«جان کری»، وزیر امور خارجه اسبق آمریکا در کتاب جدیدش بهنام Every Day is Extra (هر روز موهبتی دیگر است) به شرح ماجراهای زندگی خودش از زمانی که فرزند یک دیپلمات بوده تا پایان دورانش در وزارت خارجه آمریکا پرداخته است.
«کری» فصل هجدهم این کتاب را به موضوع خاطراتش از مذاکرات هستهای با ایران اختصاص داده است. این فصل از کتاب را بهطور کامل و در قالب چند شماره منتشر میکند.
بخش هفتم از ترجمه این فصل که در این گزارش آوردهایم مربوط به سال 2015 است که مذاکرهکنندگان ایران و گروه 1+5 در حال گفتوگو برای توافق نهایی هستند.
همانطور که میدانیم طرفها قبل از رسیدن به توافق نهایی، در فروردینماه 1394 در شهر لوزان سوئیس بر سر چارچوبی بهنام "تفاهم لوزان" به توافق رسیدند. در این تفاهمنامه راهحلهای کلی مورد توافق برای رسیدن به توافق جامع تشریح شده بود، اما لازم بود جزئیات مفاد مختلف توافق در ماههای بعد مشخص شود.
کری در بخشی از نوشتههایش ادعا کرده بعد از حصول تفاهم لوزان قصد داشته در سندی بهزبان عامیانه آنچه را بر سر آن تفاهم شده بود منتشر کند. طبق این ادعا، این تصمیم ابتدا با مخالفت "محمد جواد ظریف"، وزیر خارجه ایران روبهرو شده، اما سرانجام او با انتشارش موافقت کرده است.
* * * * *
کارمان را سال 2015 از سر گرفتیم. هرچه آهسته بهسمت توافق گام برمیداشتیم، صدای منتقدانمان هم بلندتر و بلندتر میشد. در این مقطع زمانی، مرتب با کنگره، شریکانمان در خلیج [فارس] و اسرائیل نشستهای توجیهی برگزار میکردیم تا برایشان توضیح بدهیم گفتوگوها چطور پیش میروند و مطمئن شویم که آنها از تفکر ما باخبرند. داشتیم پیشرفت میکردیم و اوضاع با برخی از طرفها نسبت به برخی دیگر بهتر پیش میرفت.
در جریان رایزنیهایی مکرراً مفصل و گاهی پرمناقشه که با نخستوزیر [اسرائیل] بنیامین نتانیاهو داشتیم، او نارضایتیهایش را بهروشنی ابراز میکرد، اما بهطور مرتب با هم در تماس بودیم. سعی میکردم حتماً بعد از هر جلسه مذاکره با بیبی (بنیامین نتانیاهو) تماس بگیرم تا وضعیتی را که در آن قرار داشتیم به او منتقل کنم. وندی [شرمن]، اغلب شخصاً و بهطور مفصل جامعه امنیتی اسرائیل را در جریان قرار میداد. با آنکه بیبی و افراد نزدیکتر به او با کارهایی که ما میکردیم مخالف بودند، اکثر مقامهای بلندپایه نیروهای امنیتی اسرائیل از نتیجه توافق حمایت میکردند و هنوز هم، حتی بعد از اتمام دوران رئیسجمهور اوباما از آن حمایت میکنند.
شامگاه 19 ژانویه 2015 در دفترم در واشنگتن با «ران درمر»، سفیر اسرائیل در ایالات متحده دیدار کردم. او را از مدتها پیش میشناختم و حتی وقتی عدهای در کاخ سفید از انتصاب او ابراز نگرانی میکردند، من از او طرفداری کردم. بعد از اینکه من وزیر خارجه شدم، کماکان روابط باز و احترامآمیزی داشتیم. در خانهاش از صرف غذای عید پسح (از مراسمهای یهودیان) لذت برده بودم. عصر آن روز ژانویه، همزمان با آنکه مذاکرات هستهای ظاهراً در حال رسیدن به آخرین مرحله بود، یک ساعت تمام با ران نشستم و با او درباره آینده منطقه و البته، پیشرفتهای حاصلشده بین کشورهای گروه 1+5 و ایران گفتوگو کردم.
