رویداد بسیار بسیار مهمی بود، ولی این سطح اهمیت، عمدتاً در سطوح فعالان سیاسی، درک نشد. این رویداد، اهمیت قابلملاحظهای هم در سطح زیربنایی و هم در سطوح روبنایی سیاست و معیشت خواهد داشت. نشست چهارشنبه رهبر عالی جمهوری اسلامی با گروه پیشران علوم شناختی به سرپرستی دکتر سید کمال خرازی، پس از کنشهای سیاسی هوشمندانهای همچون فکر علوم انسانی ایرانی-اسلامی، ایده مهندسی فرهنگی، و الگوی اسلامی-ایرانی پیشرفت، چهارمین و احتمالاً مهمترین کنش دانشی رهبر عالی و خوشفکر جمهوری اسلامی است.
اینها چهار ابرپروژه هستند که طیفهای متنوعی از فعالان علمی و اجتماعی را درگیر میکنند؛ ولی با این حرکت چهارم در زمینه «علوم شناختی»، حالا میشود گفت که زمینه یکسره تازهای گشوده شده است، هر چند که صرف این گشایش کافی نیست و باید دلالتهای ضمنی و تلویحات آن لحاظ شود. ماجرا از این قرار است؛ تلاشهای جهانی برای بهبود علوم انسانی، پس از چند دهه بحرانی، چندان موفق نبوده است، ولی پدیدار شدن «علوم شناختی»، دگرگونی مهمی است، که میتواند به مهاجرت بزرگ از علوم انسانی نارسای موجود به سمت یک وضعیت میانرشتهای مثمر ثمرتر منتهی شود. حالا میشود امیدوار بود که به جای «نطقهای متأسفانه» عالمان علوم انسانی، برای انبوه مسائل رفتاری و اجتماعی امروز، راهحلی ارائه شود.
پایهگذاران علوم انسانی مدرن را میتوان به تفاوت، تامس هابز، آدام اسمیت، چارلز داروین یا شاید هم آگوست کنت دانست. هر کدام از این دانشمندان را لحاظ کنیم، نهایتاً باید بپذیریم که میراثهای فکری آنها، کم و بیش، از پس بحرانهای پایان قرن بیستم برنیامدند و درخواستهای بشری در قبال علوم انسانی را بیپاسخ گذاشتند. عمدهای از مسائل امروز ما، نیازمند روی تافتن از این پایهگذاران، و گشودن مسیر شجاعت به سمت یک چشماندازپایه علمی جدید است که فیالجمله و فعلاً نام آن «علوم شناختی» گذاشته شده است؛ من نام آن را «علوم شبکههای انسانی-ماشینی-طبیعی» میگذارم، و باور دارم که مسیر برونرفت مناسبی از بنبست علوم انسانی روشنفکر زده امروز است. مسیر خوبی باز شده است، اما البته نیاز به کامل شدن دارد.
عالمان علوم انسانی امروز با معضلات بغرنجی همچون عدالت، آزادی، آموزش، جنسیت، تمدن، زوال، ماشینیسم، جهانیسازی، محیط زیست، و …، مماشات میکنند، و در پیشروترین شگرد، حاملان «نطقهای متأسفانه» هستند، بدین ترتیب که در فرار به جلو، مدام از اتفاقات ناگوار ابراز تأسف میکنند. در حالی که فنون فنی-مهندسی، مشغول طراحی مسیرهای پیشروی تحول در حیطههای تکنولوژیک هستند، عالمان علوم انسانی، علمورزی خود را در منفیبافی بیپایان به رخ دانشجویان و مردم عادی میکشند، و از این قرار، مدتهاست که نزد بسیاری از مردم این پرسش مطرح است که سرمایهگذاری در علوم انسانی دقیقاً به چه کار میآید؟ حالا با «علوم شناختی»، مسیرهای تغییر خوبی فتح شده است، اما نیاز به کامل شدن دارد، ولی در همین ابتدا هم افقهای روشنی پیداست.
در حالی که اوضاع اقتصادی و اجتماعی و سیاسی دنیا رو به وخامت دارد، عالمان علوم انسانی، همچنان مشغول بحثهای سیاسی و فلسفی پایه هستند؛ و در این فراغت خوشنشین، مفروضشان این است که روند تکامل، کار خود را میکند و مسائل انسانی و اجتماعی مردم به کمک تکنولوژی که گویا خود به خود رو به پیشرفت دارد! حل میشوند؛ یا اینکه سیاستمداران، بحثهای سیاسی و فلسفی روشنفکران را به زمینه عمل سیاسی میرسانند و لازم نیست تا خود عالمان علوم انسانی غم عملیاتی شدن دیدگاههایشان را بخورند؛ اینها پیشفرضهایی است که اصولاً محقق نمیشود، چرا که کلاف این بحثهای روشنفکرانه علوم انسانی بیش از حد سر در گم است.
