شهریور 1320 بود که پرواز هواپیماهای شوروی، خواب مردم شمال ایران را آشفته کرد و ورود متجاوزان انگلیسی از غرب و جنوب کشور هراس در دل ایرانیان افکند. بعد از بیست سال، صدای چکمههای اشغالگران در ایران دوباره به گوش میرسید.
با شروع جنگ جهانی دوم، دولتهای انگلستان و فرانسه از خرد شدن شوروی توسط آلمان نازی خوشحال بودند اما با پیشرفتهای آلمان و به خطر افتادن منافع اروپا در غرب آسیا، چاره کار را در دفاع از حکومت کمونیستی استالین دیدند. تنها راه برای کمک به شوروی و ورود به خاک این کشور، ایران بود که مرزهای شمالیاش به جنوب اتحاد جماهیر شوروی باز میشد.
دولت ایران از ابتدای جنگ جهانی دوم اعلام بیطرفی کرده بود و اجازه نمیداد که نیروهای بیگانه از خاک ایران عبور کند اما متفقین (آمریکا، بریتانیا، شوروی) درصدد بودند بههر نحوی از خاک ایران استفاده کنند. آنها در دو تاریخ 4 و 28 تیرماه از دولت ایران میخواهند که چهار پنجم آلمانیهای مقیم ایران را اخراج کنند اما دولت این درخواست را به بهانه بیطرفی رد کرد. علت این کار نزدیکی زیاد ایران به آلمان و حضور مستشاران آلمانی در راهآهن، مخابرات، حمل و نقل و اسلحهسازی بود و هیتلر نیز تلاش داشت تا متحدی در این منطقه داشته باشد.
حرکت نیروهای شوروی در خیابانهای تبریز در شهریور 1320
آنها بار دیگر خواستار اعلام اسامی کارشناسان آلمانی را که خدمتشان در ایران ضرورت دارد خواستند و گفتند "حاضرند از اتباع خود کارشناس بدهند." مدتی مذاکرات به طول انجامید و ایران در دوم شهریورماه درخواست دولتهای نگلستان و شوروی را رد کرد. همین بهانه کافی بود تا ساعت 4 صبح روز سوم شهریورماه 1320 سفیران وقت شوروی و انگلستان با تسلیم یادداشتی خطاب به دولت ایران اعلام کنند که چون این کشور در مقابل متفقین و درخواستهای آنان سیاست مبهمی در پیش گرفته و در اخراج عمال آلمان اقدامی نکرده ارتشهای شوروی و انگلستان وارد ایران شده و مشغول پیشروی هستند.
نیروهای شوروی در سه ستون وارد خاک ایران شدند. یک ستون ماکو و خوی را تا ساحل دریاچه ارومیه اشغال کرد. ستون دوم ارتش شوروی از سمت ساحل خزر و انزلی وارد ایران شد و گیلان و مازندران را تصرف کرد. ستون سوم گرگان و خراسان را تصرف کرده و تا سمنان پیشروی کردند.
متجاوزان انگلیسی با عبور از مرز خسروی تاسیسات نفتی شاه را تصرف کردند و به سمت کرمانشاه آمدند. دسته دیگر هم با تصرف آبادان، نیروی دریایی ایران را بمباران کردند. در برخی قسمتها مانند آذربایجان و کرمانشاه، قوای دولتی مقاومت کردند اما ساعت 8:30 روز 5 شهریور فرمان ترک مقاومت به همه واحدهای نظامی ابلاغ شد و ارتشی که رضاشاه ساخته بود در عرض چند ساعت تار و مار شد.
ناو «ببر» متعلق به ایران که شهریور 20 توسط نیروی هوایی انگلستان نابود شد
با اشغال ایران، دولت نخستوزیرِ وقت «رجبعلی منصور» سقوط کرد و ذکاءالملک فروغی عهدهدار دولت شد و در یادداشتی به دولتهای اشغالگر حسن نیت ایران را اعلام کرد. آنها نیز در 15 شهریورماه از ایران خواستند سفارتهای آلمان، ایتالیا، مجارستان و رومانی را تعطیل کنند. اعلام کردند اگر در 48 ساعت، دولت ایران اقدام به این کار نکند تهران اشغال میشود.
با ورود متفقین به خاک ایران، فروپاشی ارتش و کشتار مردم توسط دولتهای بیگانه، رضاشاه که روی کارآمدنش با همکاری انگلیسیها بود، مجبور به ترک تاج و تخت و اخراج از کشور شد. وی در روز 25 شهریور ماه 1320 و زمانی که قوای روس و انگلیس به سمت تهران در حرکت بودند، استعفا داد.
متن استعفای رضاشاه چنین بود "نظر به اینکه من همه قوای خود را در این چندسال مصروف امور کشور کرده و ناتوان شدهام! حس میکنم که اینک وقت آن رسیده است که یک قوه و بنیه جوانتر به کارهای کشور که مراقبت دائم لازم دارد بپردازد... بنابراین امور سلطنت را به ولیعهد و جانشین خود تفویض کردم."
