اگر کسی اوایل سال 92 به کما رفته باشد و امروز از کما خارج شود و اظهارات و مواضع سیاسی این روزها را بشنود، بیگمان فکر میکند اردوگاه موسوم به اصلاحات-اعتدال در این شش سال هیچ مقام و مسئولیتی به اندازه نگهبان سرویس بهداشتی پارک شهر هم نداشتهاند که اینچنین از موضع نقادانه و طلبکارانه با هر موضوع و مسئلهای برخورد میکنند. یکی از لزوم انتخابات آزاد میگوید و دیگری از کمبود اختیارات مینالد، رئیسجمهور شش سال پیش و در آستانه مذاکراتی حساس و تاریخی از خزانه خالی گفت و سخنگوی دولت امروز مدعی و شاکی است که چرا واقعیتهای تحریم را به مردم نگفتیم!
دو برادر جوان کولبر که برای لقمهای نان دل به کوهستان زدهاند، گرفتار بهمن و برف میشوند و مظلومانه جان میدهند و آن جماعتی که هنرشان فروختن خود به کمپین انتخاباتی سیاستمداران است و در این معامله کثیف و پایاپای، علاوهبر پاکت کلفت دمِ انتخابات، امتیاز معافیت از مالیات را هم اشانتیون میگیرند، چنان سوگواری به راه میاندازند که الحق والانصاف باید به هنرشان در بازیگری دست مریزاد گفت و تف و لعنت را نثار داوران اسکار کرد که چنین بازیگرانی را نادیده میگیرند.
بازیگران فقط بر پرده سینما و بر صفحه تلویزیون نیستند. در انواع و اقسام کسوتها و هیبتها میتوان آنان را دید؛ از تکیه زده بر صندلی سبز بهارستان تا فعال حزبی و مطبوعاتی و مطرب و... این بازیگران همگی یک ویژگی مشترک دارند؛ پررویی! بیشترین نفع و سهم را از امکانات و فرصتها بردهاند اما همینها بیشتر از همه غر میزنند و طلبکارند. این جماعت بهترین مصداق برای تاکتیک «بهترین دفاع، حمله است»، هستند. پاچه ورمالیدههای رانتجو و شکمسیری که سال را در اروپا عید میکنند و کریسمس را در کانادا جشن میگیرند و «مردم، مردم» هم از دهانشان نمیافتد و در غم و مشکلات مردم سرزمین خود سهیم هستند و اگر رندی بپرسد یکی از این مشکلات مشترک را نام ببرید آنقدر از مرحله پرتند که میگویند؛ «نمیتونم ماهی 10هزار دلار برای پسرم تو آمریکا بفرستم»!
رسانهها که باید صدای مردم، دماسنج جامعه و آمر به معروف و ناهی از منکر نسبت به اصحاب قدرت و ثروت و شهرت باشند، اغلب خود به بازیگری دونپایه در این چرخه معیوب تبدیل شدهاند و در مواردی چنان عمل میکنند که انسان میماند نام آن را چه باید بگذارد؛ ناشیگری؟ غرض و مرض؟ سادیسم؟ خیانت؟ آخرین نمونهاش داستان ثریا بود. یک سایت زرد مایل به قهوهای، داستانی پر سوز و گداز از ثریای بیخانمان و آواره در حوالی تهران منتشر کرد که مجبور شده است برای یک ساندویچ فلافل، در قبری به سه مرد تن فروشی کند! خبر مثل بمب منفجر میشود و وقتی در صدها سایت و کانال و هزاران صفحه شبکههای اجتماعی بازنشر میشود و روح و روان جامعه را به بازی میگیرد، سایت مذکور یک خط مینویسد؛ «بنا به اطلاعات اشتباه که به خبرنگار ما ارایه شده بود این موضوع با واقعیت ماجرا تفاوت بسیاری داشت.» همین و تمام!
آنهایی که با کار خبری مقداری آشنا باشند و خبر را بخوانند، به راحتی میفهمند که یک جای این خبر میلنگد و قابل باور نیست. بیشتر شبیه یک سناریوی نمایشی است که میخواهد فلاکت، بدبختی و کثافت را در قالب یک داستان کوتاه در ذهن مخاطب فرو کند. اخبار تلخ و تاریک از حوادث و فقر کم نیستند اما برای آنکه داستان متفاوت و خاص شود، باید چاشنی پورن، آن هم به شکلی خاص و دراماتیک به آن افزود و صحنه را چنان سیاه و تعفنآمیز چید که مخاطب فرصتی برای فکر کردن در اصل ماجرا نداشته باشد. آیا در جامعه فقر نیست؟ بله هست. آیا تن فحشا نیست؟ بله هست، اما این داستانسازی، داستان دیگری دارد و نباید به سادگی از کنار آن گذشت.
