پنج شنبه شب وقتی اعلان گوشی همراهم به صدا درآمد تا مرا از خبر حمله هوایی به ژنرال قاسم سلیمانی ، فرمانده نظامی ارشد ایرانی با خبر کند، تردید داشتم که من تنها کسی باشم که این سئوال را در ذهن دارم: نفع شخصی دونالد ترامپ از انجام این حمله چیست؟ در اینجا منظور از کلمه «این»، این حمله خاص است و حتی نگران کننده تر از آن، می تواند به معنای آغاز یک جنگ با ایران نیز باشد. به هر روی پاسخ این سئوال که در این میان منافع شخصی ترامپ چیست، نکته ای محوری در درک وضعیتی است که در مواقع دیگر، وقتی پای رجز خوانی و دعوت به جنگ - که از جمله مختصات تعریف کننده دولت های جمهوریخواه پیشین است - پیش می آمد، به این شکل مطرح نبود.
اخبار سیاسی- بعد از چند سال گرفتاری در مخمصه جهنمی آمریکای ترامپ، یک چیز را فهمیده ایم و آن این است که این رئیس جمهور را هیچ انگیزه ای خارج از منافع شخصی خود به حرکت در نمی آورد. این به خصوص زمانی واقعیت پیدا می کند که پای اموری به میان می آید که به سیاست خارجی مربوط می شود. در چنین موقعیتی، این میل او به تقویت منیت خود، پول درآوردن یا به دست آوردن یک امتیاز سیاسی است که تصمیمات ترامپ را هدایت می کند. خوب یا بد، برای درک اینکه ما اکنون بعد از تشدید خطرناک خصومت ها با ایران رو به کدام سو روانیم، باید این سئوال اولیه را مطرح کنیم و پاسخ دهیم: از این ماجرا چه چیزی گیر او می آید؟
خودشیفتگی لاعلاج ترامپ مدت هاست که عامل متمایز کننده او از اکثریت ائتلاف جمهوریخواهانی است که او رهبری آنها را در دست دارد. با وجود انزجار آور بودن باورهای کسی چون سناتور لیندزی گراهام که از دورنمای جنگ با ایران چنان به هیجان آمده که گویی در حال تجربه احساسی پورنوگرافیک باشد، هیچ تردیدی نمی تواند وجود داشته باشد که انگیزه بخش گراهام باور صمیمانه به این است که جنگ چیز خوبی است. به همین ترتیب وقتی جرج دبلیو بوش در سال 2003 جنگ با عراق را شروع کرد، شاید او نیز چشمی به دورنمای انتخاب مجدد خود داشت، اما به نظر می رسید که انگیزه اصلی او باوری خالصانه نسبت به این باشد که در این جنگ آمریکا می تواند برنده شود و این جنگ به نفع ایالات متحده خواهد بود.
با این حال اما ترامپ مردی است که ظرفیت داشتن باورهایی فراتر از آنچه که منیتش را ارضا یا منافع شخصی اش را تامین می کند ندارد. در نتیجه دو میل و آرزو هدایت گر سیاست خارجی او بوده است: 1) پول در آوردن یا به دست آوردن یک مزیت سیاسی و 2) تمایل نژادپرستانه (و لازم به ذکر نیست نومیدانه اش) به اثبات اینکه باهوش تر از باراک اوباماست.
این موضوع بیش از همه جا در طول جلسات استماع استیضاح او در کنگره مشهود بود، زمانی که یک رشته از شهود وزارت امور خارجه تصویر رئیس جمهوری را از او به دست دادند که تنها انگیزه او از معامله با اوکراین، یک سرمایه گذاری روی این ادعای دروغین بود که اوکراینی ها با دمکرات ها برای تضعیف او دسیسه چینی کرده اند و البته امیدواری او نسبت به اینکه می تواند رئیس جمهور متکی به اسلحه اوکراین ولادیمیر زلنسکی را به جعل شواهد برای جعل یک تئوری توطئه درباره جو بایدن معاون پیشین رئیس جمهور وادارد.
در واقع دیوید هولمز دیپلمات به وضوح شهادت داد که وقتی از گوردون ساندلند سفیر اتحادیه اروپا پرسیده است که ترامپ در مورد اوکراین چه فکر می کرده، ساندلند گفت که ترامپ فقط و فقط به «لقمه بزرگ» اهمیت می داده. وقتی هولمز اشاره کرد که اوکراین به طور موثری در جنگ با روسیه بوده – همان چیزی که بیشتر مردم آن را «لقمه بزرگ» می دانند - ساندلند روشن کرد که از نظر ترامپ «لقمه بزرگ» فقط چیزی است که آن را در خدمت منافع شخصی اش ببیند.
تا اینجا ما همین وضعیت را در مورد ترامپ و ایران شاهد بوده ایم. حتی با اینکه ترامپ دسته ای از بازهای ضد ایران را روز و شب بیخ گوش خود دارد – از جمله مایک پمپئو وزیر امور خارجه و جان بولتون مشاور امنیت ملی پیشین- منافع او در ارتباط با این کشور، عمدتا محدود به هدف او در تلاش برای لکه دار کردن چهره اوباما بوده است، چرا که او نمی تواند این تصور را برتابد که یک مرد سیاهپوست ماهرتر و باهوش تر از اوست. به همین دلیل است که ترامپ توافقی را که اوباما برای متوقف کردن برنامه هسته ای ایران با این کشور امضا کرده بود بر هم زد. به همین دلیل بود که ترامپ کمترین فکر و ملاحظه ای درباره شرایط این قرارداد نکرد. به همین دلیل بود که اوباما این توافق را انجام داده بود و ترامپ تا سر حد جنون نسبت به اوباما حسادت می کند و یک نژادپرست به تمام معناست. به این ترتیب یک توافق بین المللی که با رنج و زحمات بسیار زیاد حاصل شده بود، باید به عنوان بخشی از ماموریت بزرگ تر او برای محو میراث اولین رئیس جمهور سیاهپوست کشور کنار گذاشته می شد.