تعداد زیادی غیرنظامی در بمباران شهرهای مختلف جان باخته بودند. خسارات بسیار سنگینی به تأسیسات اقتصادی کشور وارد و ایران دچار قحطی شد و مردم از لحاظ نان و ارزاق به شدت در مضیقه قرار گرفتند. با وجود استعفای رضا شاه، ارتش روسیه و انگلیس در 26 شهریور تهران را اشغال کردند. رضاشاه و خانوادهاش از اصفهان به یزد و از آنجا به کرمان و بندرعباس عزیمت کردند تا با یک کشتی بریتانیایی برای گذراندن باقی عمرش به جزیره موریس (در جنوب غربی اقیانوس هند) تبعید شود. شاه مستعفی پس از مدتی به ژوهانسبورگ آفریقای جنوبی برده شد و در همانجا فوت شد.
رضاشاه به همراه فرزندانش در تبعیدگاه "موریس"
با خروج رضا شاه از ایران و تبعید به جزیره موریس، مردمی که قریب بیست سال را در اختناق دوران پهلوی اول سپری کرده بودند، احساس آزادی کرده و شرایط برای صحبت بر سر تمام اتفاقات گذشته فراهم شد. روز بعد محمدرضا پهلوی با حضور در مجلس سوگند یاد کرد. با ورود متفقین به خاک شوروی و عقبراندن آلمانها، سیاست دولت انگلستان در ایران تغییر کرد و از شاه جدید حمایت کرد.
نویسندگان، روشنفکران و روحانیت که در دوره پهلوی اول اوج خفقان را تجربه کرده بودند، عرصه را برای بیان حقایق آن زمان مناسب دیده و روزنامهها شروع به انتشار فجایع دوره استبداد کردند اما به دلیل عدم وجود یک رهبر ملی برای هدایت مردم و تلاشهای فروغی به نفع ولیعهد جوان، حکومت پهلوی تداوم یافت.
فروغی متن استعفای رضاشاه را در مجلس قرائت کرد. در همین جلسه نمایندگان خواستار رسیدگی به اشیای گرانبها و جواهرات سلطنتی، باز گرفتن املاک غصب شده، الغای قوانین سلب آزادی، تخفیف مالیاتها، آزادی زندانیان بیگناه و برقراری مجدد مشروطیت شدند.
** از فاش شدن قتل 24 هزار نفر در زندان قصر تا مسافرت با مجوز!
بسیاری درصدد بودند تا به اتهام صدها مورد زجر و شکنجه، قتل و حبس آزادیخواهان و غصب اموال عمومی رضا شاه را محاکمه کنند اما فروغی که خود نقش موثری در به قدرت رسیدن رضاخان داشت، سعی کرد فضای عمومی کشور را با روی کار آمدن سریع ولیعهد تسکین ببخشد و رضاشاه از کشور خارج شود.
تبعید افراد در زمان دیکتاتوری رضاشاه بهحدی بود که دولت مردم را مجبور کرده بود که برای مسافرت از شهری به شهر دیگر در داخل کشور، پروانه مسافرت دریافت کنند و تنها بعد از شهریور 20 بود که از طرف شهربانی کل در تاریخ 20/7/3 آگهی انتشار یافت و مسافرت بدون پروانه در داخل ایران مجاز شد.
خشم مردم از دیکتاتوری رضاخان موجب شد تا فروغی برخی عاملان شکنجهها و ترورها را دستگیر و مجازات کند. اشخاصی مثل رکنالدین مختاری رئیس شهربانی، مصطفی راسخ رئیس زندان و پزشک احمدی پزشک زندان را بازداشت کرد. در همین دستگیریها فجایع زیادی فاش شد از جمله اینکه در زندان قصر بیش از 24 هزار نفر را به طرق مختلف در زمان رضاشاه از بین بردند.
هواپیماهای آمریکا در فرودگاه آبادان آماده تحویل به خلبانان شوروی برای انتقال به روسیه
"صدرالاشراف" وزیر وقت دادگستری میگفت "اعلیحضرت همیشه میفرمود اوامر خصوصی من را هم قانون بدانید!" کیفرخواست جنایات رئیس شهربانی مربوط به قتل شخصیتهای معروفی همچون آیتالله مدرس، نصرتالدوله فیروز، فرخی یزدی، تیمورتاش، سردار اسعد بختیاری و دکتر تقی ارانی هم بود.
با اینحال تنها پزشک احمدی به اعدام محکوم شد. وی زمانی که بالای چوبه دار میرفت فریاد زد "ای مردم من قاتل نیستم! یگانه گناهم اینه که دستور مافوقم را اجرا کردم! و حالا چون از همه ضعیفترم، همه چیز به گردن من افتاده! قاتل اصلی سرتیپ مختار و خود رضا شاهه!".
با تبعید رضاشاه توسط نیروهای بیگانه و روی کارآمدن ولیعهد 23 ساله، صدها نفر جنایتکاری که وی را به نحوی همراهی کرده بودند، بهجای محاکمه طلبکار ملت شدند و همان ایادی بیگانه در پوشش جدیدی به حکومت بر ملت ادامه دادند.