چند روز قبل سخنگوی محترم دولت در گفتوگوی هفتگی با خبرنگاران، برخی آمار و ارقام را ارائه کرد که در نوع خود جالب و شنیدنی است و صد البته تعجبآور که چگونه درباره «ریز»ها تا این اندازه «درشتنمائی» میشود؟!
آقای نوبخت به خبرنگاران گفته: «بر اساس آمار مرکز آمار، در بهار سال 96 رشد اقتصادی با نفت 6/5 درصد و بدون نفت 7 درصد بوده است»!
یک ماه قبل هم آقای سخنگو رشد اقتصادی کشور در سال 1395 را بیش از 11/1 درصد عنوان کرد! و در تشریح جزئیات آن، از رشد 18/1 درصدی بخش صنعت در همان سال خبر داد!
با این سخنان حقیقتا جای کمترین تردیدی نیست که ما دو ایران داریم! ایران دولت و ایران مردم! در ایران دولت، جا آنقدر کم است که نزدیکترین حامیان سینهچاک رئیسجمهور هم به آن اعتراض میکنند و از اینکه آن را درک نمیکنند گلایه دارند و در ایران مردم، همه مردم ایران بالجمله و یکجا، با واقعیات زندگی میکنند نه تعارفات!
اینکه سخنگوی دولت، رشد سال قبل را بیش از یازده درصد و یا اینکه رشد بهار سال جاری را 7 درصد اعلام میکند، بر اساس آنچه خود ایشان گفته، «حرفهایی کیلویی» نیست و لابد براساس آمار و ارقام دقیق است و اساسا شاید با مقادیری تواضع و فروتنی بیان شده باشد! میماند وضعیت مردم که براساس همان آمار خوب است و هرکه خلاف آن بگوید و از واقعیت موجود و حتی واقعیت زندگی خودش روایت کند، حتما حرف کیلویی زده و در آمار رسمی تردید و تشکیک کرده و مستحق همه گونه حمله و هجمهای است و حتی مستحق حواله شدن به جهنم!
تجربه نوع نگاه دولت - که سابقهای طولانی دارد و به نخستین سالهای پس از جنگ برمیگردد- آثار و عواقبی روشن و در عین حال وحشتناک دارد.
ماجرا از آنجا شروع میشود که دو گروه در دو دنیای مختلف زندگی میکنند و هریک مشغول روایت جهان خود هستند. هر روایت هم مبتنی و منطبق بر مولفههای عینی همان جهان است و لذا نمیتوان هیچ یک از دو روایت را – که از قضا کاملا متضاد هم هست – رد کرد!
شاید عجیب بنظر برسد که چرا نمیتوان از بین دو روایت در یک موضوع واحد، به قضاوت نشست و یکی را به نفع دیگری رد کرد اما این واقعیتی انکارناپذیر است و باید به منشا آن پرداخت.
یک روایت مهم، روایت زندگی مردم است. اینجا روایت مردم عادی و مستضعف جامعه هستند، ستونهای کشور و حامیان انقلاب. آنها با همه وجود ایستادهاند تا انقلاب بایستد و پرچم جمهوری اسلامی بلندمرتبه باشد. بچههایشان همین جا و کنار دست خودشان درس خواندند و بزرگ شدند، فارغالتحصیل و با سواد شدند و حالا بیکار جلویشان نشستهاند و شدهاند آینه دق پدر و مادر! پدر و مادری که طعم تلخ مستاجری را چشیده و در نیمه راه عمر، به امید سرپناهی، از مسکن مهر به مسکن اجتماعی پاس داده میشود و هر چند وقت یکبار برای او توضیح میدهند! آن چند متر مسکنی که آرزو کرده بود، مایه بدبختی و همه تورم جامعه بوده است و لابد در دلش از اینکه آرزومند چنین طرح «مزخرفی» بوده شرمنده هم میشود! شرمندگیاش البته محدود به همین یک فقره نیست و از اینکه نه تنها نتوانسته برای فرزندش شغلی دست و پا کند، بلکه خودش هم بیکار شده و کیان خانوادهاش به خطر افتاده، با سیلی صورتش را سرخ نگه میدارد، شرمندهتر از قبل شده است. از قبل هم که میگوییم منظور مثلا از آغاز دوره رنسانس نیست! منظور همین سال 90 است که تا به حال سه بار معاون اول رئیسجمهور گفته:«هنوز نتوانستهایم قدرت خرید مردم را به سال 90 برسانیم»!
همه اینها یک روایت تلخ درست کرده است. روایتی که در آن براساس آمار بانک مرکزی سفره مردم هر روز کوچک و کوچکتر شده و برخی اقلام از آن سفرهها رخت بربسته و درآمدها اجازه خرید خیلی چیزها را نمیدهد. البته این به دولت مربوط نیست و رئیسجمهور محترم گفته کارمندی که حقوقش کم است برود! اما خب هرچه هست، فعلا آنها ماندهاند و جایی و کاری بهتر سراغ ندارند که بروند و در نتیجه پیش زن و بچههایشان شرمندهاند.
اما این فقط یک روایت است و همه چیز به این وضع هم نیست.
