حجت الاسلام علی عسگری، معاون پارلمانی دانشگاه آزاد اسلامی، نماینده اسبق مجلس شورای اسلامی و یکی از چهره های نزدیک به آیت الله هاشمی رفسنجانی گفت و گویی انجام داده است که آن را در ادامه می خوانید:
سال 84 احمدینژاد با ورود خود به عرصه انتخابات سعی کرد تا دوقطبی هاشمی- احمدینژاد را تقویت کند. او هم در سال 84 و هم در سال 88 توانست از طریق ایجاد این دوقطبی، افکار عمومی و آرای قشری از جامعه را به سمت خودش جلب کند اما سال 92 دیگر این دوقطبی جواب نداد حتی کاملا برعکس شد. اینبار آقای هاشمی در قطب مقبول قرار گرفت و خیلیها میگویند که اگر آقای هاشمی از آقای روحانی حمایت نمیکرد شاید اصلا او رئیسجمهور نمیشد. به نظر شما چه شد آقای هاشمی از سال 84 و 88 که قطب مغلوب و آرای سلبیاش بالا بود یکباره به قطب غالب و مقبول رسید که آرای ایجابیاش بالا رفت و حتی توانست با تائید آقای روحانی، او را به پاستور برساند و سکان امور اجرایی را به دستش دهد؟
مرحوم آیتالله هاشمی رفسنجانی یک عمر سیاسی 60، 70 ساله اثرگذار در همه عرصهها داشت. یعنی بین شخصیتهای عالم و سیاسی کسی را نداریم که به شکل طولانی حضور اثرگذارانه در معادلات سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و انقلابی داشته باشد. یعنی آقای هاشمی قبل از کاپیتولاسیون به جهت اینکه در سن 14 سالگی این توفیق را داشت که همسایه و محشور با امام(ره) باشد، از همان آغاز طلبگی در مکتب فکری امام(ره)، شاگرد اول مکتب فکری امام شد و حتی اگر یادتان باشد در خاطرهای نقل کرده که «من اولین رادیو را برای امام خریدم». او توانست در همان مقاطع به نحوی وارد عرصه سیاسی به شکل فعال شود و برای جمعآوری اطلاعات و افکار سیاسی به امر امام به تهران میآمد و اخبار دست اول را خدمت امام ارائه میکرد و از آنجا که مورد اعتماد و وثوق امام بود، امام بر مبنای آن اطلاعات و پیشزمینههایی که میدید و از طریق آقای هاشمی ارائه میشد، مبارزه را در شکل علنی و رسمی شروع کردند.
مباحث مربوط به 1342 و دستگیری امام و شرایط بعد از آن و تبعید امام به ترکیه و بعد استقرار امام در عراق و ارتباط مستمر آقای هاشمی با امام در طول آن دوران سخت، یک پختگی فوقالعاده سیاسی و ارزشمندی را در او پدید آورد. در عین حال تشکل و ساماندهی روحانیت با محوریت امام با ابتکار آقای هاشمی صورت گرفت. از آن مقطع اگر دقت کنید چه در داخل و چه در خارج، آقای هاشمی حضور فعال داشت. یکبار ایشان میگفتند: «من توسط امام درحالی که در اروپا و آمریکا سیر سیاسی و مبارزاتی خودم را داشتم، به عراق فرا خوانده شدم و در عراق مطالب را برای ایشان تشریح کردم. شرایط مبارزین در خارج و اخباری که در داخل داشتم را بازگو کردم و تاکید امام این شد که من در عراق بمانم اما من ترجیحم آن بود که بُعد سخت را عهدهدار شوم و امام را متقاعد کردم که به ایران بیایم.» بعد از اینکه آقای هاشمی داخل ایران آمدند، دستگیر شدند و شکنجههای سخت را در ساواک تحمل کردند ولی در خود زندان هم رفتار ایشان مایه امید برای مبارزین شد بهعنوان اینکه از مبارزه مایوس نشوند. البته بخش قبل از انقلاب و دوران شکنجه و ساواک را در خاطرات خود دارند و دیگران هم بازگو کردهاند.
در ادامه اگر دقت کنیم در بحث شورای انقلاب هم نقش تعیینکنندهای داشتند و بعد از حضور امام باز در مسائل مربوط به ساماندهی مبارزین، کشور، نظام و حرکت انقلاب بعد از پیروزی با حضورشان در وزارت کشور و سایر مسئولیتها نقش تعیینکننده داشتند. در بحث مجلس اول که خیلی مهم بود، ایشان بهعنوان رئیس مجلس انتخاب شدند و نقش کلیدی و تعیینکننده داشتند و سعی کردند مکتب فکری امام یعنی جمهوری اسلامی را در بحث قانون و قانونگذاری نهادینه کنند. اگر دوران گفتمان انقلاب اسلامی را در نظر بگیریم در جای خودش نقش تعیینکنندهای داشتند و در دفاع مقدس هم نقش تعیینکنندهای داشتند و جانشین فرمانده کل قوا و فرمانده دفاع مقدس بودند. هیچوقت فراموش نمیکنم یکبار بعد از اینکه عملیات کربلای 4 لو رفت و شکست خوردیم، ایشان آنجا ماندند و گفتند: «بهزودی باید عملیات پیروزمندی داشته باشیم. نظر امام هم همین است و ما باید بهزودی از همین نقطه باز عملیات انجام دهیم.»
جالب اینکه دستور داده بودند که ستاد کربلا که کارهای مهندسی جنگ را عهدهدار بود، از هورالعظیم تا پاسگاه ابولیلی عراق، جادهای را داخل هور در زمین باتلاقی، خاکریزی و شنریزی کنند و بسازند. یادم هست که بچههای کربلای4، بچههای خراسان از جمله آقای ورشاوی و دوستان دیگر بودند، یکبار ایشان پشت بیسیم آمد و چون من بیسیم را جواب میدادم، خیلی مقتدرانه گفتند که این جاده چی شد؟ من گفتم که در حال ساخت هستیم ولی خیلی سخت است و ایشان فرمودند «خاصیت جبهه اصلا روآوری به سختیها و گذر از سختیهاست و این چه حرفی است که میزنید؟» ما با آن رانندههای ولووی 10 چرخ براساس بخشنامه نخستوزیر داشتیم آنجاده را میساختیم. یعنی کامیونداران بعضا جرات نمیکردند به خط بیایند. کامیونهای خودشان را در اختیار یک راننده ماهر در اهواز قرار میدادند تا آن 15 روز را بیاید و خاکریزی را انجام دهند و برگردند تا سهمیه لاستیک خود را دریافت کنند. آن رانندهها از نوع رزمندههای بسیجی نبودند. گاهی با آنها کلنجار میرفتیم و گاهی هم در شرایط دعای کمیل و ندبه میدیدیم که سر و صدا راه انداختند.
درواقع با این نوع آدمها داشتیم جاده را میساختیم که الحمدلله ساخته شد و در واقع از پشت شهرک دوایجی درمیآمدیم که عملیات کربلای5 با موفقیت انجام شد. میخواهم بگویم که آقای هاشمی در شرایط بحران، سختی و شکست و در شرایط پیروزی در جنگ، هاشمی دفاع مقدس بود. خطبههایی هم که میخواند، خیلی تعیینکننده بود و همینطور امیدواریهایی که به رزمندگان میداد. اگر شما از گفتمان دفاع مقدس عبور کنید باز به گفتمان سازندگی میرسید. آقای هاشمی با دست خالی، بازسازی جنگ را شروع کرد و دولتش هم دولت سازندگی نام گرفت. باز به همین دلیل که سریع بتوانند خرابیهای جنگ را ترمیم کنند، زیرساختها را بسازند و آماده کنند توان فوقالعادهای از خود نشان دادند بعد از دولت هم که به مجمع تشخیص مصلحت نظام رفتند، به جایگاه رفیع و خاص خودشان نائل شدند. چون مجمع تشخیص مصلحت یک نهاد فراقوهای بود و ماموریتهای مختلفی را بهعنوان نهاد مستشار رهبری برعهده داشت. در حل معضلات کشور و نظام و در حل قانونی دعواهای کاری مجلس و شورای نگهبان، در تعیین سیاستهای کلی نظام و... مجمع تشخیص مصلحت نظام، 11 ماموریت عمده و شاخص در قانون اساسی دارد که آقای هاشمی آنجا هم درخشندگی خاص خودشان را داشتند و بعد از رهبری، تقریبا نقش دوم تعیینکننده را داشتند. گفتمان اصلاحات را به نحوی در دولت خودشان، باعث و بانی شدند.
