سیدمحمد حسینی دبیرکل کانون دانشگاهیان ایران اسلامی و وزیر اسبق ارشاد طی یادداشتی خاطرهای خواندنی از مجروح شدن حاج قاسم سلیمانی قبل از فتح خرمشهر را نوشته است.
متن این یادداشت به شرح زیر است:
« آزادسازی خرمشهر بعد از 578 روز اشغال، هدف بسیار مهمی در دوران دفاع مقدس محسوب میشد؛ زیرا بعثیها به واسطه خیانت بنیصدر این شهر را در آغاز جنگ علیرغم مقاومت مظلومانه فرزندان برومندش چون « شهیدمحمد جهانآرا»، تصرف کرده بودند و آن را به صورت دژی تسخیرناپذیر درآورده بودند و صدها کیلومتر مربع اطراف آن یعنی تا نزدیکی اهواز را اشغال کرده بودند؛ به گونهای که رسیدن به دروازههای «خونین شهر» یک رویا تلقی میشد، تا چه رسد به ورود و فتح این پایگاه که از انواع و اقسام موانع، استحکامات و تجهیزات پدافندی برخوردار بود و حفظ این شهر که آن را ملک مطلق خود می پنداشتند و نام جعلی "مُحَمّره" بر آن گذاشته بودند، برایشان جنبه راهبردی و حیثیتی داشت.
به هر حال آزادی خرمشهر نقطه عطف جنگ و نماد پیروزی ما قلمداد میشد. لذا صدام و حامیان غربی و عربیاش با تمام توان، مصمم به باقی ماندن در شهر و جلوگیری از پیروزی عملیات « بیت المقدس» بودند. ولی با ایمان، استقامت و روحیه شهادت طلبی رزمندگان دلاور، وعده الهی «ان تنصروا الله ینصرکم ویثبت اقدامکم» تحقق یافت و بزرگترین جشن و شادی مردم ایران (بعداز22 بهمن 57 ) شکل گرفت.
در مرحله اول عملیات، دلیرمردان تیپ ثارالله (هنوز لشکر نشده بود) علیرغم پیشروی اولیه موفق به تثبیت موقعیت خود نشدند و ناچار به بازگشت شدند. درحالیکه پیکر تعدادی از شهدای عزیز بین دو خاکریز مانده بود؛ و چون منطقه در تیررس و آتش بی وقفه دشمن بود، انتقال اجساد مطهر غیر ممکن مینمود و این مسئله هم مزید بر علت شده بود که تاثیر منفی بر روحیه تعدادی از رزمندگان بگذارد و آنان را نسبت به پیروزی مردد سازد!
یک روز که باموتور در خط مقدم در تردد بودم، خودروی روبازِ فرمانده شجاع؛ «حاج قاسم سلیمانی» را دیدم که شخصا برای تقویت روحیه بچهها و شناسایی منطقه برای مرحله دوم عملیات آمده بود. بعثی ها از ترس آغاز مرحله بعدی عملیات بیت المقدس، به شدت منطقه را زیر آتش توپ و خمپاره قرار داده بودند که ناگهان یکی از خمپارهها کنار خودروی حاج قاسم خورد و گرد و غبار و دود غلیظی، سردار و راننده را دربر گرفت.
لحظاتی چند نفس درسینه حبس شد که گویا فرمانده هم به خیل شهدا پیوست! ثانیهها به کندی گذشت تا اینکه خودرو و دو سرنشین آن نمایان و معلوم شد. به لطف الهی به خیر گذشته بود. البته حاج قاسم بی نصیب نمانده بود و چند ترکش به بدن و بخصوص پایش اصابت کرده بود. اما انگار نه انگار که اتفاقی افتاده، خودرو به راه خود ادامه داد. ماهم با موتور در جاده ی مارپیچ به دنبال آن رفتیم تا به چادرهای اورژانس صحرایی رسیدیم.
سردار با زحمت از خودرو پیاده شد، چندسوراخ بر لباس رزم او، نشانگر تعداد ترکشها بود، بنده و دوستم رفتیم که زیر بازویش را بگیریم تا احساس درد کمتری بکند؛ اما در آن حال که بالطبع، رنجوری و ضعف بر بدن مستولی است، اجازه نداد به او کمک کنیم و اشاره کرد که با پای خود می رود تا در روحیه رزمندگان، اندک بازتاب منفی نداشته باشد!
آری؛ فرمانده قهرمان و شیرِ دلاورِ جنگ، به تجربه می دانست هنوز در آغاز راه دشوار فتح خرمشهر هستیم و رزمندگان باید در چند مرحله روزها و شبها، عملیات نفس گیر را
پشت سر بگذارند تا فتح و ظفر را در آغوش کشند و دل حضرت امام قدس سره و مردم شریف ایران را شاد کنند و مطمئن باشند که فرمانده محبوبشان در کنار و بلکه پیشگام آنها در جای جای صحنه نبرد است.
من این دومین باری بود که از نزدیک، شاهد زخمی شدن حاج قاسم عزیز بودم. اولین بار شهریور سال 60 و قبل ازعملیات
"ثامن الائمه" (شکست حصرآبادان) بود که ایشان مربی آموزش رزمی بود و تیر به دستش اصابت کرد؛ اما آه و ناله ای از او شنیده نشد!
شکر و سپاس به درگاه ایزد منان که با وجود حضور مداوم حاج قاسم در صحنه های مرگ و زندگی، و بارها مجروح شدن در معرکه های مخاطره آمیز جبهههای جنوب و غرب کشور؛ و نیز بعد از دوران دفاع مقدس، حضور در هر نقطه ای که اقتضاء کرده؛ در داخل و یا خارج از مرزهای کشور از جمله رویارویی با داعش در سوریه، عراق و لبنان؛ خداوند حکیم همواره حافظ این سردار سرافراز و مجاهد فی سبیل الله بوده است. «فالله خیرحافظا وهوارحم الراحمین».