حالا، مهندسان شبکههای ماشینی که گریزی از درگیر شدن در اقتضائات عملیاتی و مهندسی ندارند، و اعتقادی هم به سپردن امور به دست تقدیر مفروضات تکاملگرایانه ندارند، با به رسمیت شناختن ماشینها و هوش مصنوعی، کوشش میکنند تا به محدودیتهای عملی فائق بیایند، و مسیرهای تغییر را باز کنند. آنها از صحنه رزم با موضوعات عملیاتی به خلوتهای دنج روشنفکرانه فرار نمیکنند، بلکه درگیر میشوند. آنها از بیطرفی ارزشی بیزار هستند، و در چارچوب یک منطق فازی و هوشمند، میکوشند با بصیرت، مسیرهای «بهبود» را باز کنند. با این ترتیب، مسیر اخلاقی خوبی گشوده شده است، اما نیاز به کامل شدن دارد.
علوم شناختی، درخشانترین مسیر میانرشتهای است که تا کنون گشوده شده است. پیش از این، دو اردوگاه بزرگ نظریه عمومی سیستمها، و نظریه عمومی بازیها کوشش کردهاند تا چنین زمینه تلفیق بزرگی را پدید آورند. برای مدتهای مدید، عامه مردم درک میکردند که کار جدایی تخصصی علوم از جایی ایراد دارد؛ اینکه زمینههای تخصصی مختلف یکدیگر را انکار میکردند، و مردم به عنوان مصرفکنندگان دانش، مردد میماندند که تضادها و تخاصمهای دانشمندان را چطور آشتی دهند.
دو اردوگاه نظریه سیستمها و نظریه بازیها به قدری این تلفیق را محقق کردند؛ ولی چشماندازهای اصولی آنها به قدر کافی جامع و فارغ از تناقض نبود؛ خصوصاً که گاه تنه به «شناختناگرایی» و «نسبیتگرایی شناختی» میزدند؛ حالا، در زمینه علوم «شناختی»، ما جمعبندی مناسبی در زمینه فلسفه زبان داریم که آگاهانه میکوشد تا از تناقضها و نسبیتها مبرا باشد، و این کوشش را در زمینهای از هوشمندی و ریاضیات در عین فروتنی فلسفی و علمی جویا میشود. مسیر خوبی در زمینه «حکمت» گشوده شده است، اما نیاز به کامل شدن در زمینه «توحیدی» دارد. علوم شناختی، از «شناختگرایی/ COGNITIVISM» در دهه ۱۹۵۰، مشخصاً با رویارویی موفق نوآم چامسکی با «شناختگرایی/ NON-COGNITIVISM» مندرج در رفتارگرایی دارد.
در این رویارویی، به رغم نسبیتگرایی غالب در جریانهای مختلف فکری سده بیستم که علوم انسانی و عمل سیاسی را به کثرتگرایی غیرمسئولانهای سوق داده بود، شناخت را به عنوان مفروض غیر قابل انکار، نقطه عزیمت خود قرار میدهد، میکوشد تا فرآیند شناخت را درک نماید و آن را پایهای برای درک ژرفساختها قرار دهد. این گرایش به اصول و ژرفساختها، در صورتی که به خوبی کامل شود، بازگشتی به سمت «دیدگاه توحیدی» بعد از یک قرن آشفتگی خواهد بود، که نیاز به کامل شدن دارد.
نهایتاً، از دیدگاه من، اینکه دکتر سید کمال خرازی، وزیر خارجه عصر اصلاحات، سمت مدیریت بر چنین مسیری را عهدهدار هستند، یک معنای ضمنی دیگر نیز دارد. در حالی که خط اصلاحات را با سرسپردگی رئیس دولت به نسبیتگرایی شناختی و سروشیسم میشناسیم، صدارت دکتر خرازی، نحوی ادای دین و جبران مافات اصلاحات به «شناخت» و ضرباتی است که نسبیتگرایی شناختی به «حکمت» و «اخلاق» و «سیاست» زد. علوم شناختی، به جای تشکیک در «شناخت»، آن را مفروض و نقطه عزیمت میداند، و این کفاره معصیتی است که برای دو دهه منجر به هبوط ما به ولنگاری اخلاقی و فرهنگ سیاسی پلورالیستی شد. در علوم شناختی، مسیر فرهنگی و سیاسی خوبی گشوده شده است، که نیاز به کامل شدن دارد.
حامد حاجی حیدری