اگر یادتان باشد شایعه کرده بودند که میخواهند آقای ناطق را از صندوق دربیاورند و ایشان در وزارت کشور نشستند و گفتند که من خودم دارم نظارت میکنم و از آرای مردم پاسداری خواهیم داشت. آن خطبه را خواندند و به نحوی بانی دولت اصلاحات شناخته شدند. بعد از اصلاحات هم، حقیقت امر این است که آقای هاشمی در اواخر آقای دوره خاتمی، من و آقای میرمحمدی (نماینده قم که رئیس فراکسیون وفاق بودند) و چند نفری از دوستان که در آن مقطع در مجلس هفتم نماینده بودیم، خدمت ایشان رفتیم و آقای هاشمی گفتند که شما اگر آقای باهنر و ناطق را راضی کنید که اینها بر آقای ولایتی اتفاق کنند، من دیگر ثبتنام نمیکنم و خودم هم از ایشان حمایت خواهم کرد. چون اگر یادتان باشد، آقای ولایتی تقریبا به صورت جدی وارد عرصه شد ولی برخی از جریانها از جمله احمدینژاد که نیروهای تازه به دوران رسیده بودند، فضاسازی خاصی پیش آوردند. وقتی هم شرایط در میان اصولگرایان به آنجا رسید که ایشان یقین پیدا کرد که آقای احمدینژاد به نحوی میخواهد گزینه نهایی شود، محکم ایستادند و گفتند که من ثبتنام میکنم ولو «بلغ ما بلغ» و هرچه میخواهد پیش آید. برای اینکه احمدینژاد را برای جایگاه ریاستجمهوری فرد مناسبی نمیدیدند. ایستادند و مقاومت کردند و البته با تخریب سازمانیافته خیلی گستردهای هم روبهرو شدند. کار که به مرحله دوم رسید آقای کروبی و برخی از آقایان بیانیههایی دادند و زاویه گرفتند امّا آقای هاشمی ایستادند و مقاومت کردند و ماندند. جالب است که من همان موقع، آقای هاشمی را بهگونهای جدیتر از دوره و زمان ریاستجمهوری خودش یافتم. یعنی تعبیرشان این بود که مثل روی مین رفتن میماند ولی باید این کار را انجام دهم و هیچکسی هم غیر از من دل و جرات این کار را ندارد و در ادامه هم من خواهم بود و خواهم ایستاد.
در دوره آقای احمدینژاد هم بعضی از رگههای افراطی اصولگرایی در تخریب ایشان سنگتمام گذاشتند. ولی ایشان آدم امتحانداده، کارآزموده و مقاومی بودند. همانجور که شکنجههای دوران ساواک را تحمل میکردند، شکنجههای روحی و تخریبهای شخصیتی را خیلی تحمل میکردند. یعنی مواردی میشد که خود ما به مرحلهای میرسیدیم که اصلا میبریدیم. مثلا چندینبار آقای احمدینژاد بودجه مجمع تشخیص مصلحت را نمیداد و من هم مسئول بودم. بهخصوص در ارتباط با مرکز تحقیقات استراتژیک. چندینبار به آقای هاشمی گفتم الان وقت و زمان این رسیده که تحویل دهیم و برویم قم درسمان را بخوانیم. دیگر هیچ روزنه امیدی نیست. اما ایشان مینشستند و با استدلال و منطق میگفتند. ایشان ماندند تا توانستند بعد از آقای احمدینژاد ایده و مکتب فکریشان که اعتدال بود را به خوبی به بار بنشانند. یعنی اول سعی کردند که به صورت تشکیلاتی حضور فعال داشته باشند یعنی بهتنهایی یک حزب قوی شدند. بعد هم که سال 92 ثبتنام کردند، اگر میگذاشتند، بالاترین رای را میآوردند. اگر دقت کنید آقای هاشمی در ایران پیروز این جریان سیاسی به شکل اخلاقمدارانه شدند. یعنی شما چه کسی را سراغ دارید که رد صلاحیت شود و خم به ابرو نیاورد و بگوید که نه تقابل میکنیم و نه منفعل میشویم و نه دست روی دست میگذاریم بلکه تعامل فعال میکنیم و به یکی از همین افرادی که در میان کاندیداها وجود دارد، رای میدهیم. از قضا حرکتش را هم بهگونهای ساماندهی میکند که حرکتش هم منشا اثر شود و کسی را مورد حمایت قرار میدهد که پیروز شود، درحالی که امیدواری برای پیروزیاش هم در لحظات اولیه و ثبتنام نبود.
از آقای احمدینژاد و آقای هاشمی خاطرهای دارید؟ مخصوصا بعد از 88 و آن مناظرهای که آقای احمدینژاد با آقای موسوی داشت؟ یعنی خودتان به دیدار آقای هاشمی بعد از آن مناظره رفتید که حال و احوالش را ببینید؟
آقای هاشمی با امام هم در شرایط لازم بحث و گریه میکرد و از روحیات امام برای اینکه مکتب فکری امام استمرار پیدا کند، حداکثر استفاده و بهرهبرداری را میکرد. در فضای بنیصدر و بعد از آن، نامههایی که نگاشته شد یا در همان ابتدای ثبتنام کاندیداها اصرار بر ثبتنام آقای بهشتی داشت، بهعنوان اینکه بنیصدر آدم علیهالسلامی نیست در نهایت هم امام را متقاعد کردند بهعنوان اینکه اجازه دهند عدم کفایت سیاسی بنیصدر در مجلس به بحث گذاشته شود. یا خود امام، فرماندهی کل قوا را از بنیصدر بگیرد و او را عزل کند. من برداشتم این است که آقایهاشمی، به همین جهات و با همین روشها و سبک و منشی که داشت بهعنوان آقایهاشمی شناخته شد
یادمهست در همان مقاطع به برخی بزرگان دیگر غیر از آقای هاشمی مطلبی را میگفتم. یکبار که به آقا در مشهد دسترسی پیدا کرده بودیم، برخی از بزرگان هم از اینجا به مشهد آمده بودند. آقایان مهدوی و خیلیهای دیگر چون تابستان اکثرا در آن شرایطی که آقا در مشهد حضور دارند، مراجع و بزرگان دیگر هم میآیند. من با یکی از آنها، مطلبی که میخواستم به آقا بگویم را چک کردم و گفتم میخواهم این مطالب را خدمت آقا اگر دسترسی داشتم، بگویم. جالب اینکه در ارتباط با همین مباحث مربوط به تخریب سازمانیافته آقای هاشمی بود. چون ما طرح سوال کرده و تذکر داده بودیم به وزیر اطلاعات آقای یونسی. در مجلس هم یکسره تذکر میدادم و آقای حداد هم به نحوی قضیه را به کنایه میگرفت چون در دوران انتقال دولت از آقای خاتمی به آقای احمدینژاد بودیم. آقای حداد میگفت که شما باید حالا از وزیر اطلاعات آقای احمدینژاد این سوالات را مطرح کنید. واقعیت اینکه ذهن و فکرم نسبت به آن تخریب گسترده و سازمانیافته و نهادی علیه آقایهاشمی، آزرده بود. بنابراین روی اخبار و اطلاعات و مستنداتش خیلی متمرکز شده بودم و گفتم میخواهم اگر بشود حضوری و در غیر اینصورت به شکل نامه این مطالب را خدمت آقا بگویم و الان که زمینه تشرف به محضرشان هست، اگر اجازه بدهید، من طرح بحث کنم و شما هم ادامهاش را بیایید چون همه را قبول دارید.
از آنجا که خودم یقین داشتم، نمیتوانم از عهده مطلب برآیم چون کوچکتر از او بودم و نمیتوانستم در محضر آقا آن را بپرورانم، میخواستم بزرگواران تهرانی مرا کمک کنند چون مطلب را میدانستند و جایگاه بسیار رفیع و خوبی هم نزد آقا داشتند. من در قالب نامه مطلبم را خدمت آقا دادم. یعنی نامه را آماده در جیب داشتم که فکر میکردم توضیح میدهم و بعد نامه را ارائه میدهم ولی بدون توضیح نامه را خدمت آقا دادم که بعد آقا با آقای طبسی طرح موضوع کرده بودند. فرموده بودند که ایشان طلبه دلسوزی هستند ولی نامه بسیار تندی بود و آقای طبسی به من فرمودند که ظاهرا شما نامهای خدمت آقا داده بودید و من گفتم که وظیفهمندانه و فقط بهعنوان عمل به تکلیف. ایشان گفتند که من اگر جای شما بودم، این نامه را نمیدادم. گفتم که چطور؟ توضیح دادند که باید ایجاد فرصتی میشد و خودتان در چند جمله میگفتید. من گفتم که من طلبه هستم و توکلم به خداست و یار شاطر باید باشیم نه بار خاطر. من برداشتم این است که این مطالب نباید به جهت اینکه خیلی مطالب حاد و خاص و از نوع سطح بالای نظام است، بازگو نشود و در تاریخ دفن شود. در عین حال آقای طبسی به من تذکر داد به جهت اینکه از خود آقا شنیده بود که چنین نامهای نوشتم. بعد دیداری با آقا داشتم که در آن دیدار شفاهی در ارتباط با آقای احمدینژاد مطالبی را گفتم و آقا جواب مرا دادند و باز من ادامه دادم و باز آقا جواب دادند و حتی تعبیرشان این شد انصاف داشته باشید، کمک کنید. بحث لایحه اصل 44 بود که احمدینژاد نمیداد و من برای نظام رفته بودم که آقا دستور دهند دولت لایحه را تقدیم مجلس کند. چون اگر در قالب طرح میدادیم باز دعوایی بین ما و دولت میشد. آن نامه را هم با 175 امضا داده بودیم ولی بعد از فرمایش رهبری خواستیم که احمدینژاد لایحهاش را بدهد و ما هم کمک کنیم لایحه تصویب شود و این هم کمک ما به آقای احمدینژاد باشد.
