اسد الله علم می نویسد:چشمداشت همیشگی شاه این بود که بزرگترین مرد تاریخ ایران و بالاتر از همه شاهان پیشین شناخته شود. همه پیروزی های ملی زمان او به او نسبت داده شوند و درخشش زودگذر هیچ کس چیزی مگر بازتاب بی رونقی از شخصیت پرتو افشان او نباشد.
باور شاه این بود که پدرش او را مرد با کفایتی گمان نمی کرد. از این گذشته سالهای آغازین سلطنت و بی اعتنایی چند تن از نخست وزیرانش را پیوسته به یاد داشت.
در نخستین سفر به انگلستان نیز در تابستان 1327(1948) که مقارن با بازی های المپیک در آن کشور بود به گونه ای سرد و حتی زننده با او رفتار شد: در مراسم گشایش این بازی ها پادشاه و خانواده سلطنتی و سپس نخست وزیر و چند تن از وزیران انگلستان در جلو و شاه ایران و همراهانش به دنبال آنان به ورزشگاه رفتند و به همان ترتیب در جای خود قرار گرفتند. د
در زمان نخست وزیری دکتر مصدق نیز یک بار در مراسمی که به مناسبت زادروز او طبق معمول هر سال در ورزشگاه امجدیه برپا شد به مجرد ورود شاه ناگهان جمعیت اطراف جایگاه که از هواخواهان حزب توده بودند دست به ناسزاگویی و توهین زدند و او را به ترک ورزشگاه واداشتند.
اینگونه زخم های روانی ناپیدا همیشه او را رنج می داد و همواره آرزو داشت از ایرانیان گرفته تا بیگانگان از مردم معمولی گرفته تا سیاست پیشگان و رهبران قوم به همه و همه نشان دهد که از همه برتر است.
پس از 28 مرداد 1332 و واژگون شدن دولت دکتر مصدق و به ویژه به دنبال برکناری سپهبد زاهدی شاه نیروی تازه ای یافت و مداخله اش در امور بیشتر شد و به استثنای دوره صدارت دکتر امینی نخست وزیرانی را برگزید که هیچ یک ادعایی نداشتند و رهبری او را پذیرا بودند.
از 1342به بعد دیگر شاه با هیچ هماوردی رویاروی نبود و به تدریج خود را به راستی قهرمانی بی همتا می پنداشت و توقع داشت اطرافیان او نیز به همین گونه به او بنگرند و دستگاه تبلیغاتی کشور نیز کاری مگر ستایش از او و پیشرفت های کشور- که تنها در سایه وجود او میسر شده است- نداشته باشد.
فضای حاکم بر دربار نیز برای چاپلوسی مناسب بود و هرکس به گونه ای مدح شاه را می گفت. علم در نامه های خود او را «پیشوای بزرگ من» خطاب می کرد و هویدا که به ورزش یوگا علاقه داشت او را «گورو» خود می خواند.
چندی نیز در میان ارتشیان باب شد که او را خدایگان بخوانند ولی این نوآوری- که در ذهن مردم ناآگاه به نادرست تعبیر می شد- دیگر آنچنان شور بود که پس از چندی به بوته فراموشی سپرده شد. برای شاه که آمادگی هیچ گونه مشارکتی را از سوی مردم در امور کشور نداشت به تدریج تفاوتی میان شاهدوستی و میهن پرستی نبود یا شاید هم در آن شرایط وظیفه مردم را صرفا شاه دوستی می دانست.
همه کسانی که با شاه سرو کار داشتند ناچار بودند با این وضع بسازند و در برابر شاه چنان رفتار کنند و چیزهایی را بر زبان آورند که برای او خوشایند باشد. بسیاری در این شرایط دچار دوگانگی شخصیت شده بودند یکی آنچه به راستی بودند و در ته دل می اندیشیدند و دیگر آن چه می بایست وانمود کنند که هستند.
