«ورزش و سیاست با هم برادرند و گاهی ورزش زیر سلطه برادر دیگرش قرار میگیرد.» این جملهای بود که مارکو امپیگلیا، آوریل 2013 در کنفرانسی با میزبانی فیفا به خبرنگار آسوشیتدپرس گفت.
اما به نظر میرسید رابطه میان ورزش و سیاست چیزی بیش از یک رابطه برادرانه با سلطه سیاست باشد. دستکم در تاریخ معاصر، ورزش غالبا به عنوان ظرفیتی برای پیشبرد امر سیاسی تلقی میشد و خودش به تنهایی موضوعیتی نداشت. در انگلستان مهمترین باشگاههای فوتبال با مشارکت کارخانهها و برای سرگرم کردن کارگران و به حاشیه بردن مسائل صنفیشان تأسیس شد. رویهای که در ایالات متحده هم ادامه پیدا کرد و کارفرمایان برای متوقف کردن گله و شکایتهای کارگران، باشگاههای ورزشی را در کارخانهها راه انداختند. این ترفند در برزیلِ تحت استعمار نیز به کار گرفته شد و اساسا ورود فوتبال در برزیل مصادف با ورود کارخانهداران انگلیسی و استثمار نیروی کار آن کشور بود. بعدها «ژتولیو وارگاس» دیکتاتور نظامی دستنشانده برزیل نیز از منافع سیاسی نزدیک شدن به ورزش استفاده کرد و توانست با راهاندازی شورای ملی ورزش و در دست گرفتن فدراسیونها و لیگها حکومتش را تا حدودی تثبیت کند.
این موارد ما را بیشتر به عبارت «ژان ماری بروم» در نظریه انتقادیاش از فوتبال رهنمون میکند. او فوتبال را یک «طاعون عاطفی» نامید و نتیجه گرفت: «فوتبال ـ نمایش یک «بازی جمعی» صرف نیست، بلکه سیاستی است برای قالبدهی به تودهها، ابزاری است برای کنترل اجتماعی و نوعی مسمومسازی ایدئولوژیک است که تمامی فضای جامعه را اشباع کرده است.»
جدا کردن ورزش از ساحتهای دیگر شاید دور از ذهن نباشد اما در عرصه عمل تقریبا غیرممکن است. شعار «سیاسی نکردن ورزش» اگرچه به دقت طراحی شده اما برای پذیرفتن آن باید بیش از اندازه سادهلوح بود. شعاری که توسط آوری بروندیج، یکی از اعضای کمیته بینالمللی المپیک برای واگذاری میزبانی بازیهای المپیک سال 1936 به برلین طراحی و ترویج شد و اتفاقا موفق هم بود. در حالی که افکار عمومی جهان خطر تثبیت و گسترش فاشیسم را به خوبی حس میکرد و جنبش تحریم آلمان راه افتاده بود، کمیته بینالمللی المپیک توانست با ایده «سیاست را در ورزش دخیل نکنیم» سیاسیترین اقدام ممکن را برای تحکیم قدرت و مشروعیت هیتلر انجام دهد و میزبانی بزرگترین جشنواره ورزشی جهان یعنی بازیهای المپیک را به آلمان نازی واگذار کرد. فیفا هم در خدمت به قدرت دست کمی از کمیته المپیک نداشت، آنها دو سال قبل در تبانی با موسلینی، قهرمانی در رقابتهای جام جهانی فوتبال 1934 را به این دیکتاتور ایتالیایی تقدیم کرده بودند.
با پایان جنگ دوم جهانی نهاد ورزش کارکرد خود در خدمترسانی به ساختار قدرت و حفظ نظم موجود جهان را همچنان ادامه داد. سال 1958 در گرماگرم مبارزات استقلالطلبانه الجزایر، مردم این کشور تیم فوتبال مستقل الجزایر را تشکیل دادند، تیمی که برخی بازیکنانش از زندگی بیدردسر در فرانسه گذشته بودند تا به قسمتی از مبارزات استقلالطلبانه مردمشان یاری رسانند. نتیجه اما برخلاف خواست و میل مردم الجزایر رقم خورد. فیفا نه تنها تیم فوتبال مردم الجزایر را تحریم کرد بلکه در اقدامی تکمیلی عضویت تیم مراکش را هم به دلیل انجام یک بازی دوستانه با این تیم به حالت تعلیق درآورد! پیام این کار فیفا واضح بود؛ حرکت برخلاف نظم موجود بینالملل و به چالش کشیدن آن حتی اگر با پشتوانه مردمی همراه باشد برای بانیان آن هزینه خواهد داشت. در 1978 فیفا به کمک یک دیکتاتور دیگر این بار در آرژانتین شتافت و با زد و بند ضمن اهدای جام قهرمانی به تیم آرژانتین، جنایتهای ژنرال «ویدهلا» و موارد متعدد نقض حقوق بشر توسط او در آرژانتین را به حاشیه برد.