این مطلب چه سالی بود؟
تقریبا سال دوم ریاستجمهوری احمدینژاد بود. سال اول که به همان مباحث اولیه و جدالها گذشت. سال دوم حضرت آقا سیاستهای کلی و اصل 44 و بند «ج» را هم ابلاغ کردند و در آنجا به هر سه قوه تاکید کرده بودند که اصل 44 سریعا مورد توجه قرار گیرد، دولت هم فعال شود و مجلس هم قوانین لازم را تصویب کند. ما 6 ماه کار مشترک با وزیر اقتصاد آقای احمدینژاد، آقای دانشجعفری کرده بودیم. من عضو کمیسیون اقتصادی ویژه اصل 44 هم بودم اما بعد احمدینژاد گفته بود اینها لایحه را بیشتر تغییر دادهاند و حتی تاکید کرده بود که حضرت آقا سیاستهای کلی را ابلاغ کرده و ما نیز یک آییننامه مینویسیم و اجرا میکنیم. مجلس هم برود کشکش را بسابد! یعنی داشت واقعا مجلس را دور میزد. ما هم تمام همتمان این بود که مجلس در راس امور باقی باشد چون واقعا در زمان احمدینژاد داشت به سمتی میرفت که مجلس از در راس امور بودن بیفتد که افتاد. چون بعد نظارتیاش ضعیف شد. میخواهم بگویم در آن شرایط با آقای هاشمی در تماس و ارتباط بودم و خیلی مرا نصیحت میکرد که درست است که از سر دلسوزی نسبت به نظام و انقلاب و من این پیگیریها را میکنی، ولی دعوت به صبوری میکرد و البته تاکید بر این هم داشتند که نباید ولکن قضیه شد تا او احساس آرامش و راحتی کند و به کارهای به نوعی خاصی که در جهت تخریب نظام، زیرساختهای نظام، مسائل نظام و بنبست رساندن نظام دارد بیشتر ادامه دهد.
وقتی آقای احمدینژاد خانهنشینی را در بحث وزیر اطلاعات پیشه کرد، آقای هاشمی گفتند که از حالا به بعد دیگر احمدینژاد آن احمدینژاد گذشته نخواهد بود. من گفتم آقا بعد از این همه مسائل و مشکلاتی که احمدینژاد پیش آورده با او چهکار میکنند؟ ایشان گفتند که رهبری انسان با تدبیر و دورنگری است. حذف احمدینژاد به این آسانی نبوده و احمدینژاد خودش، خود را حذف کند. جالب این است آقای هاشمی در مورد جریان انحرافی میگفتند که ابعادش در آینده بیش از آنچه الان هست، شناخته خواهد شد. بحث امام زمان(عج) و بشقاب غذا برای ایشان گذاشتن! را میگفت و عنوان میکرد که خود حضرت آقا هم به این میرسند که احمدینژاد دیگر از رهبری عبور کرده و خودش را به امام زمان(عج) وصل و متصل میداند و بهعنوان اینکه از این به بعد دیگر رئیسجمهور امام زمان ارواحنا الفداء است! رفتار میکند. در واقع احمدینژاد قانون اساسی و بحث التزام به ولایتش زیر سوال رفته.
جالب این است که خود ایشان حتی بعد از آن قضایای 88 و اتفاقاتی که رخ داد که احمدینژاد آنگونه تخریب کرده بود و حتی برخی سخنرانیها از جمله «مرگ برهاشمی» که از تلویزیون پخش شد و قضایای دیگر، میگفت که اصلا من و خانوادهام شدهایم خوراک برای اینها. خیلی با عشق و صلابت خاصی میگفتند که این هم دورانی است البته دوران سختی است. همه میبینید که در یک مسابقه همه میخواهند در اهانت و توهین و تخریب به من از دیگران سبقت بگیرند. ولی آقای هاشمی به راحتی و به سادگی از کنار همه این تخریبها میگذشت و سعی میکردند خودشان را عبور دهند. مثال میزدند که این وقایع برای آقای بهشتی و دیگران هم پیش آمد و همان آسیاب به نوبت را گاهی میگفتند. هیچ فراموش نمیکنم یکبار یکی از مشاورین گفتند: «یکی از همین آقایانی که همکار و کنار شما در مجمع است، کتابی تحت عنوان «جریان سوم» نوشته که در آنجا آورده هاشمی مانع از صدور انقلاب شد. آقای هاشمی خندیدند و گفتند که انقلاب به تعبیر امام صادر شد و باید به این آقایان گفت ساعت خواب! ولی معذلک او هم در همین فضا با این شرایط حرفی برای دل خودش زده، شما چرا ناراحتی؟ من هم به آن بزرگوار گفتم که آقای هاشمی گفتهاند «فلانی برای دل خودش در این فضا مطلبی گفته برای اینکه از قافله عقب نماند حالا شما چرا به دل گرفتید؟» او نیز گفت «بالاخره آقای هاشمی آدم بزرگواری است.» من هم در پاسخ گفتم بهتر نیست شما هم از بزرگواری ایشان سوءاستفاده نکنید؟ بالاخره همه ما معتقدیم پشت دیوارها خبری است و قیامتی هست.
بعد از سال 88، مراسمی در مجلس بود که وقتی احمدینژاد آمد، آقای ناطق بلند شد و رفت و با یک اختلاف صندلی احمدینژاد آن طرف آقای هاشمی نشست. دستی هم برای هم تکان دادند.
مراسم صد سال قانونگذاری مجلس بود و آقای لاریجانی دعوت گرفته بود و جلسه خیلی خوبی هم بود. در آنجا هم آقای هاشمی خیلی بزرگوارانه ظاهر شد. اینطور بگویم که آقای هاشمی به معنی واقعی کلمه یک اصولگرای مصلح بود. یعنی سر اصول خود خیلی محکم میایستاد. بحثهای استدلالی خیلی محکم و خوبی هم میکرد. به خیلی از ما روی صحبت و بحث و جدال میداد که اصلا در شرایط ما نبود با ایشان وارد بحثهای چالشی شویم و جدال کنیم. ولی میگفت که در عین حال دیالکتیک یعنی گفت و شنود، گفتن و شنیدن، پرسیدن و پاسخ دادن یکی از لوازم تعالی و رشد از زمان افلاطون است. برداشتش این بود که یک جامعه زنده، یک جامعه آزاد است و باید آزاداندیشانه طرح بحث و استدلال شود. البته رعایت حرمتها و حریمها باید بشود. تعبیرشان گاهی این بود که ما با هیچکسی پدرکشتگی نداریم و بنایمان بر جذب حداکثری و دفع حداکثری است. بنابراین با مخالفین خودش هم سعی میکرد همیشه بهگونهای رفتار کند که به نحوی ایجاد تنبه کند. مثل صحبتی که با احمدینژاد در مزار امام کردند و گفتند آن حرفهایی که شما در تلویزیون زدید، از آن جهت که خلاف اخلاق و تهمت بود، جبران کنید.
سال 88؟
بله. اصلا سر مزار امام با ایشان مواجهه پیدا کرد و اینطوری نبود که با کسی حرف نزند یا با کسی به معنی مطلق قضیه قهر باشد. در بحث بعد از 88 هم آقای هاشمی عقیده داشتند که نظام و ولایت به قدر کافی مدافع دارد و این همه رزمنده، بسیجی، چهره متعهد و دلسوز هست. تاکیدشان این بود که ما باید جانب سختش را عهدهدار شویم و آن اینکه نگذاریم این 13 میلیون مایوس شوند. 13 میلیون رایی که به رقیب احمدینژاد داده شد. تاکیدشان بر این بود که همیشه باید رفتار اخلاقی همراه با دلجویی با این گروه داشته باشیم و خیلی هم وقتگذاری میکرد.
