اپیزود اول سرهنگ چارلی بکویث از نخبهترین و شهیرترین نیروهای نظامی عملیاتی آمریکاست، شهرت او بهحدی است که فرانسیس فورد کاپولا، شخصیت سرهنگ کورتز در سینمایی «اینک آخرالزمان» را از روی چهره و شخصیت او پرتره میکند، حالا 14 آوریل 1980 در اتاق وضعیت کاخسفید، بکویث روبهروی پرزیدنت کارتر نشسته است، کارتر از تیم طراحان عملیات آزادسازی گروگانهای آمریکایی میپرسد: چند نفر تلفات خواهید داشت؟
چارلی بکویث که حالا فرمانده عملیات زمینی «پنجه عقاب» است با غرور کامل و با اعتمادبهنفس بالا و با طمانینه آرامشبخشی میگوید: «قربان! ما قصد داریم، گلوله کالیبر 45 را درست وسط چشمان گروگانگیران جای دهیم وقتی که عملیات شروع شود تعداد زیادی از ایرانیها برای آوردن کمک پا به فرار میگذارند. دلتا وظیفه دارد که آنها را مثل آبکش سوراخسوراخ کند، من فکر نمیکنم که ایرانیها در سفارت وجببهوجب ایستادگی و در مقابل ما مانعی ایجاد کنند. بله، ممکن است یک نفر به علت پایبندی به اعتقاداتش تا پای جان ایستادگی کند؛ ما آمادهایم به او کمک کنیم که به آرزویش برسد.»(1)
اما آنچه در عمل اتفاق افتاد چیز دیگری بود؛ در ساعات اولیه 25 آوریل 1980 نیروهای دلتا با سقوط سومین هلیکوپتر «سیکورسکی سیاچ-53سیاستالیون» در صحرای طبس اسیر شنها شدند. ادامه عملیات دیگر ممکن نبود ژنرال جمیز وات، فرمانده عملیات پنجه عقاب از مقر فرماندهی خود در «وادیقنا»ی مصر به بکویث میگوید: «اگر رئیسجمهور کارتر از شما بخواهد با پنج هلیکوپتر عملیات را ادامه بدهی چه خواهی گفت؟»
بکویث با لحنی که سراسر اضطراب است، میگوید: «قربان خواهم گفت صدای شما واضح نیست جناب رئیسجمهور، ما در راه باز گشت به خانه هستیم.»
دقایقی بعد از این گفتوگو کارتر دستور لغو عملیات را صادر میکند و همانجا عملا انتخابات ریاستجمهوری را هم به رقیب جمهوریخواه یعنی ریگان واگذار میکند، بکویث حس و حال آن ساعات را اینطور بیان میکند: «در تمام طول راه بازگشت به مصیره (در ساحل عمان) احساس پوچی و پژمردگی میکردم. آه، آه. یاس بر وجودم سایه افکنده بود. گریهام گرفت... خودم را بسیار حقیر احساس میکردم. نمیتوانستم صحبت کنم، یا هیچ کاری انجام دهم، فقط احساس میکردم که دیگر آبرویی برایم باقی نمانده بود... این یک شکست بود. باعث سرافکندگی کشور ما بود. ما هشت مرد خوب و شجاع را از دست داده بودیم... .»(همان قبلی)
آن شب 124 نظامی آمریکایی دلتا فورس، هشت جسد، پنج هلیکوپتر و مقادیر زیادی اسناد را در منطقه «پشت بادام» طبس بهجا گذاشتند و سراسیمه از ایران گریختند.
احتمالا فرانسیس فورد کاپولا هم دیگر نمیداند با قهرمان زخمخوردهاش چه کند.
اپیزود دوم
چهار روز قبل از بازگشت امامخمینی(ره) به ایران بزرگترین و خونینترین کشتار بعد از 17 شهریور، در میدان 24 اسفند (انقلاب فعلی) به دستور مستقیم ژنرال هایزر -مامور ویژه پروژه نجات رژیم- که عملا نقش فرماندهی کل قوای رژیم را برعهده دارد، رخ میدهد. منابع غیررسمی تعداد شهدا را 150 نفر و مجروحان را 600 نفر اعلام میکنند، هایزر بعدا در کتاب خاطرات خود صریحا مسئولیت فرماندهی عملیات را برعهده میگیرد.(2)
کشتار هشتم بهمن، آتش انقلاب را شعلهور میکند. از نگاه هایزر کار رژیم تمام است؛ ژنرال پرسابقه، مخفیانه 15 بهمن ایران را ترک میکند اما نیروهای آمریکایی همچنان در حال تدارک عملیاتی برای نجات حکومت هستند، کودتای کورتاژ.