آنهایی که آنسوی آب نشستهاند و پس از حوادث آبان ماه برای اصلاحطلبان بیانیه نوشتند و برایشان فرستادند و برخی حتی یکبار نخوانده و جملگی 77 نفر نپرسیده که این بیانیه ضد امنیت و منافع کشور از کجا آمده و چه کسی آن را نوشته، امضایش کردند، بیکار ننشستهاند. برای اصلاحطلبان بیانیه مینویسند، برای رسانهها سناریو، برای فلان نماینده بزدل هم نطق میان دستور و...
روزنامه رسمی دولت با عضو شورای مرکزی حزب اتحاد ملت درباره اعتراضات مصاحبه کرده است. جلاییپور در این مصاحبه وقایع تیر 78، سال 88، 96 و امسال را با چوبی جادویی یک کاسه کرده و دلیل همه این وقایع را از موضع دانای کل چنین میگوید: «حکمرانی بد، تبعیضآمیز، ناکارا و غیرپاسخگو.» دلایل ظاهراً موجهی ارائه شده است. بهخصوص که آقایان در فرنگ درس خوانده و الگو و قبلهشان هم همانجاست. اما اینجا هم مثل سناریوی ثریا یک جای کار میلنگد. دولتی را بر سر کار آوردهاند و از آن حمایت کردند و میکنند که رئیس سازمان خصوصیسازیاش متهم هپلی هپو کردن است و آب خنک میخورد و یکی از مسئولانش با کمال افتخار گفته بود کاملاً طبیعی است که پستهای آب و ناندار اقتصادی در شرکتهای دولتی مانند زیرمجموعههای شستا، به فعالان ستاد انتخاباتی آقای روحانی برسد!
میدانید به این نگاه چه میگویند؟ انگلیسیها به آن
Spoils system میگویند که نقطه مقابل شایستهسالاری است. نام این سیستم مدیریتی و حکمرانی از گفتار یک سناتور آمریکایی به نام ویلیام ال. مارسی مشتق شده است. مارسی در جریان انتخابات ریاستجمهوری ۱۸۲۸ با اشاره به پیروزی اندرو جکسون گفته بود: «غنایم به فرد پیروز تعلق دارند.» جکسون هیچ ابایی از پیادهسازی این سیستم مبتنی بر کسب پیروزی-جمعآوری غنیمت نداشت و علناً میگفت: «من عقیده دارم آنچه به خاطر بقای شغلی مقامات اداری از دست میدهیم، بیشتر از آن چیزی است که به سبب تجربه آنها عاید ما میشود؛ بنابراین با تعویض مقامات اداری و با توجه به وفاداری روشن و بارز آنها به حزب، مزایای بیشتری عاید شده و حتی فساد کاهش مییابد.»
به اعتراف خود آمریکاییها نتیجه این سیستم معیوب و بیمار که تقریباً در سراسر قرن 19 بر این کشور حاکم بود، چیزی جز فساد و ناکارآمدی نبود. سال 1881 جیمز آبرام گارفیلد رئیسجمهور وقت آمریکا ترور شد. ضارب نه مخالف گارفیلد بود و نه تروریست و جانی. چارلز گیتو از فعالان سیاسی و حامیان گارفیلد بود. به او وعده داده شده بود که در دولت جدید پستی نان و آبدار خواهد گرفت. رندانی پست را ربودند و سر گیتو بیکلاه ماند. او که در پیروزی نقش داشت اما از سفره غنایم کنار گذاشته شده بود، با شلیک دو گلوله در ایستگاه راه آهن واشنگتن، انتقام خود را از رئیسجمهور آمریکا گرفت.
ترور رئیسجمهور به دست وکیل جوان، سیستم سیاسی آمریکا را دچار شوک کرد. نتیجه این شوک، تصویب قانون مشهور پندلتون در سال 1883 بود. قانونی که بساط
Spoils system را جمع کرد و روسای جمهور دیگر حق نداشتند مناصب دولتی را به مثابه غنایمی میان حامیان و اطرافیان خود تقسیم کنند.
حال باید از این فرنگرفتهها و شیفتگان غرب پرسید، شما برای حکمرانی خوب چه کردید؟ کدام قدم را برداشتید؟ کدام طرح و لایحه را تنظیم و تصویب کردید؟ رفقای شما حتی حاضر به اعلام عمومی اموال خود نیستند. با شفافشدن آرا در مجلس مخالفت کردند. تصمیمهای کلان اقتصادی را در پستو میگیرند و همچون خشم شب با رعایت کامل اصل غافلگیری اجرا میکنند و یک هفته بعد با خنده میگویند من هم صبح جمعه فهمیدم و...
وقتی چنین دار و دستهای از حکمرانی خوب، رفع تبعیض، حق اعتراض، صدای مردم، کولبر، کارتنخواب و امثالهم میگویند، مرغپخته به خنده و انسان باشرف به گریه میافتد و آرزو میکند کاش به کما برود و روزی بیدار شود که این حجم از پررویی و چندرویی را نبیند.
محمد صرفی