... شاه بیش از پیش می پنداشت که رفتار اطرافیان او پاکدلانه و نشانه باور راستین آنان است. یک بار شاه در نشستی اعلام می دارد که صاحبان صنایع باید 30% از سهام شرکت های خود را به کارگران واگذارند. پس از پایان جلسه از علم می پرسد آیا به نظر او همه صاحبان صنایع این توصیه را خواهند پذیرفت؟ «عرض کردم تردید ندارم زیرا مردم حس می کنند که نیات شما در راه رفاه آن هاست. همان مالکیتی که خیال می کردند چون املاک آن ها را گرفتید دنیا خراب شده حالا می فهمند که اگر اعلیحضرت این کار را نکرده بودید حالا نه از تاک نشان بود و نه از تاک نشان.
باری یک ساعتی شرفیاب بودم و صحبت از این مقوله بود. فرمودند چیز عجیبی است که وزرا هم می گویند آن چه می گویی ما فورا به آن عقیده قلبی پیدا می کنیم. من دیگر آنجا حرامزادگی و بدجنسی نکردم که پته آنان را به روی آب بیندازم »(یادداشت 25اردیبهشت 1351).
زمانی علم مهمانی شب پیش به مناسبت دیدار رییس ستاد ارتش اسراییل را گزارش می داد «عرض کردم دیشب که با رئیس ستاد ارتش اسرائیل صحبت از پیشرفت های کشور بود ارتشبد ازهاری رئیس ستاد ارتش ایران که سر میز من بود گاف عجیبی کرد و گفت ما اگر کاری می کنیم علتش آن است که بی نهایت از شاهنشاه می ترسیم و اگر کارها سر موقع انجام نشود شدیدا مواخذه می شویم. فرمودند کجای این حرف گاف است؟ عرض کردم آخر باید کارها را از روی حس وطن پرستی و علاقه بکنند نه از ترس. فرمودند خیر هیچ گاف هم نکرده است یعنی تو هم تکلیف خود را بدان و از این فضولی ها نکن»(یادداشت 26مرداد 1351).
شاه آرزو داشت همگان او را مردی بی مانند در سراسر تاریخ ایران بدانند. شگرف این که نسبت به پدرش که بی گمان مردی استثنایی و سازنده بود حساسیت غریبی داشت و در هر فرصتی به گونه ای یادآور می شد که کارنامه خود او درخشانتر از پدرش است.
یک بار که سخن از پادشاهان گذشته به میان آمد شاه گفت « پادشاهان ما بیچاره ها تمام عمر خود را به جنگ و ستیز گذراندند و وقت عمران و آبادی نداشتند. حتی پدر من بیچاره فرصتی برای کار مثبت پیدا نکرد. گرچه ارتش ایران را ساخت، گرچه راه آهن ساخت، گرچه ایران را از پراکندگی نجات داد، گرچه بانک ملی را بنیاد نهاد، گرچه راه ها را ساخت و رفع حجاب کرد و غیره و غیره. ولی نه فرصت پیدا کرد و نه وسایل و پول داشت که بتواند کار ما را بکند»(یادداشت31اردیبهشت1352).
زمانی نیز علم به کتابی که علی دشتی درباره رضاشاه در دست نوشتن داشت اشاره کرده و یادآور شد که نکته هایی نیز درباره شاه در آن نگاشته شده است شاه می گوید « آخر این کتاب مربوط به پدر من است.
چطور ممکن است نسبت به من هم در آنجا مطلبی بنویسد؟» و علم با طنز همیشگی خود می افزاید « مسلما شاهنشاه به حق خیال می کنند که از پدرشان بزرگتر هستند و نباید تحت الشعاع پدر قرار گیرند»(یادداشت 8بهمن 1354). از زندگان نیز هیچ کس نباید بیش از حد متعارف اظهار وجودی بکند و محبوبیتی به دست آورد.
هنگامی که نخست وزیر یا دولتی های دیگر در نشستی حضور می یافتند یا به شهرستان های دیگری سفر می کردند ابراز احساسات مردم از راه فریاد زنده باد شاه به گوش می رسید در حالی که شاه در میان آنان نبود. اگر هم تازه واردی ناآشنا مقام های حاضر را مخاطب شعار زنده باد خود می کرد آن بیچاره ها و اطرافیانشان بی درنگ خطای او را یادآور می شدند. کسان بسیار نزدیک به شاه هشیار بودند که در این زمینه خود را دچار دردسر نکنند. یکی از دوستان علم به او می گوید که در برنامه فارسی بی بی سی از خانواده علم به خوبی یاد شده است. علم سخت ناراحت می شود که «با سوء ظن فوق العاده شاه چه بگویم و چه جور تعبیر کنم؟»(یادداشت 14آبان1352). سرانجام تصمیم می گیرد موضوع را فوری به شاه گزارش کند تا دیگران برای او مایه نیایند. از دید شاه حتی همسر او نیز نمی توانست از این قاعده مستثنی باشد .