خورشید کمرمق 21 بهمن در حال غروب کردن است که با طراحی جناب «برژینسکی» Zbignie Brzezinski -مشاور امنیت ملی رئیسجمهور آمریکا- باید عملیات کورتاژ آغاز شود، فیلیپ گاست، رئیس اداره مستشاری ارتش ایران که آخرین حلقه وصل نظامیان آمریکایی با ارتش ایران است فرمانده عملیات کودتاست، اما اوضاع نظامیان آمریکایی درامتر از این حرفهاست، «ژنرال گاست» (General Philip C Gast) با مستشاران آمریکایی و شماری از سران نظامی ایران، در ساختمان ستادکل ارتش در خیابان کوروش (شریعتی) تقریبا حبس شدهاند و در محاصره جوانان انقلابی قرار دارند. گاست و بقیه فرماندهان به دست انقلابیون میافتند اما ساعتی بعد با یک تماس! که جزئیات زیادی از آن نمیدانیم از دبیرستان علوی آزاد میشوند.
در باره این ماجرا سولیوان -آخرین سفیر آمریکا در ایران- مینویسد: «ژنرال گاست در زیرزمین مقر فرماندهی عالی گیر افتاده و حتی نمیتواند خودش را نجات دهد، چه رسد به اینکه بخواهد این کشور را نجات دهد. سولیوان به مکالمه خودش با برژینسکی هم اشاره میکند و میگوید نهایت خشم و عصبانیت من در این مکالمه موقعی بود که برژینسکی درباره امکان ترتیب دادن یک کودتا برای استقرار یک رژیم نظامی به جای حکومت در حال سقوط بختیار از من -سولیوان- نظر میخواست. این فکر و سوال در آن شرایط
]
به قدری سخیف و نامعقول بود که بیاختیار مرا به ادای یک کلمه زشت درباره برژینسکی وادار ساخت.»(3)
گری سیک در همین خصوص مینویسد: «ژنرال گاست که پس از رفتن هایزر مسئولیت تماس با سران ارتش را داشت، چنان در اتاق خود گیر افتاده بود که حتی نمیتوانست یک قدم بیرون بگذارد.»(4)
اپیزود سوم
دو روایت بالا بخشی از مواجهه دولت ایالات متحده آمریکا با انقلاب اسلامی ایران است. دو مواجهه سخت نظامی، از حکومتی که تکتک سلولهایش امپریالیستی است. این طراحیها در کدام دولت انجام میشود؟ دولت جیمی کارتر.
جیمی کارتر، رئیسجمهور وقت ایالات متحده حداقل به گواه شعارهای حقوق بشری و دموکراتیک، لیبرالترین دولت ایالات متحده است؛ دولتی که در وادی شعار و ژستهای بینالمللی، باراک اوباما حتی به گرد پای او هم نمیرسد، دولتی که با پیروزیاش در انتخابات ریاستجمهوری 1977 موجی از بیم و تردید را در حکومتهای مرتجع منطقهای ازجمله حکومت محمدرضا پهلوی برانگیخته بود، اما حتی برای دولت کارتر هم، اولویت حفظ دیکتاتوری مانند محمدرضا و نجات حکومت او بود و برای این کار همه ژستها را فراموش میکند و از هیچ اقدام نظامی فروگذار نمیکرد.
کسانی که این روزها امید به دفع شر ترامپ با دولتی نظیر اوباما دارند و در خوانشی مبتذل مواجهه لفظی دموکراتها و جمهوریخواهان ازجمله مواجهه اوباما و ترامپ را جدال لیبرالیسم علیه امپریالیسم میدانند احتمالا از توصیف لیبرال بودن کارتر عاجزند؛ اما طراحی دو عملیات نظامی در کمتر از دو سال آن هم توسط دولتی که خود را شاقول حقوق بشر در دنیا میدانست بخشی از واقعیتهای امپریالیسم آمریکایی در مواجهه با انقلاب مردم ایران بود، بخشی از واقعیت هیات حاکمه ایالات متحده است که احتمالا هم آمریکاییها و هم لیبرالهای داخلی دوست ندارند درباره آن توضیحی بدهند. اما آیا ایالات متحده در دولت دموکراتی مانند کارتر درباره انقلاب ایران فقط به مواجهه سخت و نظامی فکر میکرد؟
بازخوانی بخشی از اسناد لانه جاسوسی آمریکا نشان میدهد آمریکا غیر از مواجهه نظامی و طراحی کودتاهایی مانند نوژه، اقدامات جداییطلبانه در کردستان، خوزستان و... بهدنبال اثرگذاری جدی روی برخی سیاسیون موثر در حکومت ایران از همان روزهای قبل از پیروزی انقلاب اسلامی هم بوده است.
