آیا صبح نزدیک نیست؟!

هروقت که بحث از مکان های مذهبی می شود من ساکت می مانم و حرف نمی زنم. حتی اگر حرفی هم بزنم، حرف دلم را نمی زنم. یکی می گوید: چه حسی دارد که آدم ماه مبارک رمضان در مشهد باشد. آن یکی می گوید: چه خوب است آدم تا جوان است مکه برود و بتواند اعمال آن را به جا بیاورد .دیگری از عتبات می گوید و شوق حرکت در بین الحرمین. شوق زیارت کسانی که سال ها در هیات ها به یادشان بر سر وسینه زدیم.

و من همچنان ساکت نشسته ام و مغروق در افکار خودم هستم.

همه ی این مکان ها برایم مقدس و محبوب هستند؛ اما آن چه که ته دلم را از آن خود کرده، جای دیگری است. درست مثل کسی که دلش می خواهد ایام زیارت مخصوصه، مشهد باشد. مثل کسی که می خواهد پا در بین الحرمین بگذارد و گنبد زیبای امام حسین علیه السلام و حضرت ابوالفضل علیه السلام را ببیند تا دلش روشن شود. مثل کسی که برایش آرزو شده بقیع برود، زیارت عاشورا بخواند و یک دل سیر گریه کند. من هم جایی اینچنینی در دل دارم و آرزویش را در ذهن می پرورانم.

گویی تکه ای از وجودم را در آن جا جستجو می کنم. انگار سال های طولانی است که از آن جا دورم کرده اند. من هم آرزو دارم روزی بتوانم در آن جا با خیال راحت نماز بگذارم؛ و چه شیرین است برآورده شدن این آرزو برای من. آن جا مکان مقدسی است که عیسی روح الله را در خود پرورانده. جایگاه عظیمی که محمد صلی الله از آن جا به معراج رفت. سرزمینی که آن را پاره ی تن اسلام گفته اند. سرزمین مقدسی که دیروز دست مسلمانان بود و امروز...

از امروز نمی گویم! از فردا می گویم. فردایی که خیالم آسوده است از این که خبر شهادت کودک خردسال فلسطینی را دیگر نخواهم شنید. فردایی که رسانه ها، از سفر مقامات و سفرای کشور فلسطین خبر می دهند. روزی که کودکان فلسطینی در زنگ تاریخ، نحوه نابودی رژیم صهیونیستی در گذشته را باهم می خوانند. روزی که پدران باید برای فرزندان خود تعریف کنند که این آزادی را چگونه بدست آورده اند.

تیتر روزنامه را می بینم ؛ « ...اُمین سالگرد نابودی رژیمپ اسرائیل و احیای کشور فلسطین ». یاد جمعه های آخر ماه رمضان می افتم که برای آزادی فلسطین راهپیمایی می کردیم.

جمعه ای را می بینم که بزرگ و کوچک و پیر و جوان، برای خواندن نماز جمعه در بیت المقدس آماده می شوند. و خودم را می بینم که وضو گرفته و آماده ام...

اگرچه هنوز فردا نیامده ... اگرچه هنوز ابرهای تیره مانع رسیده نور به این دیار می شود... اگرچه هنوز شب ظلمانی به پایان نرسیده... اما من بسیار آرزومندم که دوگانه ام را در قدس به جای آورم.

یادتان نرفته که می گفتیم : راه قدس از کربلا می گذرد؟!

ماکه وضویمان را در کربلا گرفته ایم. انشاالله بزودی نماز را درقدس می خوانیم.

ألَیس صُبح بقریب...