صبح روز بعد، جان بینر، رئیس مجلس نمایندگان اعلام کرد که نخستوزیر نتانیاهو دعوت او در ماه مارس برای سخنرانی میان نمایندگان دو حزب کنگره را پذیرفته است، گیج شده بودم. ران روز قبلش در دفتر کارم با من دیدار کرده بود و با آنکه میدانست قرار است چنین چیزی اعلام شود کوچکترین سرنخی درباره اینکه داشته با رئیس مجلس نمایندگان برای ترتیب دادن چنین سفری صحبتهایی انجام میداده به من نداد. هم من، هم رئیسجمهور و هم تمام افراد دیگر در داخل دولت، غافلگیر شده بودیم.
این کار، نادیده گرفتن کامل پروتکلها و عرف بود؛ در گذشته، کاخ سفید و کنگره قبل از فرستادن چنین دعوتهایی برای رهبر یک کشور خارجی با هم مشورت میکردند. در این مورد، کنگره تعمداً رئیسجمهور اوباما را بیخبر نگاه میداشت. دلیل این کار تا حدی این بود که نخستوزیر نتانیاهو میخواست جلوی تلاشهای دیپلماتیک دولت را بگیرد. این، نشانه دردسرساز دیگری بود که نشان میداد در زمینه سیاست خارجی کنگره دیگر نه بهعنوان نهادی متعلق به این کشور و تاریخ، بلکه بهعنوان نهادی که نماینده یک حزب و همین لحظه بود، عمل میکرد.
میدانستم که بیاعتمادی اسرائیل به سران ایران، عمیق بود ــ همه ما در این اشتراک نظر داشتیم ــ اما دولت اسرائیل با پذیرفتن دعوت جمهوریخواهان کنگره بیاحترامیاش به رئیسجمهور اوباما را آشکار کرد. رابطه میان این دو رئیس، هیچگاه بهبود پیدا نکرد.
اوایل ماه مارس که بیبی عازم کنگره بود، من برای چند سری مذاکره با ایرانیها در مونتروی سوئیس بودم. خودم را آماده چیزهایی کرده بودم که بیبی میخواست بگوید.
سخنرانی نتانیاهو در کنگره آمریکا درباره مذاکرات هستهای با ایران 3 مارس 2015
سخنرانی او در کشورهای مختلف از جمله سوئیس بهصورت زنده پخش میشد. چند نفر از ما در بحبوحه جلسهای فشرده با ایرانیها بودیم، بنابراین این سخنرانی را از دست دادم، اما تعداد زیادی از هیئت ما آن را تماشا کرده موارد مهم را گزارش دادند. بعداً آن را خواندم و بریدههایی از آن را در خبرها دیدم. بیبی با حرارت به کنگره میگفت این توافق "مسیر ایران برای دستیابی به بمب را نمیبندد، بلکه مسیر را برای این موضوع هموار میکند". جای شگفتی نبود که نتانیاهو آشکارا توافق را تحریف میکرد. او بیانیهای خوشساخت اما کاملاً سیاسی ارائه داد نه تحلیلی صادقانه در زمینه راهبردهای منع اشاعه و یا استدلالهایی معقول درباره اینکه چطور میتوان اسرائیل را بدون آن توافق امنتر کرد. اما یکبار دیگر، همه فهمیدند که این سخنرانی برای برانگیختن احساسات بود، نوعی درددل هیجانی برای بسیج هوادارانش در ایالات متحده و هراساندن سناتورها از تأیید آن.
