً تحوّل در آن بهوجود بیاید، مسئله عدالت است. در زمینه عدالت باید تحوّل ایجاد کنیم و این باید متّکی باشد به یک مبنای فکری که اندیشه متقن و شکل یافته ما در زمینه عدالت چیست؛ آنوقت بر اساس آن برویم سراغ تحوّل.»
مسئله عدالت در تکتک امور زندگی شخصی و اجتماعی جاری و ساری است. هیچ نهاد و دستگاهی و حتی هیچ فردی نمیتواند شانه خود را از زیر بار آن خالی کند. اما با این حال مسئولیت برخی سنگینتر است و بیشک قوه قضائیه در این باب مسئولیتی محوری دارد. قوه قضائیه میتواند دو نگاه کلی به این مقوله داشته باشد. نگاهی حداقلی که مجازات تخطیکنندگان از قانون و تلاش برای پیشگیری از قانونشکنی، دو پایه اصلی آن است و نگاهی حداکثری که خود را موظف به توسعه و تعمیق عدالت میداند. با نگاه اول، قانوندانهای قانونشکن میتوانند بار خود را ببندند بدون آنکه ظاهراً قانونی را نقض کرده باشند. نمونه آن جناب طبری است که در برابر دادگاه میگوید آنچه گرفتهام از طرف دوستانم بوده است و اگر بخواهم کل لواسان را هم به من میدهند! با نگاه دوم، باید از آقای مسئول پرسید شما در طول مثلاً دو دهه مدیریت با فلان مقدار حقوق، چطور صاحب چندین و بلکه دهها ملک و ویلا و... شدهای؟!
چه کسی باید این گفتمان پویا و مستمر را ایجاد کند و صاحبنظران و اندیشمندان حوزه و دانشگاه را در باب عدالت به تفکر و بحث وادارد؟ بعید بهنظر میرسد نهادی اولیتر از قوه قضائیه که باید پرچمدار عدالت باشد، پیدا شود. البته نیازی به گفتن نیست که این ورود نباید از نوع بوروکراتیکمآبانه و صرفاً برای پر کردن گزارشها و بالا بردن میله نمودارها باشد.
پیگیری این موضوع سنگ بنای تحول در باب عدالت در کشور خواهد بود. امروز در جامعه از فساد و مفسدان زیاد حرف زده میشود. فساد در مقابل عدالت است. دو مسئلهای که نسبت عکس با یکدیگر دارند. اگر فساد را به مثابه تاریکی در نظر بگیریم، سلاح مقابله با آن گسترش نور عدالت است. اما دستگاه قضایی نباید و نمیتواند صرفاً به مباحث اندیشهای و تئوریک بپردازد و بگوید تحول در مسئله عدالت، منوط به پایان نشست و تحقیقاتی است که مثلاً ممکن است سالها طول بکشد. در کنار فکر و اندیشه باید عمل نیز کرد. میتوان لیست بلند بالایی از این اقدامات عملی نوشت که هر کدام در جای خود لازم و مثبت هستند اما نگارنده معتقد است قوه قضائیه باید بهسرعت و البته هنرمندانه تلقی عمومی از خود را بازسازی کند. جامعه هیچ تصور عینی و ملموسی از قاضی عادل و شجاع ندارد. آیا این به آن معناست که ما قاضی عادل و شجاع نداریم؟ کم نداریم اما آیا تصویری از آنها برای جامعه ساختهایم؟ خیر. آیا جامعه میداند قضاتی داریم که رشوههای چند ده میلیارد تومانی را رد کردهاند و حتی از آن بالاتر جان خود را در راه عدالت داده و به شهادت رسیدهاند؟
قوه قضائیه نباید گمان کند دیگرانی هستند که چنین وظیفه مهمی را انجام میدهند. هرچند باید چنین میبود. نویسندگان، صداوسیما و سینمای ما در این زمینه چه قدمی برداشتهاند؟ تقریباً و یا تحقیقاً هیچ. چرا نباید سریال یا فیلمی سینمایی ساخته شود که در آن یک قاضی شجاع برای عدالت میجنگد و خود را به خطر میاندازد؟ آنهایی که اهل ادبیات و فیلم هستند بهتر میدانند که دادگاه و قضاوت همیشه جزو موضوعات پرکشش و جذاب ادبیات، سینما و تلویزیون بوده است. عدالت مانند اکسیژن است. کمبود آن تنفس و حرکت را دشوار میکند و قطع آن بهسرعت باعث مرگ میشود. پس تنها هفته قوه قضائیه هفته بحث و گفتن از عدالت نیست. هر روز، روز عدالت است.
محمد صرفی