سال 2012 وقتی رژیم صهیونیستی تعدادی از فوتبالیستهای فلسطینی را به شهادت رساند و برخی از آنها را نیز زندانی کرد موجی از خشم، افکار عمومی را برانگیخت، ورزشدوستان منتظر تحریم و تعلیق فوتبال رژیم اشغالگر قدس بودند اما باز هم این فیفا بود که جانبدارانه به میدان آمد. نه تنها خبری از مجازات نبود بلکه «سپ بلاتر» رئیس وقت فیفا در مصاحبه با رسانهها اطمینان داد که «مسابقات زیر ۲۱ سالههای اروپا طبق برنامه در سرزمینهای اشغالی برگزار خواهد شد.» این فقط قدرت و محبوبیت فوتبال بود که میتوانست رد خون یک رژیم آدمکش را پاک کند. در موردی مشابه این بار در عربستان فوتبال به کمک یک دیکتاتور دستنشانده آمد و میزبانی سوپرجام ایتالیا به مدت دو سال و سوپرجام اسپانیا برای 6 سال، علیرغم انتقادات فعالان حقوق بشر به رژیم سعودی واگذار شد. یک بار دیگر با حمایت نهادهای بینالمللی ورزشی، از فوتبال و ظرفیت رسانهای آن برای پاکسازی چهره حکومتی که ملایمترین منتقدش را با ارّه تکهتکه کرد، استفاده شد.
حالا شاید خیلی عجیب به نظر نرسد وقتی نهادهای بینالمللی ورزشی به عنوان بازوهای سیاستگذاران جهانی برای اعمال فشار علیه کشورمان بیش از پیش فعال شوند. این اتفاق برای کشوری که با یک انقلاب مردمی مبتنی بر تعالیم اسلامی ساختار ناعادلانه قدرت در جهان را به چالش کشیده است، دیر یا زود رخ میداد. 13 آبان 1395 بود که فیفا ایران را به پرداخت 45 هزار فرانک سوییس جریمه کرد. علت این جریمه «برگزاری مراسم غیرمرتبط با فوتبال» عنوان شد و به مراسم عزاداری تاسوعای حسینی همان سال(20 مهر 1395) توسط تماشاچیان بین دو نیمه فوتبال ایران و کره جنوبی اشاره داشت. در حالی که موارد متعددی از برگزاری مراسمهای غیر مرتبط بین دو نیمه فوتبال(نظیر جشن، پایکوبی، اجرای موسیقی و...) در کشورهای دیگر وجود داشت، فیفا با چشمپوشی بر همه آنها مردم ایران را به دلیل بروز یکی از اصلیترین نشانههای فرهنگیشان یعنی بزرگداشت مقام سید و سالار شهیدان تنبیه میکرد!