بهعنوان یک هوادار استوار اسرائیل که همیشه اختلافاتم با بیبی را از منظر سیاسی و نه شخصی با او مطرح میکردم از او مأیوس شدم. در تمام دوران حرفهایام در مجلس سنا، وفادارانه از اسرائیل حمایت کرده بودم. بعداً در جایگاه وزیر خارجه هم بهروشهای مختلف تلاشم را بهکار گرفته بودم تا از انتقادها علیه اسرائیل در سازمانهای بینالمللی جلوگیری کنم. در قطعنامههای غیرمنصفانه دست به کار میشدم و پیشنهاد وتوی برخی از این نوع قطعنامهها در سازمان ملل را مطرح میکردم؛ کاری که اوباما، اگر نگوییم بیشتر از هر رئیسجمهور دیگر، بهاندازه آنها برای حمایت از اسرائیل انجام میداد. همیشه در محافل بینالمللی در راستای بهترین منافع اسرائیل عمل کرده بودیم. بهنظرم لیاقت ما بیشتر از برگزاری سخنرانیای بود که از پشت به ما خنجر میزد. وقتی کنار ایرانیها بودیم به ما ناسزا گفته شد و این واقعاً عجیب بود. برای آن گروه از ما که آن روز در مونترو بودیم، آن لحظه جزو غیرقابل فهمترین لحظات تاریخ بود.
آن روزها دیگر به سخنان تند طرفهای ثالث عادت کرده بودیم، مثلاً از یک جلسه فشرده و حتی پرتنش با ایرانیها بیرون که میآمدیم متوجه میشدیم فردی که ظاهراً طرف ما است بیانیهای خشمگین منتشر کرده است. سه ساعت وقت میگذاشتم جواد را قانع کنم پیشنهاد مطرحشده بر سر یک موضوع، بهترین پیشنهادی است که میتواند به آن امیدوار باشد که ناگهان تماسی از یکی از همتایانم در منطقه دریافت میکردم که میخواست روایتی کاملاً غیردقیق و حتی خیالبافانه از اینکه چقدر [در مذاکره با ایران] وادادهام برای من بازگو کند. تلاش برای رسیدن به توافقی که همزمان از همه زاویهها خوب باشد کل این وظیفه را دشوارتر میکرد.
سناتور تام کاتن، مارس 2015 پایهگذار نامهای به ایران بود
چند روز بعد از سخنرانی بیبی، سناتور تام کاتن، یک نماینده جمهوریخواه از ایالت آرکانزاس همراه با 46 نفر دیگر از همکارانش نامهای به حکومت ایران ارسال کرد. مضمون اساسی این نامه این بود که دولت اوباما نماینده ایالات متحده نیست. این نامه به ایران هشدار میداد به ما اعتماد نکنند و استدلال میکرد که هر را توافقی که حاصل شود بهمحض خروج اوباما از قدرت میتوان "فقط با گرداندن خودکار باطل کند".
28 سال عضو مجلس سنا بودم و چهار سال آخر این دوران ریاست کمیته روابط خارجی این مجلس را بهعهده داشتم. این را میدانستم که چقدر بیسابقه است یک عضو کنگره مستقیماً با سران کشورهای خارجی وارد تعامل شده و تلاش کند رئیسجمهور مستقر را در حین مذاکره تضعیف کند، آن هم مذاکرهای که مسائلی آنچنان مهم در گرواش قرار داشتند. این کار، بیپروا و غیرمسئولانه بود. فقط میتوانستم این را تصور کنم اگر دموکراتها هنگام مذاکره رئیسجمهور ریگان با اتحاد جماهیر شوروی چنین کاری میکردند، جمهوریخواهها چهبلوایی بهپا میکردند.
روز بعدش ظریف را دیدم. هنوز سلام نگفته بودم که نسخهای از نامه را بیرون آورد. برایش نکات غیردقیق موجود در بیانیه کاتن را توضیح دادم و از او خواستم روی کاستن از شکافهای موجود میان طرفها در مذاکرات خودمان تمرکز کند. آنقدر در حال نزدیک شدن [به توافق] بودیم که نباید به نکات انحرافی مجال میدادیم ما را دچار شوک کنند. به هر صورت، برای خفه کردن منفیبافها راهی بهتر از این نبود که با یک توافق خوب به وطن برگردیم.
