کارنامه حیات سیاسی اجتماعی مهدی بازرگان

 در عرصه اندیشه، او تحت‌تأثیر علوم تجربی غرب بود و اعتقاد داشت با تکیه بر علوم تجربی غرب می‌توان به جایی رسید که پیامبران به آنجا رسیدند. در عرصه سیاست، او ابتدا مخالف فعالیت‌های سیاسی بود اما از دهه 30 وارد امور سیاسی شد. با این وجود در نگاه سیاسی بازرگان جهاد و مبارزه جایی نداشت و او با مبارزه با رژیم پهلوی هرگز موافق نبود. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و با قرار گرفتن بازرگان در راس دولت موقت، تعارض‌های وی با نظام، انقلاب و امام خمینی آشکار شد تا اینکه بعد از تسخیر لانه جاسوسی، بازرگان مجبور به استعفا شد. بعد از سقوط دولت موقت، تعارض‌های بازرگان با نظام و انقلاب بیش از پیش نمایان شد. به طوری که او در کتاب "بازیابی ارزش‌ها" نوشت: «من از ابتدا با آیت‌الله خمینی اختلاف نظر داشتم.» این همان تعارضی است که در اندیشه بازرگان وجود داشت اما قبلاً موقعیت بروز پیدا نکرده بود.

 قاسم تبریزی، محقق و پژوهشگر تاریخ معاصر، طی یادداشتی که به صورت اختصاصی در اختیار "پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی" قرار داده به بررسی کارنامه سیاسی اجتماعی مهدی بازرگان پرداخته است. او شخصیت بازرگان را در سه بخش روشنفکر مذهبی، سیاستمدار و رهبر یک حزب و نخست‌وزیر بررسی کرده است.

مشروح یادداشت قاسم تبریزی را در زیر می‌خوانید؛

اگرچه تولد مهدی بازرگان بعد از مشروطه یعنی در 1286 بود ولی او را باید به عنوان فردی که دوران شکل‌گیری انقلاب مشروطه، دوران رضاخان، دهه 20، 30 و 40 تا انقلاب اسلامی و دوران انقلاب اسلامی را تجربه کرده، مطرح کرد.

مهدی بازرگان در عرصه جامعه ما به عنوان یک روشنفکر مذهبی مطرح است؛ در ذهن برخی به عنوان نماد یک مسلمان و در‌‌‌‌‌‌‌‌‌ عرصه علمی، یک استاد دانشگاه است؛ در عرصه سیاسی به عنوان یک سیاست‌مدار و رهبر یک حزب به نام نهضت آزادی است و در دوران انقلاب عضو شورای انقلاب و نخست‌وزیر است.

لذا ما می‌توانیم به سه عنوان روشنفکر مذهبی، سیاستمدار و نخست‌وزیر انقلاب از او نام ببریم.

 

 

بازرگان به عنوان یک روشنفکر مذهبی

به طوری کلی جریان روشنفکری را می‌توان به سه بخش تقسیم کرد:

جریان اول) جریان چپ که عمدتا معتقد به مارکسسیست، ماتریالیست و گاهی سوسیالیست بود. این جریان از اندکی قبل از انقلاب مشرطه آغاز شد و تا بعد از انقلاب اسلامی ادامه پیدا کرد. این جریان ضد دین بود.

جریان دوم) جریان روشنفکری غربگرا، غرب‌پذیر و غرب‌زده بود و روشنفکران مقلد به اصطلاح "مدینه فاضله" را پاریس، لندن، برلین و... می‌دانستند که بعد از جنگ جهانی دوم عموما به آمریکا یا واشنگتن و نیویورک منتقل شد. در شکل فرهنگی عمدتا کسانی که به ترجمه مطلق آثار غرب می‌پرداختند بودند.

جریان سوم) جریان مذهبی غربگرایی بود که افراد متدین در آن حضور داشتند. آنها مسلمان و اهل نماز و عبادت بودند اما اعتقاد داشتند باید از فرهنگ غرب استفاده کنیم. اینان به دنبال بررسی، نقد، تحلیل، رد یا احیانا قبول بعضی از آموزه‌های غرب بودند.