فقط مطالعه موردی اسناد مرتبط با ابوالحسن بنیصدر، عباس امیرانتظام و سیدکاظم شریعتمداری نشان میدهد، ایالات متحده آمریکا برنامهریزی گستردهای جهت ارتباطگیری با افراد موثر در شورای انقلاب و سطوح بالای مدیریتی کشور در سطح رئیس دولت، افراد موثر در حوزه دیپلماسی و البته روحانیت و حتی مرجعیت داشته است، هدفگذاریای که تا حد زیادی محقق شده است.
در اسناد منتشر شده از سفارت آمریکا به وضوح یک استراتژی روشن به چشم میخورد؛ ارتباط، اثرگذاری، هدایت و درنهایت تقویت جریانی که به شکل کد در سندها به آنها میانهروها میگویند. در این اسناد با برچسب میانهرو که البته بار معنایی مثبتی دارد و عامدانه به کار گرفته میشود افرادی از بدنه دولت موقت دیده میشوند و البته خبری از بزرگانی چون شهیدبهشتی با این برچسب نیست.
درواقع دستگاه تحلیلگر سیاسی سفارت ایالات متحده سعی میکند هر سیاستمدار و کارگزاری را که زاویه فکری، معرفتی و سیاسی با امام(ره) دارد، میانهرو و هرکسی در خط امام است را غیرمیانهرو خطاب کند، این دستهبندی البته بهمرور و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی با ادبیاتی دقیقتر مابهازای سیاست داخلی پیدا کرد.
اگر گروههای سیاسی و جریانهای سیاسی قبل از انقلاب را میشد به سه دسته اسلامگرا، راست لیبرال و چپ با خوانش سوسیالیستی تقسیم کرد، اما بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و ناظر به رهیافتهای سیاسی و اقتصادی خطکشی روشنی در کشور شکل گرفت که با قبل متفاوت بود. جریان چپ بهدلیل پیشینه الحادی در جامعه اسلامی ایران به حاشیه رفت و دوگانه خط امامی-لیبرال شکل گرفت.
دوگانه خط امامی- لیبرالها دوگانهای بود که از همان روزهای بهمن 57 و با سر و شکل گرفتن ابعاد ایجابی انقلاب در سپهر سیاسی در حال نضج گرفتن بود، کنشگیری سیاسی دولت موقت و بعد از آن دولت ابوالحسن بنیصدر در تقابل با حزب جمهوری اسلامی و دیدگاههای شهیدبهشتی، آیتالله خامنهای و مرحوم هاشمیرفسنجانی، مهمترین بازتاب این دوگانه در فضای سیاسی کشور بود. دو قطبی اصلی در فضای سیاسی کشور در آن روزها همین بود و اگر مثلا سازمان مجاهدین خلق هم فعالیت میکرد با سند و مدرک میتوان آن را گونه التقاطی و مسلح جریان لیبرال نامید یا اگر خوانش دیگری از خط امام ذیل دو قطبی چپ و راست و اقتصادی شکل میگرفت، باز هم حدودش از آن دو قطبی اصلی تعدی نمیکرد و در همان چارچوب خط امامی قابل بازخوانی بود.
با عنایت به واقعیت همین دوگانه بود که ایالات متحده آمریکا میخواست علاوهبر مواجهه سخت در قالب کودتا و تجزیهطلبی و... با نمایه امپریالیستی در مواجهه با انقلاب ایران کار ویژه تقویت جبهه لیبرال را هم به شکل نرمی پیش ببرد.
به این ترتیب با نگاه دستگاه محاسباتی و عملیاتی ایالات متحده آمریکا در ایران که در قالب سفارت این کشور فعالیت میکرد، مطلوبترین مواجهه امپریالیسم با لیبرالیسم داخلی رخ میداد، یعنی دوگانهسازی جعلی لیبرالیسم علیه امپریالیسم که امروز کارویژه برخی نادمان تسخیر سفارت و ندیمان امپریالیسم است، ایده جدیدی نیست و سالها پیش در تاریکخانه سفارت آمریکا در میانه خیابان روزولت پخت و پز شده است. اما اینکه چرا اسناد متعدد و متقن این تلاش برای احیا و تقویت لیبرالیسم داخلی تاکنون خیلی مورد توجه قرار نگرفته، قصه پرغصه دیگری است.
اپیزود چهارم