* * * * *
اواخر سال 2014 کموبیش جواد را قانع کردم رئیسجمهور اوباما به هیچ طریق با توافقی موافقت نخواهد کرد که اصطلاحاً «زمان گریز» ایران را تا کمتر از یک سال پایین بیاورد. این اصل کلیدی به محوری تبدیل شد که از آن نقطه به بعد، گفتوگوها را هدایت میکرد. معنای این حرف این بود که ما میخواستیم کارشناسان هستهای در آمریکا اطمینان داشته باشند اگر ایرانیها بخواهند توافق را نقض کرده و غنیسازی خود را افزایش بدهند دستکم یک سال با تولید مواد هستهای کافی برای ساخت بمب فاصله داشته باشند. از نظر ما، برای اینکه ایالات متحده و متحدانمان از طریق روشهای جایگزین (بخوانید گزینه نظامی) تصمیم به جلوگیری از مسلح شدن ایران به بمب هستهای بگیرند، یک سال بیش از حد کفایت بود.
زمان گریز بر مبنای چند عامل از اندازه ذخائر اورانیوم غنیشده گرفته تا تعداد سانتریفیوژهای فعال، میزان پیشرفته بودن سانتریفیوژها و نحوه اتصال آنها محاسبه میشود. مسئله اینجا بود که اطلاعاتی که کارشناسان ما از آنها برای محاسبه این اعداد استفاده میکردند، محرمانه بود. برای ایرانیها همینقدر میتوانستیم توضیح بدهیم که چرا هر یک از طرحهای پیشنهادی بیشتر یا کمتر مورد قبول ما هستند، این ظریف را مأیوس میکرد. بخش زیادی از آنچه بر اساس آن ارجح بودن یک روش به روش دیگر روشن میشد به ریاضیات و مسائل علمی بستگی داشت تا سیاست. شاید چون هیچکداممان دانشمند نبودیم، اینکه بتوانیم همدیگر را درباره کارآمدتر بودن یک موضع نسبت به موضع دیگر متقاعد کنیم، دشوار بود.
یک روز عصر درست قبل از آنکه برای برگزاری جلسه شورای امنیت ملی وارد "اتاق وضعیت" کاخ سفید شویم، وندی ایمیلی از عباس (عراقچی) دریافت کرد. ایرانیها به ما اطلاع دادند قصد دارند علی صالحی را برای نظارت بر بعد فنیتر مذاکرات به دور بعدی گفتوگوها بیاورند. صالحی یکی از فیزیکدانهای ارشد ایران بود و ریاست سازمان انرژی اتمی را بهعهده داشت. عباس میخواست بداند ما چهکسی را بهعنوان طرف صحبت صالحی میفرستیم.
وندی، سوزان رایس و من را کنار کشید و از دستگاه بلوبریاش ایمیل را برای ما خواند. هر سه نفرمان همصدا یک پاسخ دادیم: ارنی (ارنست مونیز، وزیر انرژی وقت آمریکا).
مثل همه وزرای انرژی، ارنست مونیز مسئول نظارت بر زرادخانه هستهای آمریکا بود، اما بهخلاف سایر وزرای انرژی، او در رشته فیزیک هستهای مدرک دکترای تخصصی و چندین دهه تجربه داشت. با آنکه صالحی و مونیز قبلاً اصلاً همدیگر را ندیده بودند در دهه 1970 برای مدتی در دانشگاه MIT همدوره بودند. صالحی خیلی به تحصیلاتش در MIT فخر میورزید و درست در همان زمانی که صالحی بهدنبال اخذ مدرکش بود، ارنی در آنجا استاد بود. ارنی غیر از آنکه مجوزهای مناسب را داشت، کاملاً هم از جنبههای حساس مذاکرات مطلع بود. اغلب، روی رایزنیهای داخلی ما اثر گذاشته بود، آماده بود فوراً وارد مذاکرات شود.