مهندس مهدی بازرگان در گروه سوم قرار داشت. او که تحت‌تأثیر علوم تجربی غرب قرار گرفته بود با این نظریه خطا اعلام کرد که ما با تکیه بر علوم تجربی غرب می‌توانیم به جایی که پیامبران رسیده‌اند ‌برسیم؛ یا انسان با پای علم می‌تواند به آنجا برسد که پیامبران از زبان وحی مطرح کردند. این نظریه را او در کتاب راه طی شده ارائه کرد که توسط شهید مطهری نقد شد.

او کتابی به اسم پراگماتیسم دارد که در آن "اصالت عمل" را مطرح می‌کند. کما اینکه افکارش در تأسیس سازمان مجاهدین خلق (منافقین) نقش اساسی داشت و هنگامی که حنیف‌نژاد می‌خواست کتاب شناخت را تدوین کند، اصل را بر کتاب راه طی شده و ذره بی انتهای بازرگان گذاشت.

در مورد پراگماتیسم باید گفت، پراگماتیسم را ویلیام جیمز متفکر تعلیم و تربیت آمریکایی ابداع کرد. در اسلام به تنهایی اصالت عمل نداریم بلکه ابتدا شخص باید مومن به خدا و معارف و وحی‎الهی باشد و دوم عمل صالح می‌خواهد. در اسلام هر عملی مورد قبول نیست بلکه در عمل تکیه بر حق است؛ یعنی عمل باید در راه خدا، برای خدا و در مسیر خدا باشد. اما وقتی مهندس بازرگان بحث عمل‌گرایی را مطرح کرد، حاصل نگاه او به غرب بود نه اسلام.

بازرگان در دوران دبیرستان در مدرسه سلطانی تحصیل می‌کرد. در آن‌جا میرزا ابوالحسن‌خان فروغی، برادر محمدعلی فروغی از اعضای لژ بیداری، تفسیر قرآن می‌گفت. تقسیر فروغی تفسیر مادی و ماتریالیستی بود. یعنی او هم نگاهش به غرب بود و اصل را علوم و فرهنگ غرب قرار می‌داد و قرآن را با آن تفسیر می‌کرد.

این ‌ره‌آورد را ما در کارهای مهدی بازرگان هم می‌بینیم. به‌طور کلی اگر جامعه ما بخواهد اسلام‌‌شناسی، دین‌‌شناسی و قرآن‌شناسی را از منظر مهندس بازرگان تحلیل کند به خطا و کج‎راهه می‌رود کما اینکه سازمان مجاهدین خلق به بی‌راهه رفت. (اگرچه سازمان معضلاتی دیگری هم در درون خود داشت) اگر امروز نسلی آن راه را برود از اسلام فاصله بیشتری می‌گیرید و حتی به خداشناسی و خداپرستی هم نخواهد رسید.

دکتر عباس شیبانی در سال‌های 60-‌61 که مهندس بازرگان مطالب نادرست و اشتباه‌آمیز می‌نوشت و به جامعه منفی نگاه می‌کرد به او یادآوری کرد: "اگر یادت باشد وقتی جوانی ریش داشت می‌گفتند او را جذبش کنید. حالا که جامعه به اسلام رو آورده است شما چرا غفلت می‌کنید و به این راه می‌روید؟"

 

 

بازرگان به عنوان یک سیاست‌مدار

اگر بخواهیم چهره مهدی بازرگان را در عرصه سیاسی ترسیم کنیم باید بگوییم او بین سال‌های 1320 تا 1330 مخالف دخالت در سیاست بود. او حتی جزوه‌ای دارد که در آن جوانان را از ورود به سیاست منع می‌کند.

منع جوانان از ورود به سیاست را می‌توان دو جور تعبیر کرد: یک تعبیر باز آموزه‌های غرب است؛ یک تعبیر هم این است که بازرگان در برابر جریان حزب توده منفعل بود و نگران بود که هر کس به عرصه سیاست وارد شود به طرف حزب توده کشیده خواهد شد.