اتفاقات خیلی عجیبی برایش پیش میآمد. گاهی سر موردی مثل دانشجویی که از بازداشت آزاد شده بود و گذرنامهاش را در اختیارش قرار نمیدادند، وقتگذاری میکرد. مثلا برای پسر آقای جلاییپور. از این موارد خسته نمیشد خیلیها را یا خودش میدید یا فردی را میفرستاد. مثلا اگر در جلسات میدید که کسی به حالت غمناک و افسرده گوشهای نشسته، جلو میرفت و سربهسرش میگذاشت و خوش و بش میکرد. برداشتم این است که آقای هاشمی توانست با همان شیوه اجتهادی که خودش داشت، پیش برود. مقام معظم رهبری هم در آن نامه توصیف کردند که اجتهادها متفاوت بود ولی در عین حال ایشان رفیق وفادار من بود. تعبیر آقای هاشمی هم این بود که اگر اقتدار رهبری نبود حالا حتما داعش در خیابانهای تهران بود و از این جنبهها خیلی قدردان رهبری بود. از آن طرف دیگر هم تاکیدشان بر این بود که حتی مولا علی (علیهالسلام) جانب مردم را بهگونهای مد نظر داشت که همیشه مردم پشتیبانیکننده ولایت و رهبری باشند و قاطبه مردمی را مثال میزدند که وقتی در خانهاش جمع شدند، فرمودند: «اگر حضور شما نبود و اینکه خدا اتمام حجتی بر من کرد و شما را به یاریگری من فرستاد و اگر نبود خداوند عالمان را بهخاطر ظلم ظالمین بر مظلومین معاقبه نمیکرد، لجام شتر حکومت را به پشتش میانداختم و رهایش میکردم.»
تعبیر آقای هاشمی این بود که نظام ولایی یک نظام متکی بر خدا و متوکل بر خدا و برخوردار از ایمان به خداست. این نظام متکی بر مردم هم هست. یعنی ستون فقرات نظام، مردم محسوب میشوند. همین طور میگفتند که 13 میلیون، جمعیت کمی نیستند و بسیار میتوانند تعیینکننده باشند. اگر اینها نسبت به ولایت و نظام و رهبری مثبتاندیش باشند، امر مطلوبی است. به نظرم آقای هاشمی روشها و تاکتیکهایشان را گاهی متفاوت میدیدند. در مدار امر بین قدرت و مردم، سعی میکردند جانب مردم را داشته باشند چون معتقد بودند مردم قدرت واقعی نظام محسوب میشوند.
به سال 91 برویم که یکسری اتفاقات را شاهد بودیم که خیلی از تحلیلگران میگفتند آقای هاشمی خودش را آماده میکند تا برای انتخابات ریاستجمهوری 92 نامزد شود. استارت کار از اینجا خورد که خانم فائزه هاشمی به زندان رفت و مهدی هاشمی هم از خارج آمد و بازداشت شد. حتی فیلم کوتاهی هم که از خداحافظیشان منتشر شد این احساس را القا میکرد که آقای هاشمی میخواهد تمام پاشنه آشیلهایش را قبل از انتخابات حل و فصل بکند تا زمان انتخابات با دست بازتری وارد رقابت شود. آیا این طور بود؟
نه. آقای هاشمی یکبار در کیش بودند که آقامهدی با ایشان تماس تلفنی گرفت و آقای هاشمی به او گفته بود «شما بیا کیش و از اینجا با هم به تهران برویم.» من گفتم شما کیش بودید و ما مشهد. واقعیت امر این است که آقا مهدی هر قدر آن طرف بماند، همین فحشها و تخریبها هست یا رومی روم یا زنگی زنگ. آقای هاشمی گفت: «خواسته خودم هم این بوده که بیاید ولی نیامد.» تاکیدشان هم بر این بود که باید هم بیاید. به جهت اینکه نظام جمهوری اسلامی اگر آقا مهدی را بهعنوان یک متهم میخواهد تعقیب کند، آقامهدی باید بیاید تا اگر قرار است، فرآیند قانونی طی شود این به انجام برسد. بعدها هم همین طور شد.
آیا ایشان به توصیه آقای هاشمی به خارج از کشور رفت؟
حقیقت امر این است که من اصلا نمیدانم به توصیه حاج آقا بود یا نه ولی در قالب ماموریتی برای دانشگاه آکسفورد رفتند که آنجا هم مشغول تحصیل شدند. ولی بنا به ضرورت همین جهتی که اشاره کردم، مصلحت دیدند که برگردند. حقیقت امر این است که آقای هاشمی بهعنوان یک چهره شاخص در نظام که همیشه مرد دوم نظام بعد از رهبری بود، دو فرزندشان یعنی فائزه خانم به 6 ماه زندان محکوم و آقا مهدی هم برای تفهیم اتهام بازداشت شد و جالب اینکه آقای هاشمی بهراحتی به ملاقات اینها رفت. توصیه هم شده بوده که بگویند تقاضای عفو کنند و آقای هاشمی هم نه اینکه نظر خودشان باشد ولی نقل کرده بود که اینها میگویند شما تقاضای عفو کنید اما هیچکدامشان قبول نکرده بودند. فائزه گفته بود که من اینجا خانمی را میشناسم که سه سال است مرخصی نرفته. من نه تقاضای مرخصی و نه تقاضای عفو میدهم. شش ماه است و تحمل میکنم. آقا مهدی هم گفته بود بالاخره این برای شما و برای رهبری خوب نیست که من تقاضای عفو کنم و اگر میخواهند مرا محاکمه میکنند و اگر توانستند جرمی را اثبات کنند براساس حکم قضایی، تحمل بر زندان و مجازات نیز خواهم داشت. اگر تقاضای عفو بکنم و عفو رهبری شامل حالم شود، نه برای شما و نه برای رهبری در افکار عمومی خوب نیست چون میگویند فرزند هاشمی بوده، اینطوری شد. مثلا در مسیر صبر و صلابتی که ایشان از خودش بروز و ظهور داد. همان ادامه خواهد داشت چون حتما شنیدهاید وقتی آقازاده مرحوم طالقانی دستگیر شد، تهران را ترک کرد. آقای هاشمی به نظر میرسد که یک پختگی خاصی نسبت به این امور داشت که این ایمان دینی و باورمندی به خدا و آخرت هم کمکش میکرد تا در مسائل صبور باشد. در واقع هرگز نمیخواست اینها را بهعنوان یک دستمایه یا رخداد سیاسی برای خودش بکند. آقای هاشمی به خود آقا هم خیلی محکم گفته بود که در 92 کاندیدا نمیشود.
چه زمانی گفته بود؟
شاید 5، 6 ماه قبل از انتخابات گفته بودند و در ادامه هم تاکید کرده بودند که من کاندیدا نمیشوم. به ما هم دائما همین را میگفتند.
یعنی بعد از آن جلسه به اصطلاح انجمن اسلامی مجمع که آقای روحانی و ناطق مطرح شده بودند.
خیلی قبل از آن. اول همه نظرات روی آقای هاشمی بود که مثلا خوب است شما یک دور بیایید و این نابسامانیهای مربوط به دوره احمدینژاد و تخریب زیرساختها را کمی ترمیم کنید و مسائل با جامعه جهانی و کشورهای خارجی و سیاست خارجی که در دوره احمدینژاد بد پیش رفت، ترمیم شود و بعد اداره کشور به فرد دیگری واگذار شود. اما آقای هاشمی دائما «نه» میگفت و معتقد بود که قحطالرجال نیست و شدنی است و میتوان از افراد لایق خواست. ابتدائا از آقای ناطق خواسته شد و در همان جلسه معهود مجمع آقای ناطق این موضوع را قبول نکرد. بعد به آقای روحانی گفته شده بود و آقای روحانی هم واقعا دل و جرات این قضیه را نمیتوانست پیدا کند که ورود داشته باشد.
خیلی عجیب است در یک جلسهای آقای روحانی دو دل بود و مشاوره خواست. در مرکز تحقیقات استراتژیک یک تیم بودیم که چه آقای روحانی، چه آقای ناطق و چه آقای هاشمی میآمدند یا اگر حاج حسن آقا میآمدند، پای کار میرفتیم، بنابراین یک تیم فکر کارآمدی بودیم. ضمن اینکه برخی بودند که قدرت اجرایی و ستادداری را به معنی واقعی کلمه داشتند. در آن جلسه آقای روحانی برای گرفتن مشاوره طرح موضوع کرد و گفت که آقایان به من رجوع کردند و من هم هنوز جواب ندادم، به او گفتم ببینید! آقای هاشمی را خود حضرت آقا قبول دارند ولی شرایط پیرامونیاش دارای حواشی است. آقای ناطق قبول نکرده، تنها شما میمانید. بعد قرار شد که ایشان دیداری با حضرت آقا داشته باشد و به نوعی استمزاجی صورت بگیرد. اذنی طلب کنند، رفت و خیلی هم راضی برگشت.