روزی علم به عنوان ناظری زیرک داستان مشاجره ای میان این دو را سر شام نقل میکرد « معلوم می شود شاهنشاه دلخوری شدید دارند. نمی دانم ریشه آن چیست. شاید روی این اصل باشد که به هر صورت به قول سعدی دو پادشاه در اقلیمی نگنجند. از موقعی که علیا حضرت شهبانو سمت نایب السلطنه پیدا کرده اند این بریدگی احساس می شود در صورتی که خود این کار به امر شاهنشاه شده است»(یادداشت 7دی 1349).
در این سال ها شهبانو فرح گاهی به تنهایی سفری به استان ها میکرد و رفتار ساده و پاکدلانه او سخت بر دل ها می نشست و علم آورده است که « غفلتا شاهنشاه به من فرمودند که پس از مراجعت از امریکا به آذربایجان می رویم. برای من باعث تعجب شد. بعد که استقبال مردم کرمانشاه از علیا حضرت را در جراید دیدم احساس کردم که تصمیم شاهنشاه عکس العمل آن است»(یادداشت 28فروردین 1354). در چنین جو آکنده از خودستایی و چاپلوسی شاه انتظار داشت که رسانه های گروهی کشور مردم را ارشاد کنند. در خبرهای رادیویی روش جاافتاده و مورد پسند این بود که رویدادها بر حسب تقدم تشریفاتی کسان ذکر شده در خبر و نه بر پایه اهمیت ذاتی خبر آورده شود.
در نتیجه فارغ از این که در ایران و جهان چه می گذشت نخست خبرهای مربوط به شاه و سپس به ترتیب تقدم بقیه افراد خاندان سلطنتی و به دنبال آن دیگر رویدادها نقل می شد. اگر به عنوان مثال شاه سخنی هرچند پیش پاافتاده گفته یا شب پیش سر میز شام به افتخار رئیس کشوری نطقی تشریفاتی ایراد کرده بود سراسر آن نقل می شد.
برنامه خبری که در ساعت های اصلی می بایست نیم ساعت باشد بیش از یک ساعت به درازا می کشید و خبرهای مهم هنگامی نقل می شد که شنونده پاک فرسوده شده و احتمالا رادیو را بسته بود. از این گذشته محتوای خبری رادیو نیز بسیار خسته کننده و پر از ستایش کارهای شاه بود.
گویی در هیچ کاری کوتاهی نمی شد و به وارونه همه کشورهای دیگر در ایران هیچ کس شکایتی نمی داشت و از سیاست دولت ناخرسند نمی بود. در این میان چه بسا سراسر مقاله هایی که به هزینه وزارت اطلاعات در روزنامه های بیگانه درج شده بود خوانده می شد و این را نیز شاهدی درباره پیشرفت بی چون و چرای کشور می شماردند.
در نتیجه آنان که مایل بودند به راستی بدانند در درون و بیرون کشور چه گذشته است بهتر می دیدند برنامه های رادیوهای بیگانه را دنبال کنند. وضع روزنامه های داخلی نیز به همین منوال بود و انتشارکوچک ترین نکته ای که به مذاق شاه خوش نمی آمد موجب توبیخ مسئول روزنامه می شد.
فرض بر این بود که اینان باید خود بدانند برای شاه چه رویدادهایی دلپذیر است و باید درباره آن خبری درج کنند و از چه خبر یا کسانی خوشش نمی آید و نباید درباره آنان چیزی بنویسند یا اگر هم می نویسند نباید ستایش کنند و به نیکی نام برند. ..... روی هم رفته و به رغم بودجه عظیمی که صرف تبلیغات می شد مردم نسبت به خبرهای رسانه های گروهی داخلی بی اعتنا بودند و علت این امر گذشته از عدم امکان مشارکت آنان در فرآیند تصمیم گیری سیاسی شیوه ناشیانه تبلیغاتی بود.