از سال 1320 تا 30 از بازرگان سخنان سیاسی نمی‌بینید. در این دوران بازرگان معمولا در حال قلم زدن است. تا اینکه او از سال 1330 که به عنوان رئیس هیئت‌مدیره شرکت نفت از طرف دکتر مصدق منصوب می‌شود وارد عرصه سیاسی می‌شود. او در این دوران وارد جبهه ملی می‌شود.

در جبهه ملی، هم افراد متدین و مومنی مثل آیت‌الله سیدباقر جلالی، حاج سیدجوادی، آیت‌الله سیدحسن انگجی، آیت‌الله سیدمحمدعلی انگجی، آیت‌الله کاشانی و... حضور دارند و هم اشخاص ضددین و ضدخدا مثل شاپور بختیار یا افراد لائیکی مثل دکتر کریم سنجابی که اصلا اعتقادی به دین ندارند، یا غلامحسین صدیقی که اصلا ضددین و ضدروحانیت بود. مهندس بازرگان بیشتر با گروه دوم کار می‌کند. معلوم می‌شود که دین در اندیشه بازرگان، دین شخصی است.

بعد از کودتای آمریکایی-انگلیسی 28 مرداد 1332، نهضت مقاومت ملی تشکیل می‌شود. باز هم بازرگان در کنار افرادی مثل شاپور بختیار قرار می‌گیرد که ضددین است و خودش هم در خاطراتش در دانشگاه هاروارد به این مسئله اشاره می‌‌‌‌کند که من از اول دین را قبول نداشتم. بازرگان با این افراد کار می‌کند و هیچ مشکلی هم با آنها ندارد. حتی یک مورد انتقاد از بازرگان نسبت به مجموعه افرادی که در نهضت مقاومت ملی بودند دیده نمی‌شود.

در این ‌دوران بازرگان مدت کوتاهی دستگیر و بعد آزاد می‌شود. در سال 1336 انجمن اسلامی مهندسین را با معین‌فر و طاهری قزوینی و عده‌ای دیگر تشکیل می‌دهد که به موازاتش انجمن اسلامی پزشکی هم تشکیل می‌شود. این‌ها محافل مذهبی هستند و هیچ ربطی به جبهه ملی ندارد، اگر چه برخی از اعضای آن گرایش‌هایی به جبهه ملی داشتند. 

سال دوم، جبهه ملی به رهبری اللهیار صالح تشکیل می‌شود و بازرگان به عضویت شورای مرکزی جبهه ملی درمی‌آید. باز هم افراد ضد مذهب و کمونیست‌ و مارکسیست‌ و... در این جبهه حضور دارند. حال جای سوال است که چگونه یک نفر می‌تواند مذهبی باشد و با این افراد همکاری کند؟

بعد از این، موضوع تاسیس نهضت آزادی مطرح می‌شود. درواقع تا سال 40 بازرگان هیچ مشکلی با جبهه ملی ندارد. در شورا هم اعضا هیچ‌گونه ارتباطی با دین ندارند. در اردیبهشت سال 1340 انشعاب می‌کند و نهضت آزادی را تشکیل می‌هد.

بازرگان در صحبت افتتاحیه، اعلام می‌کند که «ما مسلمان، ایرانی و مصدقی هستیم و در چارچوب قانون اساسی مشروطه حرکت می‌کنیم؛ نهضت آزادی در برابر جبهه ملی نیست بلکه یکی از ارکان و تشکیلات حاشیه جبهه ملی است.»

در سال 1342 بازرگان، سحابی و آیت‌الله طالقانی و بعضی از اعضای نهضت آزادی دستگیر و در سال 46 آزاد می‌شوند. از این زمان تا سال 56 جز دو یا سه کتابی که توسط مهندس بازرگان منتشر می‌شود، فعالیت خاصی از او نمی‌بینیم.

