آغازی بر یک پایان
* طرح بحث «پایان تاریخ و آخرین انسان» عنوان کتابی از فوکویاماست که در سال ۱۹۹۲ میلادی منتشر شد و در آن به طرح ایده‌ی خود درباره‌ پایان تاریخ با غلبه‌ لیبرال دموکراسی به‌عنوان بهترین نظام سیاسی ممکن پرداخت که در نهایتِ تمامی تلاش‌ها و مبارزات ایدئولوژیک در سطح جهانی در قالب این ایدئولوژی سر برآورده است و همه‌ی نظام‌های سیاسی در جهت تبدیل به یک نظام لیبرال دموکرات حرکت خواهند کرد.
اما فوکویاما چندی پیش با حضور در برنامه‌ تلویزیونی «HARDtalk» شبکه‌ «بی‌بی‌سی» و در بخشی از گفته‌های خود عنوان کرده که «من فکر نمی‌کنم جهت تاریخ هنوز هم به سمت لیبرال دموکراسی باشد. دموکراسی بسیار شکننده است و آنچه من در این ۲۵ سال به آن رسیده‌ام این است که ایجاد نهادهای دموکراتیک بسیار دشوار است به‌خصوص حکومت‌های دموکراتیکی که بتوانند بدون فساد اداری و مالی به مردم خدمات بدهند؛ این‌گونه نظام‌ها در دنیا بسیار نادر هستند ...»
هر چند او معترف به خروج تاریخ از مسیر حرکت به سوی لیبرال دموکراسی است اما از لحن آکنده از افسوس او برمی‌آید که هنوز در طلب چنین پایانی برای تاریخ است. این امر حکایت از آن دارد که نظریه‌ او را بیش از آنکه بتوان صورتی از احیای یک فلسفه‌ی نظری تاریخ دانست باید تفسیری ایدئولوژیک از سیر تاریخ قلمداد کرد که البته به مدد تفسیری خاص از فلسفه‌ تاریخ هگل موجه شده است. درحالی‌که بسیاری از متفکران پست‌مدرن، بدبینی پنهان در قرن بیستم را عمیق و بنیادین می‌دانستند اما او از خوش‌بینی نسبت به نظریه‌های کلی تاریخ دست نکشید. فوکویاما همچنان در جست‌وجوی معنا، غایت و جهت کلی تاریخ بود. او در این کاوش سعی کرده تا دریابد آیا تحول جهانی رو به سوی لیبرال دموکراسی داشته و در نهایت با آن پایان می‌یابد یا خیر؟!
* زمینه‌های تاریخی و اندیشه‌ایِ «نظریه پایان تاریخ» نظریه‌یفوکویاما اساساً با پایان جنگ سرد و فروپاشی شوروی -به‌عنوان اصلی‌ترین رقیب جهانی بلوک غرب به رهبری آمریکا- صورت محقق می‌یابد. حتی چند سال پیش از این رخداد و در اواخر جنگ سرد نیز کاهش تنش میان شوروی و آمریکا و در طرحی مشابه میان چین و آمریکا، امکان تبدیل مارکسیسم به‌عنوان جناح چپ تجدد به نیرویی علیه لیبرال دموکراسی خنثی شده بود، اما به‌هرحال با زوال کمونیسم، فوکویاما عملاً بدیل معتبری را در مقابل لیبرال دموکراسی به رسمیت نمی‌شناخت. در اینجا سخن او مبنی بر لیبرال دموکراسی به‌مثابه‌ پایان تاریخ تنها ناظر به شکست ایدئولوژی‌های سکولار در برابر لیبرال دموکراسی نیست بلکه از نظر او هرگونه ایدئولوژی یا نیروی تاریخیِ دینی نیز یارای مقاومت در برابر آن را ندارد. نقطه‌ ثقل دعوی او سازوکار علم طبیعی مدرن است. علی‌رغم اینکه فوکویاما سازوکارهای علوم طبیعی مدرن و تکنولوژی را پدیدآورنده‌ یک جهت‌گیریِ ضروری و بی‌بازگشت برای تاریخ جهان می‌داند که تصرف و تمتع انسان از طبیعت را ممکن کرده، اما از نظر او این سیر لزوماً به لیبرال دموکراسی ختم نخواهد شد. در طول چند سده‌ اخیر، ملل گوناگون در سطح جهان و در مقاطع مختلف بنا به این ضرورت تاریخی وارد مسیر بهره‌برداری از علوم طبیعی و تکنولوژی خصوصاً برای دستیابی به توانایی نظامی شدند، اما به‌طور مثال در هیچ یک از ملل شرقی و کمونیستی، لیبرال دموکراسی تحقق نیافت. طرح مسئله‌ پایان تاریخ بلافاصله پس از فروپاشی شوروی از سوی فوکویاما به این دلیل است که از نظر او مهم‌ترین مانع تحقق لیبرال دموکراسی از میان برداشته شده و از این رو آمریکا این فرصت را دارد تا با جمع میان لیبرالیسم اقتصادی و سیاسی، دولت جهانی را برپا کند.