پاییز 1398 با اوج گرفتن بحث حضور زنان برای تماشای بازیهای مردان، این مداخله بیپردهتر از همیشه خود را نشان داد. «جانی اینفانتینو» رئیسفدراسیون بینالمللی فوتبال(فیفا) پس از صدور بیانیهای علیه ایران با لحنی تحکمآمیز گفت: «باید زنان هم به ورزشگاهها بروند... ما بیش از این نمیتوانیم در انتظار بمانیم.» او حتی اندکی بعد به تهران آمد تا شخصا بر حضور زنان برای تماشای مسابقات لیگ داخلی فوتبال مردان نظارت کند. درحالی «ممنوعیت حضور بانوان در ورزشگاه» به عنوان «مسئله» در بازنمایی رسانهای صورتبندی میشد که اساسا چنین ممنوعیتی وجود نداشت، درهای ورزشگاه در رقابتهای ورزشی زنان همیشه بر روی بانوان باز بود؛ حتی در مواردی زنان به تماشای مسابقات والیبال و بسکتبال مردان نیز رفته بودند. در واقع صورت مسئله در جامعه ایران نه حضور بانوان در ورزشگاه، که اختلاط مردان و زنان در ورزشگاه بود. همین موضوع حساسیتهای فرهنگی و مذهبی را برانگیخت. حساسیتی که قابل تأمل بود چون فیفا بدون در نظر گرفتن شاخصهای فرهنگی کشورهای عضو و تنها با محور قرار دادن ارزشهای غربی، اقدام به ترویج و تجویز آنها برای دیگر کشورها میکرد؛ این کار نوعی همسانسازی فرهنگی جهانی حول ارزشهای غربی بود. در این جهت فیفا حتی اختلاط زن و مرد را از روی سکوهای ورزشگاه به درون مستطیل سبز آورد و از داوران زن در رقابتهای مردان استفاده کرد، این رویداد به شکل آزمایشی در ایران نیز اجرا و با واکنش افکار عمومی مواجه شد. به نظر میرسید فیفا با تمام توان برای تغییر هنجارهای اجتماعی ایران تلاش میکند. تلاشی که در گامهای اولیهاش قرار داشت زیرا در بیانیه فیفا علیه ایران آمده بود: «این آغاز یک سفر است.» این تلاش همسو با سیاست آمریکا در قبال ایران مورد استقبال مقامات این کشور قرار گرفت. برایان هوک، نماینده ویژه وزارت خارجه آمریکا در امور ایران گفت: «رفتار فیفا در این موضوع نشان داد که وارد کردن فشار جهانی به حکومت ایران برای تغییر رفتارش، مفید است.»
آن سوی ماجرا در کمیته بینالمللی المپیک هم اوضاع چندان متفاوت نبود. به رسمیت نشناختن کشور جعلی اسرائیل و متعاقب آن عدم حضور در مقابل ورزشکارانش سوژهای برای اعمال فشار بر فدراسیونهای ورزشی ایران شده بود. پیشتر در مواردی کمیته بینالمللی المپیک برای جلوگیری از بروز تنش و درگیری، عامدانه با در نظر گرفتن تمهیداتی نظیر نحوه دستهبندی در قرعهکشیها از رویارویی برخی کشورها با یکدیگر تا حد ممکن خودداری میکرد. اما ظاهرا در نبود دیپلماسی ورزشی مؤثر، این موارد شامل ایران نمیشد! نه تنها هیچ تمهیدی برای جلوگیری از این تقابل اندیشیده نشد بلکه فدراسیونهای ورزشی و ورزشکاران ایرانی برای حضور در مقابل نمایندگان ورزشی رژیم صهیونیستی از طرف فدراسیونهای بینالمللی مورد تهدید و یا تطمیع قرار میگرفتند. این بار کمیته بینالمللی المپیک شعار «سیاسی نکردن ورزش» را در خدمت رژیم صهیونیستی به کار گرفت تا ماهیت اشغالگرانهاش را رسمیت ببخشد.
علاقه ما به ورزش طعمه تحمیل سیاستهایی شده بود که برای کنار گذاشتن آنها انقلاب کردیم، جنگیدیم و سختترین تحریمها را به جان خریدیم. فیفا، کمیته جهانی المپیک و فدراسیونهای بینالمللی ورزشی داشتند از عشق و علاقه ما سوءاستفاده میکردند. در آخرین مورد کنفدراسیون فوتبال آسیا با لغو میزبانی ایران در مسابقات جام قهرمانان آسیا به بهانه نبود امنیت؛ آشکارا در یک منازعه سیاسی منطقهای، کنار یکی از طرفین نزاع ایستاد. بیطرفی در نهادهای ورزشی به یک شوخی شباهت داشت. قرار بود سیاست در ورزش دخالت نکند اما حالا ورزش داشت در ریزترین مسائل سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ما دخالت میکرد. البته صورت دیگری هم متصور نبود؛ در واقع همانطور که «علم خنثی» و «حکومت خنثی» خیالی کودکانه است، «ورزش خنثی» نیز افسانهای دستنیافتنی است. سکولاریزم به معنای جداسازی کنش از ارزش، یک لفاظی آکادمیک بیش نیست و ارزشها اعم از الهی و غیرالهی نقشی تعیینکننده در راهبرد کنشگران سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و... دارند. حرف آخر را «دِیو زِرن» سردبیر ورزشی مجله نِیشن(The Nation) با دقت تمام گفته است: «المپیک، جام جهانی و بقیه ابر رویدادها در ۳۰ سال گذشته چیزی را فراهم کردهاند که با باتوم نظامی هم نمیشد به آن رسید؛ و آن چیزی نیست جز رضایت تودهها به مقاصد سیاستهای نئولیبرال.»
سیدمحمدعماد اعرابی