در این برهه او هیچ‌گونه فعالیتی ندارد. در این زمان اگرچه ساواک بر جامعه مسلط است و اجازه فعالیت را نمی‌دهد اما در همان زمان بسیاری از روحانیون در عرصه مبارزه به افشاگری علیه رژیم می‌پرداختند. تا سال 1356 و شهادت آیت‌الله سیدمصطفی خمینی که در متن جامعه مذهبی حرکت‌هایی به وجود آورد و سال اوج‌گیری نهضت اسلامی است ما از مهندس بازرگان هیچ فعالیت سیاسی سراغ نداریم؛ جز این‌که در اواخر همین سال کمیته ایرانی حقوق بشر را تشکیل می‌دهد.

در نگاه سیاسی بازرگان اصلاً چیزی به عنوان جهاد و مبارزه وجود ندارد. لذا او نه با مبارزه موافق بود و نه با سرنگونی رژیم پهلوی. البته این جزء مبانی فکری‌ او است. آنچه قابل تأمل است این است که نهضت آزادی‌ها هرگز قائل به انقلاب و مبارزه نبودند. لذا هیچ وقت در تفکر بازرگان و دوستانش مبارزه رویارو با رژیم پهلوی وجود نداشت و به همین دلیل بود که سیاست صبر و انتظار را مطرح می‌کرد. 

بازرگان از سال 1330 که وارد جبهه ملی می‌شود تا سال 1370 کلامی علیه جبهه ملی صحبت نمی‌کند. درحالی که در آنجا شاپور بختیار حضور دارد که شخصی ضددین و لائیک است ولی بازرگان راحت با او کار می‌کند؛ با کریم سنجابی، غلامحسین صدیقی و حتی با شخصیت ضددینی مثل خلیل ملکی، رهبر جامعه سوسیالیست‌ها و مجموعه رضا شایان، داریوش آشوری، حسین ملک و ... هم کار می‌کند. چراکه مبانی فکری او با آنان منطبق است. اما وقتی به مبانی دینی‌ای مثل شهید آیت‌الله بهشتی و شخصیت‌های دینی و در رأسش امام خمینی می‌رسد، تعارض بنیادی پیدا می‌کند. به تعبیر حضرت امام اینها از مدرسه آمدند و ما از حوزه؛ این تعارض در شورای انقلاب اسلامی (1359-1357) خودش را نشان داد.

 

 

بازرگان به عنوان نخست‌وزیر دولت موقت

در این مرحله، مهدی بازرگان را در مقام نخست‌وزیر نظام جمهوری اسلامی با قید موقت بررسی می‌کنیم.

برخی مطرح می‌کنند که اگر او مشکلاتی در مبانی اندیشه‌اش داشت چطور به عنوان نخست‌وزیر انتخاب شد؟ امام خمینی در حکم نخست‌وزیری بازرگان قید می‌کنند که من شما را با پیشنهاد شورای انقلاب به عنوان نخست‌وزیر موقت جمهوری اسلامی تعیین می‌کنم و این که اعضای دولت شما از احزاب و گروه‌ها نباشند که صبغه گروهی و حزبی به خودش بگیرد.

 

اما در این دوره بازرگان علی‌رغم آن انتظاری که می‌رفت و عهد و پیمانی که با امام بسته بود مخالفت‌هایش را با نهادهای انقلاب از همان روز اول شروع کرد. او علیه کمیته‌های انقلاب اسلامی که در رأسش آیت‌الله مهدوی‌کنی بود مخالفت کرد؛ با جهاد سازندگی که شهید بهشتی مسئولش بود مقابله کرد و با سپاه پاسداران انقلاب اسلامی هم مخالفت‌هایی داشت. او با نهادهای انقلابی شخصا و فکرا و عملا مخالف بود.