* «ناتوانی آمریکا» و خروج تاریخ از مسیر تحقق لیبرال دموکراسی نکته‌ مهم اینکه به دلیل مواردی که هم در درون نظریه‌ فوکویاما وجود دارد و هم مواردی که نظریه‌ او از آن‌ها غفلت نموده، نه‌تنها جهان در سطح فرهنگی به سمت یکسان‌سازی نرفت بلکه واگرایی‌های مختلف، زمینه‌ساز ظهور تکثرهای متعددی گشته است. دلیل ناقض و درونی نظریه‌ فوکویاما وضع تاریخی خود آمریکاست که با غلبه‌ لیبرالیسم اقتصادی و بازار آزاد، این معیارِ «میزان انباشت سرمایه» است که تعیین‌کننده‌ شأن اجتماعی افراد است.
قبول این معیار و گسترش تدریجی شکاف طبقاتی ناشی از رقابت -که لزوماً در شرایط سالمی رخ نداده- طبقه‌ای از ابَرسرمایه‌داران را با فاصله بسیار از دیگر طبقات پدید آورده که در طول دهه‌‌ها با استفاده از قدرت و ثروت، آرام‌آرام بر سیطره‌ خویش بر سیاست آمریکا در جهت حفظ و افزایش منافع خویش، نحوی از دموکراسی کنترل‌شده را خلق کرده‌اند؛ مسئله‌ای که از اساس، امکان تحقق لیبرال دموکراسی مدنظر فوکویاما را از میان برده است. روی کار آمدن ترامپ و تشدید گرایش‌های ملی‌گرایانه یا نژادپرستانه، آزمونی است که آمریکا را در برابر ادعای بین‌المللی‌گرایی، مدیریت جهانی و ایجاد فرصت‌های برابر برای مردم جهان و حتی جامعه متکثر آمریکایی قرار داده است.
اما از جمله دلایل بیرونی، بحران‌های معرفت‌شناسانه‌ای است که به‌واسطه‌ ظهور اندیشه‌ مابعدتجددی به نحوی بنیادین اعتبار عام عقلانیت و علم مدرن را ویران کرده است. با این رخداد است که فرهنگ‌های گوناگون، امکان به رسمیت شناخته شدن یافته‌اند و نه‌تنها تاریخ واحد جهانی مبتنی بر عقلانیت مدرن به تاریخ خاص غربی محدود نمی‌شود، بلکه امکان ظهور تاریخ‌ها در افق آینده پدیدار می‌شود.
تکثرات فرهنگی و ظهور تاریخ‌های موازی به معنی نضج گرفتن اَشکال تازه‌ای از بازشناسی هویتی است؛ بازشناسی‌هایی هویتی که به دلیل برتری‌طلبی گفتمان تجدد، امکان ابراز وجود نیافته بودند. فوکویاما خود در مقاله‌ای با عنوان «آیا تاریخ مجدداً آغاز شده است؟» یکی از این بازشناسی‌های هویتی را برجسته نموده و به‌نحو مشخص به اسلام ایران اشاره می‌کند. اذعان او به خروج تاریخ از مسیر تحقق لیبرال دموکراسی از پی ناتوانی آمریکا در این امر و همچنین تأکید بر سیاست‌های بازتوزیع ثروت، نشان از خطری است که او از جانب آنچه فوکو آن را «معنویت سیاسی» در انقلاب ایران نامیده بود، حس می‌کند.
اما مسئله اینجاست که این طرح تازه، زمانی می‌تواند به بقای خود زیر فشارهای بیرونی امیدوار باشد که تلاشِ تا پای جان برای به رسمیت شناخته شدن خویش را ادامه دهد و این میسر نخواهد شد مگر از مسیر روایت هویت جمهوری اسلامی؛ موضوعی که رهبر انقلاب به دقت آن را «تبیین نظریه‌ مقاومت» نام نهادند.
*به نقل از پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت‌الله‌العظمی سیدعلی خامنه‌ای (مد‌ظله‌العالی)
علیرضا بلیغ