این ماجرا در بهمنماه بود؟
قبل از بهمن 91 بود. بعد آقای روحانی کمکم آماده شد و جلسه دیدار با حضرت آقا را هم در جلسه مجمع برای دوستان و مشاورین طرح موضوع کرد و بعد قرار شد که کمکم مباحث به سمت تبلیغ و زمینهسازی پیش رود. اگر دقت کنید من در مصاحبهها تاکید میکردم از بین آنها که بهعنوان کاندیدا مطرحاند، آقایان ولایتی و روحانی نزدیکترین به آقای هاشمی هستند. بعد آقای روحانی سعی کرد که کمکم سفرهایش را شروع کند. اولین سفرش از خراسان شروع شد که 18 بهمن 91 قول سخنرانی به آستانقدس داده بود و در حرم مطهر سخنرانی کرد. بعد در مسجد آذریها که قبلا من نماز میخواندم، جلسهای با مجموعه و تشکلهای سیاسی استان برگزار کرد و به نحوی در آن جلسه یک روزنه ضمنی داد که ممکن است کاندیدا شود. در ادامه هم نظر آقای هاشمی همان نظر اولیه بود که گفت کاندیدا نمیشوند و آقای ولایتی و روحانی چهرههای خوبی هستند. در مورد آقای روحانی میگفتند که ایشان نماینده آقا در شورای عالی امنیت ملی هستند و مورد اعتماد آقا هستند و خودشان هم ثبوتا آدم خوبی هستند ولی از نظر اثبات و اینکه رایآوری داشته باشند، هنوز معلوم نیست و به شرایط و فضای انتخابات بستگی دارد. آقای ولایتی را هم میستودند و تبلیغ میکردند.
اما آقای هاشمی میگفت که آقای ولایتی خودش را در ائتلاف اصولگرایی قرار داده است.
این وضعیت ادامه داشت تا اینکه یکی از مراجع بزرگ به آقای هاشمی گفت: «ثبتنام در انتخابات بر شما واجب عینی است.»
کدام یک از مراجع؟
خودشان هم با اینکه ما اصرار میکردیم، نمیگفت. تنها میگفت یکی از مراجع که من او را قبول دارم و مورد احترام من است به من گفته بر شما واجب عینی است. دیگر اینکه میگفتند یک شب بین خودم و خدا خلوت کردم و دو رکعت هم نماز خواندم و با خودم فکر میکردم که حالا در این شرایط که احمدینژاد مملکت را به این روز انداخته و از این آقایان هم هیچ شفافیت و روشنایی وجود ندارد که یکی از اینها که مورد اطمینان صددرصد هستند، رای بیاورند و از آن طرف هم احمدینژاد دوربرگردان قدرت را از نوع شوروی در دستورکار قرار داده و قصد دارد تا مشایی را پیش بیندازد و (پوتین- مدودف) کند و به مشایی پاس میدهد و بعد هم خودش پشت صحنه جریان انحرافی است، اگر در این شرایط فردای قیامت خدا از من سوال کند که شما چرا عافیت پیشه کردی و کاندیدا نشدی من چه جوابی برای خدا دارم.
این ماجرا مربوط به قبل از ثبتنام است؟
یک شب قبل از ثبتنام.
اما آقای روحانی به قوت قلبی که از آقای هاشمی داشت همان روز اول اقدام به ثبتنام کرد.
آقای روحانی اصلا یقین قلبی داشت که آقای هاشمی نمیآید همانطور که ما هم یقین قلبی داشتیم ایشان نمیآید. روز آخر ثبتنام که میدانستیم مشایی هم همان روز ثبتنام میکند، من و علی مطهری و محجوب و چند نفری خدمت آقای هاشمی رفتیم. تعدادی از قم هم آمدند.
آقای رفیقدوست هم آمد.
بله، خیلیها میآمدند و میرفتند ولی ما تقریبا تا ظهر نزدشان ماندیم و تاکید میشد که بالاخره برنامهتان چیست؟ آقای هاشمی آنجا گفت که یکی از مراجع پیام داده و من هم مشکلم این است که به آقا گفتهام نمیآیم و این خوب نیست که الان راه بیفتم. بالاخره من به آقا عرض کردم، نمیآیم و این خوب نیست. دیگرانی هم ثبتنام کرده یا میکنند که میدانستند من نمیآیم.
منظورشان آقای روحانی بود.
یک منظور اخلاقی را همینطور میچرخاندند و میگفتند. البته هم میگفت شرایط خیلی شرایط سختی شده و احمدینژاد هم یقین دارم که طراحی دارد و دستبردار نیست. میگفت حالا تا ببینیم. نزدیک ظهر گفتند من اگر بتوانم به آقا دسترسی پیدا کنم یک کسب تکلیفی پیدا خواهم کرد و به ما هم گفتند که سر کارهایتان بروید. ظاهرا حدود ساعت 5 ایشان با آقای حجازی تماسی میگیرند و تاکید بر این موضوع میکنند که من به نحوی به این جمعبندی رسیدم که خودم ثبتنام کنم و چون به آقا گفته بودم که من قطعا ثبتنام نخواهم کرد الان دوست دارم به نحوی نظر ایشان را بدانم. بعدها مشخص شد که آقای حجازی به آقا گفته بودند و آقا فرموده بودند که تلفن جای این صحبت و مطلب نیست و آقای هاشمی هم گفته بودند که من ثبتنام میکنم و بعد با آقا صحبت خواهم کرد. به قرینه اینکه آقای هاشمی گفته بودند من نظر آقا را میگیرم و بعد اگر یادتان باشد مطرح شد که ایشان به بیت زنگ زد و کسب تکلیفی کرد و بعد راه افتاد. وقتی آقای هاشمی ثبتنام کرد خیلی ایجاد سرور و شعف و شادی شد و یک امیدآفرینی فوقالعادهای پیش آمد.
آقای روحانی از این ثبتنام شوکه نشد؟
این را توضیح خواهم داد. من از آقای محمد هاشمی شنیدم که الان آقای هاشمی دوقدمی وزارت کشور است و ثبتنامش انجام میشود. بعد کمکم دیگر رسانهای شد و در سایتها و اخبار مجازی مطرح شد. به نظرم آن شب، شب سختی برای آقای روحانی بود. من که ارتباط تلفنی با تلفن داخلیشان گرفتم ایشان خیلی ناراحت بود و من خودم خیلی خوشحال بودم و میگفتم «آقای هاشمی با این آمدنش معادله را بههم خواهد زد. احمدینژاد منفک خواهد شد چون بالاخره آقای هاشمی یک مقبولیت فراگیر بهعنوان مرد عبور از بحرانها و مرد عمل و بهعنوان یک عملگرای پشتکاردار داشته است»و در واقع فکر میکردم که نخبگان به صورت قاطع روآوری خواهند داشت؛ بهویژه نخبگان حوزوی و دانشگاهی. خوشحال بودم و یادداشتی نوشتم که با مسئول سایت آقای هاشمی هماهنگ کردم و تا ساعت 8 شب روی سایت رفت که «چون که صد آمد، 90 هم پیش ماست...» به آقای روحانی این را گفتم ولی ایشان این را قبول نداشت و تاکید بر این داشت که او ما را هم غافل گیرکرده و اگر او میخواست ثبتنام کند چرا اصلا ما باید ثبتنام میکردیم؟! گفتم اتفاق بدی نیفتاده است.
نظر آقای روحانی درباره آن یادداشتی که نوشتید، چه بود؟
بعد به من گلایه کرد و گفت که این چرت و پرتها چه بود که شما نوشتی؟ ما هم دیگر رسما به طرف آقای هاشمی شیفت کردیم.
یعنی آقای روحانی احساس میکرد به نحوی در این ماجرا بازی خورده و از این بابت ناراحت بود؟
حالا هرچه تصور داشت اما انتظار این را نداشت که آقای هاشمی که میگفت من کاندیدا نمیشوم، خودش ثبتنام کند.
شما این را به آقای هاشمی هم منتقل کردید؟
همان روز آقای هاشمی جلسه فوقالعاده مشاورین را گذاشت و من آنجا رفتم و طرح موضوع کردم و گفتم الان آقای روحانی حسابی عصبی و ناراحت است و آن چند نفر افراد خاص مثل حسین فریدون ناراحت هستند و بدوبیراه میگویند. این قضیه باید به نحوی ترمیم و جمع شود. آقای محمدهاشمی دلجویی کرد و نهایتا یک جلسه مشترک در دفتر آقای هاشمی گرفته شد. روز دوم بعد از ثبتنام مشاورین آقای هاشمی و مسئولان ستاد آقای روحانی مثل آقایان نوبخت، واعظی و ترکان در آن جلسه بودند و جمعبندی این شد که آقای روحانی کارش را ادامه دهد و آقای هاشمی هم ستادهایش را بزند تا در نهایت ببینیم چه میشود؟ ما راهافتادیم تا در استانها برای آقای هاشمی ستاد بزنیم.
یک نکتهای که اینجا باقی مانده آقای پزشکیان و چند نفری از اصلاحطلبان که ثبتنام کرده بودند بلافاصله بعد از ثبتنام آقایهاشمی، اعلام انصراف کردند.
حتی آقای جهانگیری برای ثبتنام رفته بود و دیده بود که آقای هاشمی ثبتنام میکند، منصرف شده بود و ثبتنام نکرده بود.
یعنی اینجا این هماهنگی ایجاد شد چون همه اصلاحطلبان به نوعی اعلام انصراف کردند.