چند لحظه بعد از آنکه وندی ایمیل عباس را خواند، ارنی وارد "اتاق وضعیت" کاخ سفید شد. در حالی که جلسه شورای امنیت ملی در جریان بود، سوزان و من خبر را به او اعلام کردیم. ما گفتیم: "امیدواریم که برای آخر این هفته برنامهای نداشته باشید، قرار است به سوئیس بیایید".
در ابتدا نمیدانستیم صالحی را برای این فرستادهاند که توافق بشود یا اینکه از توافق جلوگیری کند. در ابتدا، اکثر افراد دخیل در گفتوگوهای هستهای فکر میکردند اینکه ایرانیها او را آوردهاند نشانهای بسیار بد است، بهعنوان فردی شناخته شد که به "نه" گفتن عادت داشت. برآوردشان این بود که او تمایل نخواهد داشت برنامه هستهای ایران را که از هیچ پا گرفته بود، تضعیف کند.
من جزو کسانی بود که فکر میکردم حضورش مثبت است. فکر نمیکردم اگر تنها هدف ایرانیها کارشکنی بود، صالحی را میفرستادند. روشهای خیلی زیادی برای این کار وجود داشت. از نظر من، حضور او بهمعنی آن بود که آنها میخواهند راهحلی درست را انتخاب کنند و معنایش آن بود که آنها برای رسیدن به توافق جدی هستند.
نظرم درست از آن درآمد. بهظاهر، صالحی و مونیز نمیتوانستند بیش از این اختلاف داشته باشند. صالحی که عینک سیمی بهچشم داشت و ریشهایش را مرتب آرایش کرده بود، خوشلحن و جدی بود. اما اختلافات آنها، مهم نبود. هر دو بهزبان علمی مشترک حرف میزدند. وقتی آن دو با اختیاراتی که داشتند برای حل مسائل فنی حاضر میشدند، بقیهمان میتوانستیم حواسمان را روی چشماندازهای بزرگتر متمرکز کنیم. گفتوگوها سرعت گرفتند.
* * * * *
هتل بو ریواژ، ژنو
ضربالاجل اولیهای که تعیین کرده بودیم بهسرعت در حال نزدیک شدن بود و ما روز 26 مارس 2015، برای به پایان رساندن توافقی که به دنیا قولش را داده بودیم، وارد شهر لوزان سوئیس شدیم.
در «بو ریواژ» ساکن شدیم، هتلی در ساحل دریاچه ژنو. در گذشته بهقدر کفایت سهمش را در دیپلماسی ایفا کرده بود، بهعنوان مثال، پیمان لوزان در سال 1923 که امپراطوری عثمانی را منحل کرد، در همین هتل امضا شد. ظریف بهخوبی از این تاریخ آگاه بود، بهشوخی میگفت: "اگر قرار باشد در پایان کار چیزی را اعلام کنیم، نباید در بو ریواژ باشد، سابقهاش خراب است».
هر کدام از هیئتهای آمریکا، فرانسه، انگلیس، آلمان، روسیه، چین، اتحادیه اروپا و ایران در این هتل، دفتری در اختیار داشتند. اتاق هیئت آمریکا 24 ساعت، پر بود. کارشناسان ــ از کارشناسان هستهای گرفته تا کارشناسان حقوق بینالملل ــ مرتباً با همتایان خارجیشان دیدار میکردند و بین این جلسات، برای فراخوانده شدن به یکی از جلسههایِ در سطح وزرا بین ما در حالت آمادهباش بودند. تیم ارتباطات ما در میز کنفرانس مستقر شده بود و مشتاق اخبار جدید از من، وندی شرمن یا یکی دیگر از مذاکرهکنندگانمان بود (قصدشان پناه گرفتن از رسانهها هم بود که در بخش دیگری از هتل مستقر شده و بیصبرانه منتظر جزئیاتی از گفتوگوها بودند تا برای دبیرانشان در سراسر دنیا مخابره کنند)، وقت حساسی بود و همه گذر زمان را حس میکردند.