این انگیزه بیمارگونه ترامپ در رقابت با اوباما، توضیح دهنده شکل روابط عجیب و غریب ترامپ با کره شمالی نیز هست. ترامپ تاکید دارد که گرفتن عکس های تصنعی در کنار کیم جونگ اون، می تواند کاری کند که اوباما همچون یک شکست خورده به نظر برسد، حتی اگر در عمل «معاملاتی» که ترامپ با کیم انجام داده، به کلی بی مصرف باشند. پس گرچه در مورد هر رئیس جمهور دیگری کاملا ساده انگارانه خواهد بود اگر گمان شود که او احمقانه می کوشد بر اساس محاسبات ناپخته در جهت منافع شخصی اش بر تنور یک جنگ بدمد، جز نسبت دادن این انگیزه به ترامپ کاری احمقانه خواهد بود.
روشن ترین مدعی برای این گزاره که «ترامپ از این ماجرا چه به دست می آورد»، این است که او استیضاح شده و با نرخ مقبولیت به شدت پایینی وارد یک سال انتخاباتی شده است. در نتیجه جنگ با ایران را بهترین مجوز می بیند تا آمریکاییان را به هوس یک تب زمان جنگ بیندازد – بیشتر شبیه چیزی که برای بوش در سال 2003 اتفاق افتاد – تبی که می تواند برای بالا کشاندن او به بالای خطی که احتمال یک انتخاب نزدیک را برایش فراهم کند کفایت کند.
متاسفانه این فرضیه چیزی است که زیاد توصیه شده است. همانطور که مردم به سرعت در توئیتر کشف کردند، ترامپ در سال 2011 و 2012 کوشید این تئوری توطئه را به مردم قالب کند و اوباما را متهم به انجام این کار یعنی شروع یک جنگ برای انتخاب مجدد خود کرد.
ترامپ در 16 نوامبر 2011 در توئیتی نوشت: «رئیس جمهور ما یک جنگ با ایران را آغاز خواهد کرد، تنها به این دلیل که او مطلقا توانایی مذاکره کردن را ندارد. او ضعیف و ناکارآمد است. پس تنها راهی که می تواند برای انتخاب مجدد پیدا کند – و مثل روز روشن است- شروع یک جنگ با ایران است.»
او در توئیت دیگری در 22 اکتبر 2012 نوشت: «به اوباما اجازه ندهید با هدف انتخاب شدن، به منظور شروع یک جنگ با ایران بازی کند، جمهوریخواهان مراقب باشید!»
یکی از قابل پیش بینی ترین جنبه های خودشیفتگی ترامپ این است که او همیشه نقص ها و انگیزه های شیطانی خود را به دیگران نسبت می دهد. اگر او اوباما را متهم کرد که برای به دست آوردن مزیت های سیاسی احساس نیاز به شروع یک جنگ با ایران می کند، ما به وضوح می توانیم شرط ببندیم که دقیقا همین انگیزه در قلب ترامپ خانه دارد.
متاسفانه ارزیابی مورد علاقه ترامپ از آنچه که از نظر سیاسی مقبولیت مردمی دارد، از تماشای فاکس نیوز و دیدن چیزهایی به دست می آید که مجریان مورد علاقه اش درباره آن حرف می زنند. تعجبی ندارد که افراد حاضر در فاکس نیوز همانقدر به آرام کردن فضا و دوری از جنگ بیشتر در خاورمیانه اشتیاق دارند که در طول سال های بوش داشتند. بدتر آنکه آنها در مورد احتمال وقوع جنگ با استفاده از شعارهایی هیاهو راه انداخته اند که برای ارضای بدترین انگیزه های ترامپ تهیه می شوند، از جمله عشق او به تئوری های توطئه و حسادت کورکننده او نسبت به اوباما و آرزویش برای برتری یافتن بر او.
دیدن وقایع از پشت عینک منفعت پرستی محض ترامپ، گرچه عمدتا بد چیزی است، اما با تعجب در کاستن از میل او در رفتن به جنگ مفید افتاده است. این منفعت پرستی موجب شده بود که بتواند در برابر دستیارانی چون بولتون که اظهارنظرهای جنگ طلبانه ای را بر اساس تئوری های خود از سیاست خارجی مطرح می کردند مقاومت کند و از طرفی چون چنین نمایش هایی درمورد خود ترامپ نبودند، او را کسل می کردند.
اما این وضعیت ممکن است تغییر کند. ترامپ اکنون دلایل متعددی برای این دارد که فکر کند جنگ با ایران در جهت منافع او خواهد بود و منیت و خودپرستی او را بیشتر تقویت خواهد کرد. او حتی جمعه صبح وارد توئیتر شد و سعی کرد اوباما را به خاطر مذاکرات مربوط به توافق اتمی با ایران تقبیح کند. او سوم ژانویه 2020 در توئیتی نوشت: «ایران هرگز در هیچ جنگی برنده نشده، اما هیچگاه در مذاکره ای بازنده نشده است!»
منیت ترامپ در اینجا نیز مشهود است، همچنین این باور قابل قبول او که می تواند از اهرم یک جنگ برای منحرف کردن توجه مردم آمریکا از روند استیضاح و تقویت شانس انتخاب مجدد خود استفاده کند. متاسفانه دلیل خوبی برای باور این واقعیت وجود دارد که در دوره این رئیس جمهور، ایالات متحده در حال ارتکاب یک اشتباه هولناک سیاست خارجی است؛