تعبیر آقای هاشمی این بود که این شرط عقل است. بالاخره بحث صلاحیتها و شورای نگهبان و آینده سیاسی و افکار عمومی و رجوع نخبگان و غیره باید درنظر گرفته میشد. تعبیرشان این بود که حالا ما ثبتنامی کردهایم و آقای روحانی هم بماند تا ببینیم چهکار میشود کرد.
یعنی احتمال ردصلاحیت در مورد خودشان را میدادند؟
نه، ببینید! هر اتفاقی قابل پیشبینی بود و ایشان هم آدم پختهای در مسائل سیاسی بود. گفتند که در عین حال چه داعیهای هست که ایشان ناراحت شود یا کنار برود؟ اصلا بحث کنار رفتن را مطرح نمیکرد بلکه فقط گلهگذاری این بود که آقای روحانی میگفت اگر میدانستیم آقای هاشمی ثبتنام میکند ما ثبتنام نمیکردیم.
یعنی قبل از انتخابات هیچ هماهنگیای نبود؟
همانطور که گفتم آقای هاشمی از طریق پیام آن مرجعتقلید و دو رکعت نمازشان و تحلیل از وضع واقعبینانه شرایط احمدینژاد و بعد از احمدینژاد و مهمتر از همه دوربرگردان قدرت از طرف احمدینژاد و مکتب انحرافی و مشایی بود که وظیفه خود دانست که ثبتنام کند. به عبارتی آقای هاشمی برداشتشان این بود که اگر احمدینژاد دیگری تکرار شود اصلا نظام از دست میرود.
ماجرای ردصلاحیت آقای هاشمی چه بود؟
اینطور بگویم که آقای روحانی ماندند و یک هفته هم بیشتر طول نکشید که گفتند صلاحیت آقای هاشمی محرز نیست. سعی کردند ایشان را متقاعد کنند که خودش انصراف دهد ولی آقای هاشمی گفتند که انصراف من ظلم به مردم و ظلم به نظام و انقلاب است و این کار را نمیکنم. آقای لاریجانی از طرف شورای نگهبان با ایشان صحبت کردند. خود آقای روحانی مامور شد که صحبت کند ولی ایشان محکم گفتند که من میمانم و اگر آقایان به این جمعبندی رسیدند که من نباشم به مردم اعلام کنند به اینکه صلاحیت آقای هاشمی تائید نشد که در واقع یکی از پیچهای بزرگ امتحان برای آقای هاشمی محسوب میشد.
ما در ستاد ایشان بودیم که با آقای جهانگیری تماس گرفت و پرسید که کجا هستید و ما هم گفتیم که ستاد هستیم. به آقای جهانگیری گفت: دیگر ستاد معنی ندارد! درب آنجا را ببندید و اگر چند نفر هم جلوی ستاد بهعنوان اعتراض بخواهند باشند، خلاف شرع و خلاف عرف و خلاف قانون است. در آنجا آقای هاشمی باز سعی کردند که صبور باشند و تدبیر کنند. بعد از آن آقای هاشمی در جلسه با نیروهای ستاد خود پگفتندکه ما نه منفعل میشویم، نه دست روی دست میگذاریم و نه تقابل میکنیم بلکه تعاملمان را فعال میکنیم و به یکی از افراد واجد شرایط رای میدهیم.
وقتی از آن جلسه برگشتم، هنوز ظهر نشده بود، دیدم که شور و شعف در مرکز تحقیقات استراتژیک پیچیده و حسین فریدون و دیگران نشستند خوشحالی میکنند که آقای هاشمی تائید نشد! واقعیت این است که با یک حالت بغض در گلو و با ناراحتی گفتم که عقل هم چیز خوبی است. جای خوشحالی ندارد. برای ما هم از این بعد هر که میخواهد رئیسجمهور شود فرقی نمیکند ولی شما اگر میخواهید آقای روحانی رئیسجمهور شود به نظرم باید آقای روحانی را راضی کنید که نزد آقای هاشمی برود و بگوید که من به خاطر این اتفاقی که برای شما افتاده انصراف میدهم. حتما آقای هاشمی هم اجازه چنین کاری را نمیدهد. بعد این یک زمینهای میشود تا حرف امروزشان در مورد آقای روحانی تحقق پیدا کند و پای کار آقای روحانی بیاید. آقای روحانی بدون آقای هاشمی، روحانی بدون ناطق، روحانی بدون سیدحسن آقای خمینی، روحانی بدون خاتمی مگر میتواند رئیسجمهور شود؟! یکی از دوستان گفتند که حرف خوبی زدی.
براساس همین تحلیل آقای روحانی این دیدار را داشت و آقای هاشمی هم منوط کردند به اینکه میزان مقبولیت آقای روحانی را بسنجیم تا چه حد است؟ من در خراسان ستاد آقای هاشمی را به سمت آقای روحانی چرخش دادم و بچهها برای ایشان کار میکردند. آمدند و گفتند که محبوبیت آقای روحانی از نظر افکارسنجیهای روزانه در حال بالا رفتن است. آقای هاشمی گفتند که اگر یقین داشته باشم آقای روحانی به مرحله دوم هم میرود از ایشان اعلام حمایت خواهم کرد. بعدها هم البته آقای روحانی یکبار تلفنی به من گفتند که «چون شمال شرق، سیستان و بلوچستان خراسان را به نوعی سفر داشتید و کار میکنید و میزان محبوبیت من را میدانید که خیلی سریع رو به رشد است بیایید و به آقای هاشمی بگویید که وضعیت من در اوج است.» البته آقای هاشمی تنها از بنده یا افراد دیگر بهعنوان مشاورینشان که سوال نمیکردند بلکه همیشه مترصد بودند و سوال میکردند و به یک نحوی شرایط را رصد میکردند چون آقای ولایتی هم موردنظر ایشان بود و جزو چهرههای مقبول و مطلوب ایشان بودند منتها جمعبندیشان به آقای ولایتی نرسید و آقای جلیلی ماند و در نتیجه آقای قالیباف و آقای ولایتی هم ماندند و خروجی از نظر رای در افکار عمومی برای آقای ولایتی به یک نحوی در شرایط ایدهآل قرار نگرفت، آقای هاشمی از آقای روحانی حمایت کرد.
در ادامه هم گفت که من هیچ مطالبهای از آقای روحانی ندارم و جالب این است که این آقای روحانی بوده که به نظر من نیاز به کمک آقای هاشمی داشت که در خیلی از مقاطع و موارد هم بهخصوص در موضوع مذاکراتهستهای، کمککننده و پشتیبانیکننده خیلی خوبی برای آقای روحانی بود. به صورت قاطع هم از آقای روحانی حمایت میکردند. تا اینکه در یک جلسهای گفتم آقای روحانی نمیتواند انتخابات را برجامیزه کند. از نظر اقتصادی هم بالاخره رکود بیداد میکند.
این را چه زمانی گفتید؟
حدود شش ماه قبل.
یعنی در تابستان امسال.
فکر کنم شهریورماه بود. در مشهد این مطلب را به آقای هاشمی عرض کردم و تاکید بر این نکته هم میکردم که شما هم به صورت مطلق دارید حمایت میکنید و از حالا به بعد دیگر تحفظی بر شکل مطلقش باید باشد. بعد ایشان گفتند «من در ارتباط با رکود انتقاد کردهام و گفتهام که رکود از تورم هم بدتر است و باید دولت چارهاندیشی کند و دیگران هم کمک کنند.» ولی در مجموع نظر آقای هاشمی درباره آقای روحانی مثبت بود. مسلما آقای روحانی در بحث سیاست خارجی همین که ایرانهراسی را به نحوی از سر گذرانده و الان دیگر ترامپهراسی جای آن را گرفته در سیاست خارجی موفق بود ولی میگفت در داخل در زمینه اقتصاد میتوانست انسجام عمل بهتر و بیشتری داشته باشد و این البته کمک مجلس و دستگاههای دیگر را هم میطلبد. من در همان سفر مشهد به آقای هاشمی عرض کردم که اگر یادتان باشد چندی پیش در خانه آقای هاشمیان در رفسنجان آقای مرعشی گفت که آقای رئیسی هم جزو کاندیداهای اصولگرایان است و کاندیدای نهاییشان آقای رئیسی است. به روایتی آن سفر رفسنجان قبل از شهریور بود. فکر کنم یکی، دو ماه قبل بود. سفر شهریور آقای هاشمی به مشهد، دفعی پیش آمد. یعنی آقای میرزاده گفته بود که استانها سمیناری دارند که باید به مشهد برویم و آقای هاشمی گفته بودند من هم دلم میخواهد به مشهد بیایم. پرسیده بودند که چه زمانی میروید؟ آقای میرزاده گفته بودند که فردا. آقای هاشمی هم گفته بود که ما هماهنگ میشویم و میآییم. جالب اینکه ما وقتی رفتیم قرار شد آقای هاشمی در استانداری مستقر شود چون دیگر در آستان قدس زمینهای نبود. استنباط ما از نوع عملکرد حاج آقا رئیسی این بود که ایشان می خواهند برای انتخابات بیایند. آقای هاشمی گفتند: «چه بهتر! ایشان هم روحانی و سید هستند، از قضا بحث انتخابات هم باز داغ میشود و حضور و مشارکت مردم را بیشتر میکند.»