بهطور مرتب با واشنگتن هم در تماس بودیم. شبها که با اواسط عصر در دیسی مصادف بود، چند نفرمان وارد چادر کوچکی میشدیم که تیم فناوری اطلاعاتمان مقدمات برقراری یک کنفرانس ویدئویی امن را فراهم کرده بود. آخرین اخبار درباره پیشرفت مذاکرات یا عدم پیشرفت در آن را در اختیار رئیسجمهور، سوزان رایس و جک لو (وزیر خزانهداری) قرار میدادیم و درباره راهبردمان برای روز بعد، مشورت میکردیم.
این جلسههای مجازی جزو مثمرثمرترین جلساتی بود که تا آن موقع تجربه کرده بودم. رهبری رئیسجمهور اوباما، آشکار و بااهمیت بود، در جریان همه جنبههای مذاکرات قرار میگرفت، همه سؤالهای درست را میپرسید و در مواقع لزوم، تصمیمهای سخت را میگرفت، ولی به ما هم اعتماد داشت، وقتی فکر میکرد برداشت ما از چیزهایی که قرار است اتفاق بیفتد بهتر است، مسئله را به ارنی، جک یا من واگذار میکرد. دقیقاً موضعش را میدانستیم و بهخوبی میدانستیم در اتاق مذاکره چقدر آزادی داریم تا روی آن مانور بدهیم، الگویی بود که نشان میداد دولت چطور باید کار کند و آرزو میکردم آن نوع هماهنگیها در سطح دولت، متداولتر بود.
الآن وقت آن بود که ببینیم میتوانیم به نتیجه برسیم یا اینکه ماجرا را رها کنیم. متأسفانه، پیشرفتهایی که میکردیم با عقبنشینیهایی که تقریباً هر روز اتفاق میافتاد بههم میخورد. نمیدانم این راهبرد تعمدی ایرانیها بود یا اینکه بعد از گزارش اتفاقات هر روز، از مقامها در تهران خط میگرفتند. هرچه بود این کارها توانمان را تحلیل میبرد. عصر، سر یک موضوع مناسب توافق میکردیم و صبح روز بعد، ایرانیها از برخی پیشرفتهای شب قبل، عقبنشینی میکردند. سه قدم جلو میرفتیم و دو قدم به عقب برمیگشتیم و با این نوع کارهای غیرسازنده، زمان محدودی که در اختیار داشتیم از دست میرفت.
وانگ یی، وزیر خارجه چین یک روز به من گفت: «جای شکرش باقی است که ضربالاجل اصلی ماه ژوئن است نه مارس، وگرنه، نمیتوانستیم تا آن موقع به توافق برسیم». تازه چینیها مجبور نبودند با کنگرهای سر و کار داشته باشند که مشتاق بود مانعتراشی کند. برای هیئت آمریکایی، ضربالاجل مارس هرچه نزدیکتر میشد واقعیتر بود: اکثریت جمهوریخواه [در کنگره] آماده بود با پدیدار شدن اولین نشانههای ضعف، تحریمهای تازهای علیه ایران اعمال کرده و به گفتوگوها ضربه بزند. برای اطمینان یافتن از اینکه هر جلسه مذاکره جلسه قبلی را تقویت میکرد فاصله بین جلسههایمان را به حداقل رساندیم. هر شب تا اواخر شب مشغول بودیم. یک شب، یکسره تا 9 صبح روز بعد کار کردیم، بعد دو یا سه ساعت خوابیدیم و فوراً سر میز برگشتیم.