یک روایت دیگر هم داریم که بسیار امیدبخش و موید همین آمار رشد خیرهکننده است. آن روایت را از زبان کسانی میشنویم که همین جا و در کنار ما زندگی میکنند، حالا ممکن است چندین خیابان بالاتر باشد! بچههایشان هم مثل بچههای مردم، مشغول درس و دانشگاهند اما برای رعایت حال مردم و پرهیز از ایجاد ازدحام در دانشگاههای داخلی، نوعا در اروپا و آمریکا درس میخوانند و غم و غربت را به جان میخرند تا بچههای مردم در دانشگاههای خلوتتری تحصیل کنند! آنها ناچارند هزینه تحصیل در آن دانشگاهها را به دلار 4 هزار تومانی بدهند اما چارهای نیست و ترجیح میدهند تحصیل رایگان برای بچههای ما باشد و پولی برای آنها! همین یک فقره گویای آن است که پدران زحمتکششان، افزون بر مشقتهای پستهای کلان مدیریتی، چه سختیها و مرارتهایی برای تامین آن هزینهها میکشند! البته فرزندان برخی از آنها فارغالتحصیلند و بیکار، پس به ناچار با سرمایهای اندک در حد چند میلیارد تومان، به امر شریف واردات – حالا از هر مجرای قانونی یا...- مشغولند تا با هر بدبختی که شده، نانی به کف آرند. هرچند ممکن است این واردات سود چندانی- مثلا به اندازه حاصل عمر یک کارمند یا معلم یا کارگر – نداشته باشد، اما از بیکاری و رفتن دنبال کارهای خلاف بهتر است و دولت نشان داده به این امور، فوقالعاده حساس است. برخی بچهها البته علاقهمند به کار تجاری یا همان «بیزینس» خودمان نیستند و مثل پدرانشان، خود را وقف مردم میکنند! از اینجاست که با نسل تازهای از مدیران جوان مواجه میشویم که با استفاده از «ژن خوب» عمر خود را در پستهای مدیریتی کلان صرف میکنند و دل از همه مواهب دنیا میکنند فقط و فقط به خاطر خدمت! طبیعتا خدماتی که آنها میتوانند ارائه دهند، از عهده هیچ فرد عادی دیگری برنمیآید و به همین خاطر است که اگر آنها دیپلم داشته باشند، ارزششان از دکترای فرزند من و شما بیشتر است و حق تقدم با آنهاست! همین فداکاری آنها باعث شده که شایستگی دیگری هم داشته باشند و آن اینکه نتوانند مثل مردم عادی، مستاجر خانههای کوچک در مناطق آلوده شهرها باشند و به ناچار برای امکان ارائه خدمات بیشتر به مردم، سختیهای زندگی در خانههای بزرگ و معمولا مناطق کوهستانی را به جان خریدهاند. طبیعی است خانه بزرگ اسباب و اثاثیه بیشتری میخواهد و...
میبینید که زندگی در دو فضای کاملا جدا از هم در جریان است و روایت هر یک از این دو منطقه، روایتی کاملا متضاد با دیگری است. حتما و حتما در یکی، شاخص رشد اقتصادی در حال پیشرفت دائمی است و به مراتب بیش از 11 درصد است و در دیگری خط فقر در حال پیشرفت است!
حال اگر روایت آمار با زندگی واقعی مردم منطبق نباشد، حق داریم در اصل آمار تشکیک کنیم!؟ واقعیت این است که نه! بلکه باید موضوع را به سبک هنرمندانه دولتمردان تفسیر و تاویل کنیم. به سبکی که در آن، بازی با کلمات، جای حقایق تلخ را میگیرد و با همین روش، برای هر مشکلی، جوابی درخور پیدا میشود. مثلا از سخنگوی دولت پرسیدهاند میزان کسری بودجه چقدر است ایشان هوشمندانه گفته: «به کار بردن این واژه از لحاظ حقوقی درست نیست چرا که ما با عدم تحقق منابع مواجه هستیم، نه کسری بودجه»! یعنی تا به حال هیچ کارشناس برجسته اقتصادی در هیچ کشوری متوجه نشده که چیزی به اسم کسری بودجه وجود ندارد! دولتمردان بیجهت به خاطر چیزی که نبوده از سمت خود استعفا میدادند درحالی که اساسا چیزی به اسم کسر بودجه وجود ندارد! نهایتا یک مقداری «عدم تحقق منابع» داریم که آن هم مهم نیست!
بنابر این و در مثال خودمان، نباید در آمار تردید کنیم، بلکه باید بگوئیم؛ آمار صحیح است و حتی با فروتنی و تواضع نوشته شده، اما ما نمیتوانیم درک کنیم! عیب از مردم است نه از آمار! اینکه مردم نمیفهمند تورم 7درصد شده، تقصیر آمار نیست، آمار منطق علمی دارد و لابد ما از علم و هوش و حتی عقل بهرهای نبردهایم! اینکه در سه ماه یک میلیون شغل ایجاد شده، اما هنوز بچههای ما و همسایه بغل دستی و همسایه کوچه پشتی بیکار هستند، تقصیر خودشان است و اصلا تنبل و تنپرورند وگرنه اینهمه شغل و پست دولتی بود که از بس کسی نرفت سراغشان، مجبور شدند بدهند به فرزند فلان وزیر و وکیل و...! پس باز باید خودمان را و فرزندانمان را به خاطر تنآسایی و تنپروری سرزنش کنیم!
...اوایل دهه هفتاد، عدهای داشتند زیر چرخهای توسعه له میشدند، برخی این له شدن فقرا را کاملا طبیعی میدانستند و برایش توجیه میتراشیدند و برخی داشتند غنیمت جمع میکردند! آن روزها، آمارها از بهبود و رشد مثبت تمام شاخصهای اقتصادی حکایت میکرد، حتی از شاخص عدالت! خوب که نگاه کنیم میبینیم که همه دستاندرکاران آن روز -البته به جز آنها که دستشان از دنیا کوتاه است - امروز هم در پستهای کلیدی به کار مشغولند! آیا آزموده را آزمودن خطا نیست؟!
انتهای پیام/