یعنی نظرشان روی کاندیداتوری آقای رئیسی مثبت بود؟
در ارتباط با کاندیداتوری آقای رئیسی بهعنوان اینکه ایشان اگر کاندیدا شوند یک رقیب نسبتا جانداری میشوند، تحلیل داشتند. اینکه بالاخره انتخابات در هر مقطع و شرایطی باید از نوعی باشد که هم رضایت رهبری را به همراه داشته باشد و هم حضور مردم را. این را دو پایه و اصل برای انتخابات میدانستند.
یعنی بهدنبال یک انتخابات بدون رقیب برای آقای روحانی نبودند و در واقع میخواستند که یک رقیب جدی باشد.
خود ایشان میگفتند که رقیب جدی روحانی را در کار و برنامههایشان جدیتر میکند.
هنوز آن موقع نهی رهبری در مورد احمدینژاد صورت نگرفته بود؟
نه. آقای هاشمی، احمدینژاد را یک مهره سوخته میدانست. یعنی آقای هاشمی مطمئن بودند که آقای احمدینژاد در انتخابات نخواهد بود.
نظر آقای هاشمی روی بستن ترکیب کابینه مثبت بود؟ یعنی نگاهش به نحوه بستن کابینه چگونه بود؟
آقای هاشمی هیچ توصیهای برای انتخاب وزراء نداشتند.
اما میگفتند مهرهچینی را آقای هاشمی انجام دادهاند؟
نخیر. من اطلاع دقیق دارم آقای هاشمی در موردی که برخی از آقایان اعتراض داشتند یک جلسه در خانهشان برگزار کردند که سیدحسن آقای خمینی و آقای خاتمی انتقاداتشان را به آقای روحانی در ارتباط با کابینه منتقل کردند. بیشترین ناراحتی هم شاید روی رحمانیفضلی و برخی از افراد در کابینه بود که آقای روحانی هم گفته بودند من قول اخلاقی دادم و جوابشان هم همان بود که بود چون آقای روحانی یک رای خاصی برای خودش قائل بود و دارد. فقط در همین حد میدانم که یک جلسه آنهم برای اینکه آن دو بزرگوار نقدها و انتقادهایشان را عنوان کنند، در خانهشان برگزار کرده بودند که آقای روحانی بیایند و آن بزرگواران هم حرفهایشان را بزنند.
یعنی قول آقای رحمانیفضلی را به آقای لاریجانی داده بودند؟
قول چندجانبه بوده یا یکجانبه را نمیدانم. جالب اینکه آقای رحمانیفضلی از دوستان قدیم ماست و من وقتی خواستم برای آقای روحانی کار کنم آقای رحمانیفضلی گفت که آقای روحانی دو میلیون هم بیشتر رای نمیآورد. بعد هم که متوجه شد من برای آقای روحانی در خراسان و شمال شرق ایران ستاد زدهام، با من تماس گرفت و دلسوزانه گفت که من در عقل شما شک کردم! گفتم که عقل ما کاسبکارانه نیست. میگفت که با وجود آقایان قالیباف و جلیلی شما برای آقای روحانی ستاد زدهاید! آقای رحمانیفضلی مشخص بود که جزو اردوگاه ایشان نبود ولی آقای روحانی از قدیم و دوره مجلس آشنایی و رفاقتی داشت که به نظر من رحمانیفضلی و برخی را در آنجایگاهها انتخاب کرد برای اینکه اطمینانی هم به اصولگرایان و بعضی جاهای دیگر داشته باشد. گرچه عمدتا آقای روحانی به سمت اصلاحطلبان غش کرد. شاید هم در عین حال بخشی از انتقاداتی که الان به او میشود، به همین دلایل بود. ضمن اینکه به نظرم آقای روحانی در بحث سیاست خارجی از همان تلفنی که به آقای اوباما زد و حسین فریدون که به تیم مذاکرات پیوست و در مواردی گفتمانهایی عنوان شد که میتوان آن را متفاوت از گفتمان رهبری دانست، به یک نحوی خودش را دچار چالش کرد که این را باید به مرحله اطمینان برساند.
آقای هاشمی نسبت به این رفتارهای روحانی نقد داشت؟
نه. برداشت آقای هاشمی این بود که ایشان دارد کار خودش را پیش میبرد و آدم زرنگی است و باید حمایت شود تا ببینیم نتیجه چه از کار درمیآید.
این تلفن آقای روحانی به آقای اوباما و صحبتی که با همدیگر انجام دادند در آغاز دوره ریاستجمهوریشان بود.
بله. درواقع اصلاحطلبان این را به او القا کردند و من در مرکز تحقیقات شاهد بودم که یکی از اصلاحطلبان با حسین فریدون صحبت میکرد که ایشان اگر یک Hello OBAMA نگوید، یا دستی با اوباما ندهد، ریزش آرایش قطعی است و بعد هم به نظرم حسین فریدون هماهنگکننده این موضوع و مساله بود. وقتی هم که از نیویورک برگشتند، این مساله تذکر رهبری را در پی داشت. برداشتم این است که پاشنهآشیل کار آقای روحانی به یک نحوی به حسین فریدون برمیگردد. قطعا یکی از موارد گرفتاریها و مشکلاتش در زمان تبلیغات انتخاباتی دور دوم، کارهای آقای حسین فریدون خواهد بود.
اصلاحطلبی که از آن یاد کردید، چه کسی بود؟
آنها در عین حال اتاق فکر داشتند و تحلیل ارائه میکردند و تحلیلهایشان را گاهی از طریق آقای یونسی و برخی دوستان دیگر به آقای روحانی بهطور مستقیم یا به آقای فریدون میگفتند. از قضا در مرکز تحقیقات استراتژیک قبل از اینکه در ریاستجمهوری مستقر شود، من به اصولگرایان پذیرش میدادم و چنانچه نامهای داشتند، تحویل میگرفتم و به دفتر آقای روحانی منتقل میکردم و اصلاحطلبان را آقای یونسی. به نظرم آقای روحانی در شروع کار به جهت اینکه یک عقبه تشکیلاتی نداشت به قول خانم جلودارزاده از کانالهای بادی و سقفی افراد به نحوی خود را عبور میدادند که برای کسب قدرت و مسئولیت به آقای روحانی دسترسی پیدا کنند بنابراین یک مقدار در ارتباط با بعضی از کارها و واگذاری برخی از مسئولیتها به بعضی افراد چه بسا آن ارزیابیهای جامع و فراگیر صورت نگرفت و یاران شنبه یعنی آنهایی که حتی برای آقای روحانی حاضر نبودند کار کنند یا کار نکردند، میداندار شدند و در نتیجه آقای روحانی الان نه اصلاحطلب است و نه اصولگرا و یک چهره فاقد عقبه است. یعنی اگر اصلاحطلبان یک چهره جاندار قوی در انتخابات پای کار بیاورند که احتمالش هم هست، کار را برای ایشان سخت میکند. اصولگرایان هم اگر بر یک کاندیدا اتفاق بکنند و کاندیدای اثرگذاری را بیاورند و آرای پایگاه اجتماعی خودشان را روی او تجمیع کنند، باز این کار را برای آقای روحانی سختتر خواهد کرد. البته برداشتم این است که اصولگرایان هم لایههای مختلفی دارند.
علیالقاعده آن تجربه قبلی برایشان درسآموز خواهد بود. اینکه جلیلی ایستاد و کنارهگیری نکرد، آقای ولایتی گفت اگر جلیلی کنار نرود من هم هستم! و قالیباف هم ماند به جهت اینکه خودش را از نظر افکار عمومی جلوتر از هر دوی اینها میدانست. الان در عین حال هیچ نوع قضاوتی نمیتوان داشت الا اینکه درصد بسیار زیادی از شرایط و مسائل را به سخنرانی تعیینکننده آقا در روز اول عید در مشهد معطوف کنیم. یعنی بعد از سخنرانی آقا، آرایشهای جدید سیاسی شکل میگیرد و بعد میتوان قضاوت و تحلیل واقعبینانه داشت. ضمن اینکه آقای روحانی الان در موضع انفعال و پاسخ است. یعنی از همین بحث ریزگردها گرفته تا قضایای خوزستان و بعضی از استانها نشاندهنده این است که این انتخابات برای آقای روحانی انتخابات سختی خواهد بود.
در بستن کابینه خیلی حرفها بود. مثلا اینکه آقای عارف معاون اول و شما بهعنوان معاون پارلمانی انتخاب میشوید.