رئیسجمهور اوباما گفته بود اگر به توافق نزدیک شدیم لازم نیست چون به نیمهشب رسیدهایم میز مذاکره را ترک کنیم. گفت به ضربالاجل توجه داشته باشیم، ولی اگر فکر میکردیم به جایی که لازم است میرسیم، کارمان را یک یا دو روز بعد هم ادامه دهیم.
دقیقاً همین کار را انجام دادیم. اختلافات کمتر و کمتر میشدند. اینکه برداشتمان این بود که توافق قابل حصول است نیروی محرک ایجاد کرده بود. یکهو خبردار شدیم که داریم درباره واقعیتهای سیاسیای صحبت میکنیم که هر کدام از طرفها برای اعلام توافق با آن مواجه است. تا آن لحظه برای اینکه از درز اخبار درباره مذاکرات یا کالبدشکافی زودهنگام آن توسط گزارشگرها جلوگیری کنیم هیچ چیز را روی کاغذ نیاورده بودیم. وندی، پیشنهاد آوردن وایتبرد را مطرح کرد. روی این تخته مؤلفههای توافق را مشخص کردیم، این باعث شد چشماندازی کلی روی مسئله داشته باشیم که مفید بود.
میدانستیم که اگر قرار بود چیزی را اعلام کنیم مهم است با واژگان عامیانه توضیح دهیم دقیقاً سر چهچیزی توافق کردهایم. با حوصله، سندی گردآوری کردیم که در آن نکات مورد توافق مشخص شده بود. برای تعیین عبارتهای موجود در همین سند هم ساعتها مذاکره کردیم.
وقتی در نهایت همه خیالمان راحت شده بود به جواد اطمینان دادم سند را تا بعد از کنفرانس خبری که قرار بود فردا برگزار شود منتشر نخواهیم کرد. او فریاد زد: "یک دقیقه صبر کن، این سند نباید علنی شود".
چیزی که میشنیدم باورم نمیشد؛ گفتم: "جواد، ساعت چهار صبح است. 18 ساعت سر تک تک کلمات این [سند] مذاکره کردهایم. اگر نمیخواهی یک دور دیگر تحریم شوید، این سند باید علنی شود. البته که منتشر میشود!".
اگر با ادعای توافق بر سر چندین اصل به ایالات متحده برمیگشتیم ولی نمیتوانستیم به کنگره و عموم مردم نشان دهیم که آن اصول چهچیزهایی هستند تمسخرمان میکردند. مهمتر از آن، ذرهای اعتبار برایمان نمیماند که جلوی کنگره را برای تصویب تحریم بگیریم. اگر هم تحریمهای جدید وضع میشد حداقلش این بود که مقامهای ایران آن را نشانه سوءنیت میدانستند و کار مذاکرات تمام میشد.
صبح روز بعد رفتم تا ظریف را ببینم و واقعیت را برایش توضیح بدهم. به او گفتم "اگر نتوانیم گزارهبرگی (فکتشیت) منتشر کنیم بهتر است به کشورمان برگردیم".
آخرش پذیرفت و گفت: "لطفاً در انتخاب کلمات دقت کنید، مبالغه نکنید. این را روشن کنید که این توافق است، نه چیزی که ما را وادار به پذیرشش کردهاید، در غیراینصورت، ادامه کار بسیار دشوار خواهد بود".
در فکتشیت و بیانیه علنی به رسانهها این درخواست او را رعایت کردیم، بهعنوان مثال، دقت داشتیم بگوییم "ایران با انجام فلان کار موافقت کرده است" نه آنکه "ایران باید فلان کار را انجام دهد". این را میدانستم که ظریف هم با واقعیتهای سیاسی خودش مواجه است. اگر این برداشت پیش میآمد که ما بهقیمت باخت ایرانیها داریم دور افتخار پیروزی میزنیم، تندروها داخل ایران پیش از آنکه بتوانیم پیشتر برویم، بساط همه چیز را جمع میکردند.