دولت موقت در رفراندم خواستار نظارت امریکایی‌ها شد اما همان‌جا با این درخواست برخورد شد. همچنین آن زمان موضوع جمهوری دمکراتیک اسلامی مطرح شد که با واکنش شدید امام خمینی مواجه شد و ایشان فرمودند: "جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم‌تر، نه یک‌ کلمه بیش‌تر" نهایتا انتخابات برگزار و مجلس خبرگان تشکیل شد.

دولت موقت از همان ابتدا با مجلس خبرگان قانون اساسی مخالف بود. نهایتا این شد که با دستور یا پیشنهاد سفارت آمریکا مجلس خبرگان قانون اساسی منحل و یا تعطیل شود و این موضوع در هیئت دولت بازرگان مطرح می‌شود. نتیجتا اینکه آنها به دیدار امام می‌روند و حضرت امام نیز به شدت با آنان مخالفت می‌کنند.

امام در این رابطه در اول آبان 58 فرمودند: «همین آقایانی که فریاد می‌‌زنند که باید دموکراسی باشد، باید آزادی باشد، همین آقایان می‌نشینند دور هم و یک چیزی پیش خودشان می‌‌گویند و می‌‌خواهند تحمیل کنند به ملت. مثلاً مجلس خبرگان با اکثریت ملت رفته است و مشغول کار است، حالا می ‌بینیم که یک دسته چند نفری دور هم جمع می ‌شوند و می‌‌گویند مجلس خبرگان باید منحل بشود! من نمی‌‌دانم که این آقایانِ «باید منحل بشود» چه‌ کاره‌‌اند که می‌‌گویند باید منحل بشود. برای چه باید منحل بشود؟ برای اینکه این آقایان معمِّم هستند؟ برای اینکه این آقایان اهل علم هستند؟ برای اینکه آقایان به اسلام عقیده دارند، احکام اسلام را دارند جاری می‌‌کنند؟ چون گفتند که ولایت فقیه باید باشد، نظارت فقیه باید باشد؟ اینها از نظارت فقیه در امور می‌‌ترسند. می‌‌گویند قدرتمند می‌‌شود فقیه... ما می‌‌گوییم که شما می‌‌توانید که یک اقلیت ده نفر، صد نفر، هزار نفری می‌‌تواند که حالا بگوید ملت رأی داده است به جمهوری اسلامی، لکن باید جمهوری باشد، نه اسلامی؟ این «باید» یعنی چه؟ «باید این کار بشود! این «باید»[برای چیست؟] این صد نفر، هزار نفر، چه‌ کاره‌‌اند که در مقابل یک ملت «باید» می‌‌گویند؟»

 

همچنین امام در خرداد 1360 فرمودند: «قضیۀ طرح آنکه مجلس خبرگان منحل بشود که در زمان دولت موقت، این طرح شد... آن وقت آمدند آقایان پیش ما... آقای بازرگان و رفقایش گفتند: ما خیال داریم این مجلس را منحلش کنیم. من گفتم: شما چه کاره هستید اصلش که می‌‌خواهید این کار را بکنید! شما چه سمتی دارید که بتوانید مجلس منحل کنید؟ پا شوید بروید سراغ کارتان. وقتی دیدند محکم است مسئله، کنار رفتند.»

در نهایت به دلیل ارتباط بیش از اندازه بعضی از اعضای دولت موقت با آمریکایی‌ها، عملکرد نامطلوب دولت موقت و آن ملاقات معروف در الجزایر و بعد هم جریان تسخیر لانه جاسوسی امریکا، بازرگان از سمت خود استعفا داد.

بعد از سقوط دولت موقت، بازرگان کاملاً خود را جدا از نظام می‌بیند و همواره می‌کوشد از انقلاب، امام و نظام انتقاد کند. او در کتاب "بازیابی ارزش‌ها" می‌نویسد: «من از ابتدا با آیت‌الله خمینی اختلاف نظر داشتم. شاید ایشان متوجه نشده بود. ایشان ایران را برای اسلام می‌خواست و من اسلام را برای ایران می‌خواستم.» این همان تعارضی است که در اندیشه بازرگان وجود داشت اما قبلاً موقعیت بروز پیدا نکرده بود.