در نتیجه در بیشتر موردهایی که به رهبری شاه موفقیت هایی نصیب کشور شد هیجان چندانی در افکار عمومی پدیدار نگشت و گاهی شاه نیز ازاین امر آگاه بود. به عنوان مثال خود او اذعان داشت که «اگر مردم از موفقیت های نفتی کشور خوشحال نیستند حق دارند چون نه از جریان خبر دارند و نه به بازی گرفته شده اند» علم می افزاید « من نمی دانم این نکته این قدر اساسی و بزرگ را چه طور تا این اندازه شاهنشاه با فراست و بزرگ ما در بوته فراموشی می گذراند؟»(یادداشت 2خرداد1352).
یک بار نیز شاه ایراد میگیرد که چرا مردم می گویند« قیمت ها بالا رفته است» و تعجب می کند که چرا پیشرفت کشور را نمی بینند. علم یادآور می شود که وقتی موفقیتی نیز به دست می آید دستگاه تبلیغاتی آنچنان گزاف می گوید و از شاه چاپلوسی می کند که مردم بیزار می شوند . مثلا در قضیه نفت که واقعا فتح بزرگی بود آن قدر مبالغه شد که حتی من هم که به عظمت کار واقف بودم سرخوردم و بیزار شدم»(یادداشت 30 فروردین 1351).
شاه توقع داشت که رسانه های بیگانه نیز مانند رسانه های دست و زبان بسته داخلی رفتار کنند و همه کارهای او را یکسره بستایند و به هیچ رو شکیبایی این را نداشت که در مقاله یا تفسیری به گونه ای واقع بینانه و متعادل درباره او داوری گردد و کاستی های کار نیز در کنار جنبه های مثبت آن آورده شود.
وسواس شاه در این زمینه به حدی بود که خود مقاله روزنامه نویسان خارجی را می خواند و اگر به مذاقش خوشایند بود اجازه می داد در مطبوعات داخلی نیز نقل شوند و اگر نبود از علم و همچنین از مسئولان دولتی انتظار داشت بی درنگ از نمایندگان سیاسی کشورهای مربوط توضیح بخواهند.
یکی از وظایف اصلی سفیران ایران به ویژه در کشورهای بزرگ غربی نیز این بود که مراقب مطالبی که رسانه های گروهی محل ماموریت آنان نقل می کنند باشند و به حدی در این زمینه گزاف و به نمایندگان سیاسی کشور فشار وارد می شد که گویی اینان کارشناس روابط عمومی اند و همه وقت خود را می بایست صرف تماس با رسانه ها کنند. شاه هرگز آزادی این رسانه ها را باور نداشت و هرگونه تفسیر ناخوشایندی را از چشم دولت های متبوع آن ها می دید.
یک بار از این تعجب کرده و به علم می گوید «شاید چون من گفتم که روس ها حالا خطری برای ما ندارند مقامات امنیتی امریکا از این جهت نخواسته اند منتشر شود»(یادداشت12آبان1348). با آنکه علم با توضیح خود نگرانی او را از میان می برد ولی این بدگمانی به ویژه در مورد انگلستان همچنان باقی است.
شاه روزنامه های معتبر این کشور را سخنگوی دولت می دانست و هنگامی که روزنامه های تایمز و گاردین رژیم ایران را خفقان آور می نامند به علم دستور می دهد سفیر انگلستان را احضار و به او بگوید « اگر روزنامه ها و رادیو و مجلس شما این طور عقیده درباره ما دارند ما چطور می توانیم از شما اسلحه بخریم؟ به خصوص وقتی تایمز و گاردین مطلبی بنویسند نظر حزب حاکمه امروزی انگلیس است»(یادداشت 11خرداد 1355).
روز بعد علم جریان را به سفیر انگلستان می گوید و وی که دیگر از این شکایت پیوسته ایران از بی بی سی و مطبوعات انگلیس به سطوح آمده بود یادآور می شود « حزب کارگر سخنگو ندارد.
سخنگوی حزب دولت است» وسپس می افزاید که به دولت خود توصیه خواهد کرد اکنون که خیال صرفه جویی دارد «بخش فارسی رادیو لندن را تعطیل کند زیرا در ایران آن قدر انگلیسی دان هست که اگر بخواهد همان خبر انگلیسی بی بی سی را گوش کند»(یادداشت 12خرداد1355).