عصر آن روز، 2 آوریل 2015، چارچوب مفصلی را اعلام کردیم که رئوس کلی توافق را مشخص میکرد، اما لازم بود جزئیات مفصل این چارچوب در ماههای آتی مشخص شود، نقطه عطف مهمی بود، اما هنوز هم مذاکرات دشواری را پیشِرو داشتیم. هیچکدام از ما نمیخواستیم کارمان را با یک چارچوب توافق علنی کنیم، ولی مجبور شدیم بهخاطر تهدید تحریمها این کار را انجام دهیم. تحریمهای بیشتر، کل فرایند را به محاق میبرد، اما منتشر کردن آن سند چارچوب هم ادامه مسیر را بسیار دشوارتر میکرد، چون نشان میداد تا کجا پیش رفتهایم و احتمال توافق نهایی چقدر جدی است. میدانستیم که با انتشار این سند، سروکله مخالفان در هر دو طرف پدیدار میشد.
ساعت 11 همان شب، قبل از آنکه با پرواز 2 صبح عازم واشنگتن شویم، همراه با هیئت [آمریکا] برای صرف شام به یک رستوران ایتالیایی در نزدیکی آنجا رفتیم. ارنی پیشنهاد نان تُست داد، ولی من هنوز آماده جشن گرفتن نبودم. به تیممان یادآوری کردم "هنوز به آنجا نرسیدهایم."، ضدحال بودم و این را میدانستم، ولی از نظر من هنوز برای جشن گرفتن زود بود، هرچه باشد، مذاکره بر سر سختترین مسائل را، مانند زمانبندی رفع تحریمها و نوع برنامه تحقیق و توسعه مجاز برای ایران را به دور بعدی موکول کرده بودیم. رسیدن به توافقی جامع، قطعی نبود.
ضروری بود پیشرفتمان در لوزان را اعلام کنیم. تنها روش برای تأکید روی دستاوردهایی که بهدست آورده بودیم، منتشر کردن بیشترین جزئیات ممکن بود؛ اگر این کار را نمیکردیم، مخالفان مذاکرات حاضر بودند ترمز گفتوگوها را بکشند. اگر میتوانستیم قبل از اعلام توافقی ناتمام، کل توافق را تکمیل میکردیم روال کار مؤثرتر میبود. کنگره، چارهای برایمان باقی نمیگذاشت.
از چارچوب حاصلشده در لوزان استقبال خوبی شد. جاهطلبانهتر از آن چیزی بود که خیلیها انتظارش را داشتند. کارشناسانی که تا آن زمان علناً به مذاکرات مشکوک بودند این سند را تحسین کردند. میدانستیم که این پاسخ مثبت ــ و زمان اضافی که برایمان میخرید ــ بهای گزافی خواهد داشت.
هر کدام از جزئیاتی که منتشر کرده بودیم، بهانهای هم در اختیار مخالفان قرارمیداد. منتقدان با توجه به مسائل باقیمانده از مذاکرات، مشغول حساب و کتاب درباره ضعیفترین جنبههای توافق شدند و همزمان، انتقادهایشان را هم آغاز کردند.
در همان حال، تحسینی که در رسانهها شامل حال گروه 1+5 شد ایرانیها را خشمگین و شرمسار کرد. از همان لحظهای که تیترها چاپ میشدند مشخص بود که ایرانیها دور بعد بهدنبال جبران چیزهایی خواهند بود که مخالفان توافق بابت آنها مورد انتقادشان قرار داده بودند. گاهی اوقات آرزو میکردم آمریکاییها میتوانستند انتقادهای بیرحمانهای را که علیه جواد ظریف و همکارانش مطرح میشد بخوانند یا بشنوند؛ شاید در این صورت، اندکی روشنتر درباره دستاوردهای ما در لوزان فکر میکردند. هر دو طرف بهشدت در معرض انتقاد قرار گرفتند.