چرا زندگی اپوزیسیون در بهشت هم تلخ است؟

بلا تردید ایران را بهشت اپوزیسیون می‌دانم. تراژدی قصه هم نصیب حزب اللهی هاست بلاشک؛ اما خب حزب اللهی بودن را با همه تراژدی هایش دوست داریم. اما در عین زیست سیاسی تراژدی گونه حزب اللهی ها، آنها زندگی شیرینی دارند؛ چون نعمت را می بینند؛ شاید نقمت و بلا، گاه و بیگاه آنها را بیازارد؛ شاید روحیه کمال طلبی، آن گاه که فاصله ای حس می‌کنند قدری اذیتشان کند ولی با برشمردن نعمت ها، الطاف و داشته ها آرام می شوند و سختی ها را موانعی طبیعی برای رسیدن به قله می بینند.

اما اپوزیسیونِ همیشه ناراضی ولو زبانش دراز باشد و کسی به درازی آن اعتراض نکند و برخورد نکند، زندگی تلخی دارد؛ چون یاد گرفته فقط بدی و سیاهی ببیند تا آنجا که چشمانش سیاهی رود و دیگر حق و حقیقت را نبیند. نه اینکه نمی‌بیند؛ گاهی می‌بیند و وقتی حق را دریافت مثل ابوحنیفه درمی‌یابد که باید خلاف صادق آل محمد رأی دهد.

نه غزه نه لبنان را یادتان هست؟ نه صنعا نه کاراکاس نه هیچ جایی که بوی مقاومت بدهد را نمی‌پسندند. عجیب نیست؟ آخر شما را چه کار به ونزوئلا؟ بله؛ جان فدایان کدخدا اجازه نمی‌دهند کسی به ابرقلدر دهکده «تو» بگوید چه رسد به اینکه رسماً آن را به حساب نیاورد و علناً به مخالفت با سیاست هایش بپردازد.

اتفاقاً ونزوئلا برای ما هم بهانه است اما اعتقاد داریم مادامی که نشانه ای از مقاومت و مقابله با استکبار از آنجا رؤیت شود، وظیفه ما حمایت است.

 

کاراکاس و غزه و حلب جای خود، شرم نمی کنید کشور خودتان را بعد از ۴۰ سال در کوران حوادث و فتنه ها می بینید که راست قامت و استوار ایستاده و باز هم دل به احمق‌های درجه یک داده اید؟ به اصطلاح روشنفکرهای ما اگر فکر روشنی داشتند برای خوشایند ارباب ناخوش احوال خود، رپورتاژ نمی رفتند.

یعنی آنقدر تهی دست شده اید که دل به یک کودتا در قاره آمریکا بسته اید؟ البته همین که فهمیده اید آبی از تابستان داغ برایتان گرم نمی‌شود و به خواب زمستانی رفتید برای شما چند گام به جلو حساب می‌شود. در پایان باید توصیه کنم به بیداری و یقظه که اول مرحله بازگشت شما به دایره حق است. در این دهه خوب ببینید و بشنوید؛ صدای نظام چهل ساله را که مظلوم و مقتدر شده است و البته روز به روز به اقتدارش افزوده می شود تا آنجا که پرچم را به ید حیدری ولیعصر تحویل دهد ان شاالله.

مسعود پیرهادی