چند ماه بعد شاه به علم می گوید «این پدر سوخته هاوزگو (Housego) خبرنگار اکونومیست و اریک پیس (Eric Pace) نیویورک تایمز یا با ما دشمنی مخصوص یا دستور دارند. مثلا اریک پیس هر وقت درباره ایران چیزی می نویسد کلمه دیکتاتوری یا سلطنت مطلقه را استعمال می کند»(یادداشت10شهریورد1355). کوتاه سخن آنکه شاه توقع داشت رسانه های غربی همانند همتای ایرانی خود رفتار نماید و تنها به ستایش بی چون و چرای او و کارهایش بسنده کنند.
شاه می پنداشت که رسانه های غربی گذشته از فرمانبرداری از دولت های خود در دست یهودی ها و در نتیجه دولت اسرائیل است. هر چه نماینده سیاسی این کشور در ایران می کوشید به مقامات ایرانی بفهماند که مساله به این سادگی نیست و موفقیت تبلیغاتی دولت متبوع خود او نیز حاصل تلاش پیگیر وجان کندن مسئولان امر است و روزنامه نگار یهودی یا اروپایی دربست در اختیار اسرائیل نیست گوش شنوایی نبود.
با این همه از آنجا که اسرائیلی ها از ناخرسندی شاه که می توانست روابط بسیار نزدیک دو کشور را به خطر اندازد نگران بودند آمادگی خود را برای همکاری با ایران در زمینه تنظیم برنامه تبلیغاتی در غرب و به ویژه در امریکا اعلام داشتند.
به دنبال آن هیئتی از کارشناسان تبلیغاتی اسرائیلی به ایران آمدند و در یک رشته پرسش خواستار شدند مقامات ایرانی روشن کنند که می خواهند چه تصویری از خود در جهان عرضه دارند و از چه راهی :کتاب، روزنامه، رادیو و تلویزیون و دانشگاه ها...- دست به کار شوند. چنین برداشت منظم و منطقی برای دولت ایران تازگی داشت و علم از شاه کسب تکلیف می کند. شاه پاسخ می دهد « آنچه هست در خلال هفده ماده انقلاب ما روشن است» علم می افزاید« عرض کردم بازهم می پرسند ما می خواهیم خود را دموکراتیک معرفی کنیم یا طریق دیگر؟ فرمودند در سوال و جواب اول نهفته است. ما یک سیستم مخصوص به خود داریم و به ایسم ها و سیستم های غربی معتقد نیستیم . عرض کردم چرا سیستم های غربی را تخطئه کنیم؟ اگر اجازه فرمایید بگوییم ما فکر می کنیم رسیدن به دموکراسی حقیقی از راه مشارکت حقیقی افراد در زندگی روزمره و اقتصادی آنان بهتر تامین می شود تا اینکه اقلیتی به نام سندیکای کارگری، به نام دموکراسی نظر خود را بر جامعه و اکثریت تحمیل کند. فرمودند بسیار خوب خیلی خوب است همین طور جواب بده»(یادداشت 28دی1354). سرانجام با کمک اسرائیلی ها با یک شرکت سرشناس روابط عمومی امریکاییYankelovich, skelly& white Inc. قراردادی بسته شد و گام های آغازین این شرکت که به وارونه دستگاه تبلیغاتی دولت ایران به کار خود وارد بود مورد توجه قرار گرفت. ولی هنگامی که این شرکت طی پرسش نامه ای جویای نظر امریکاییان درباره ایران شد شاه برآشفت که چرا به بهانه نظرخواهی از مردم پرسش های منفی می کنند.« فرمودند این هم شد سوال که ایران به صلح منطقه کمک می کند یا نه؟ در ایران آزادی هست یا خیر؟ در ایران زندانیان سیاسی زجر می بینند یا خیر؟ به تو مردکه پدرسوخته چه ربطی دارد؟ این پدرسوخته ها هم بر اثر تحریک نفتی ها می خواهند دل ما را خالی بکنند»(یادداشت 7آذر 1355).
یادداشت های اسدالله علم