حقیقت امر این است در مورد آقای عارف نمیدانم چه شد. در مورد خودم میدانم فقط یک خبر جعلی به تلویزیون داده بودند و بعد خودشان تکذیب کردند. من قبل از آن هم چند دعوا با حسین فریدون کرده بودم. یعنی مثلا میگفتم اگر آقای روحانی یک خروجی نسبت به هستهای بدهد که در تخصصش هم هست و تهدید آنجاست و اگر آن حل بشود دیگر در داخل مشکلی نخواهیم داشت، ایشان میگفت آقای روحانی که میخواهد، ولی برخی نمیخواهند! اشاره او به برخی مقامات نظام بود که من میگفتم آقا درست است که برادر رئیسجمهور هستی ولی دیگر نباید اینطوری حرف بزنی. اگر یک احترامی بگذاری مگر چه میشود؟ بعد از آن هم من با حسین فریدون در همان صحن علنی مجلس کنتاک کردم و گفتم: «عطای تو و برادرت را به لقایتان بخشیدم». بعد مصاحبه کردم و گفتم که افق فکری و مشی و سلیقه سیاسیام با آقای هاشمی عجین بوده و هست. ایشان را همراهی خواهم کرد و با دولت در اجرانیستیم. بعد آقای روحانی گفته بود که آقای شهیدی به من بگوید که من قائممقام ایشان در ایثارگران بشوم که من هم سلام رساندم و عذرخواهی کردم. چند جای دیگر را هم گفتند ولی من دیگر عذرخواهی کردم. رسما هم به آقایان میگفتم که ماهعسل دولت نهایتا دو سال است و بعد به سراریزی و پاسخگویی میافتد.
نظر آقای هاشمی در مورد موضعگیری شما چه بود؟
آقای هاشمی فقط به من گفتند که شما مصاحبه نمیکردید و اینجور نمیگفتید بهتر بود ولی این هم جای دوری نمیرود. تشکر کردند از اینکه در بین همه من گفتم با آقای هاشمی میمانم.
چرا دوستان آقای روحانی امروز از او گلهگزاریهایی دارند؟
آقای شوشتری را مثال میزنم که رئیس بازرسی نهاد ریاستجمهوری شد. اما سوال این است که چرا آنجا را ترک کرد؟ البته آقای شوشتری به بهانه اینکه میخواهد کاندیدای مجلس شود، استعفاء داد ولی آن بهانه بود و کاندیدای مجلس هم نشد. بعدها شرایط حاکی از دخالتهای زیادتر از حد حسین فریدون در کارهایش داشت و بعضی از مشکلات دیگر از جمله اینکه آقای روحانی وقت ملاقات نمیداد. عمدتا در واقع دوستانی که به دولت رفتند بسیارشان زیاد رضایت خاطر ندارند. یعنی کار سیستماتیک نیست و یک جای کار لنگ میزند.
جالب است که گلهگزاریهای این ملاقات ندادنهای آقای روحانی به آقای هاشمی منتقل میشد.
در عوض آقای هاشمی به همه ملاقات میداد و به آقای روحانی تذکر میداد و خودش از سر دلسوزی امور و مسائل را پی جویی میکرد. من برداشتم این است که رفتن آقای هاشمی برای نظام خیلی خسارت بود، برای آقای روحانی هم به نحوی خسارت بود. البته الان یک نوع سیاستورزی در کار آقای روحانی هست چون سعی میکرد به نوعی از آقای هاشمی بهرهبرداریاش را داشته باشد ولی خودش را خرج آقای هاشمی نکند. کمااینکه در همین بحث بعد از فوت آقای هاشمی هم با اینکه اصرار شد در مراسم چهلم سخنرانی کند اما قبول نکرد و گفت که سفر خارجی دارم در حالی که از سفر خارجیاش برگشت و خودش را به مراسم هم رساند. ولی سخنرانی را قبول نکرد. به نظرم به نحوی رفتار آقای روحانی در ارتباط با آقای هاشمی سیاسی بود و این را آقای هاشمی به نوعی میدانست ولی در عین حال روحانی را حمایت میکرد برای اینکه خودش ریاستجمهوری ایشان را به بار نشانده بود و الان که آقای هاشمی نیستند، قطعا یک خلاء فکر و قدرت برای آقای روحانی در فضای سیاسی کشور وجود دارد. گرچه میگویند آقای روحانی از مقبولیت بعد از ارتحال آقای هاشمی میتواند حداکثر استفاده را بکند ولی این دیگر ذخیره آخرت آقای هاشمی شده و نمیتوان زیاد از آن خرج کرد.
برخی میگفتند که آقای روحانی، هاشمی ثانی است اما اینطور که معلوم است چنین تعبیری درست نیست!
من گفتم آقای روحانی استعداد هاشمی ثانی شدن را دارد. این تعبیر از من بود برای اولینبار. گاهی هم برادر آقای هاشمی، (محمد آقایهاشمی) و برخی از دوستان دیگر این را به سخره میگرفتند. مثلا من در جلسه مشاورین میگفتم:خدمت آقای هاشمی رسیدم محمدآقا میگفت کدام هاشمی؟ هاشمی اول یا هاشمی ثانی؟ میخندیدیم و تاکید روی این نکته هم میشد که هاشمی همان هاشمی اول بوده و هست. یعنی خیلی زمان میبرد و سالها باید بگذرد تا فردی از نوع آقای هاشمی شود. چون آقای هاشمی درصد قابلتوجهی از هاشمی شدنش را در دوره مبارزه و زندان و زیر شکنجه، نوشتن تفسیر قرآن در زندان و غیره ساخته و هاشمی کرده است. ولی برداشتم این بود که روحانی از نظر افکار و آیندهنگری آدم زرنگی است و در واقع استعداد آقای هاشمی ثانی شدن را دارد و این را در عمل باید دید که اینگونه میشود یا نه؟
این را به آقای هاشمی هم گفته بودید؟
من به آقای هاشمی گفتم این تعبیری که برای آقای روحانی به کار بردم که ایشان استعداد هاشمی ثانی شدن را دارد که تیتر خورد «روحانی، هاشمیثانی» محمدآقا و برخی از دوستان به سخره میگیرند و گاهی سر به سر ما میگذارند. آقای هاشمی گفتند: «شما در موضع تبلیغ از آقای روحانی یک چنین چیزی گفتهاید. از حالا به بعد این آقای روحانی است که باید در عمل در رفتار و منش خودش را به یک نحوی اثبات کند که هاشمی ثانی است یا غیرثانی؟ اینها به خودش مربوط میشود.»
چطور کسانی که در مجمع به آقای هاشمی نزدیک بودند، از جمله شما، آقای کمالی و محمد هاشمی الان به نحوی در حمایت از آقای روحانی بیمیل هستند. چرا اینطوری شده در صورتی که توصیه آقای هاشمی تاکید بر حمایت از روحانی بود.
آقای هاشمی که درواقع با شرایط زمان و مکان و بنا به مقتضیات موضعگیری میکردند. هیچ موقع هم اینطوری نبود که نظرشان را تحمیل بر ما یا دوستانشان کنند. حتی در بین خانوادهشان هم یک آزادی عمل فوقالعادهای حاکم بود و اصلا سبک آقای هاشمی، سبک آزاداندیشی و حریت بوده است. اینکه افراد قدرت آزاداندیشی و آزادی عمل خودشان را داشته باشند و با استدلال و منطق آدم را مجاب میکرد. هیچ موقع حالت از بالا به پایین به صورت رفتار دگم که دیگران دارند ایشان نداشت. برهمین اساس جالب این است که طی سالیان سال، ایشان به یک نحوی آزاداندیشی را مرحله به مرحله به دیگران درس داده و در مکتب فکری ایشان ما جزو افرادی هستیم که همیشه بالاترین سرمایه خودمان را صداقتمان میدانستیم و میدانیم و با همین سرمایه صداقتمان پای کار نظام و انقلاب و رهبری و ولایت بودیم و هستیم و در خیلی از موارد هم موضعگیری مان در حضور خود آقای هاشمی بهعنوان یک نظر فردی، در اوج تنهایی مطرح میشد و طرح موضوع صورت میگرفت. البته این مهارت آقای هاشمی بود که جمعبندی و خروجی آن جلسات را به یک نحوی پیش میبرد که مرضیالطرفین باشد و همه بتوانیم رویآن نظر و جمعبندی اجماع داشته باشیم. الان هم همینطور است. یعنی ایشان تاکید کردند بر اینکه مکتب اعتدال اقتضایش این است که نه جلو بیفتیم و نه عقب بمانیم بلکه متناسب با شرایط زمان و مکان موضعگیری کنیم.
تصورم این است که اگر محمدآقای هاشمی یا حسین کمالی یا مشاورین دیگر یا بنده نظری را مطرح میکنیم، این نظر همراه با نقد ناصحانه و دلسوزانه است. قهر نیست. به معنی تخریب هم نیست. ما اصلا خداینکرده درصدد تخریب یا ضایع کردن یک فرد یا شخص یا یک جریان نیستیم. ولی نقد را جزو ضرورتهای کاری میدانیم و هر وقت هم که به آقای روحانی یا سایر مسئولان دسترسی داشته باشیم سعی میکنیم آنچه را که پشت سر میگوییم همان را به صورت علنی هم بگوییم. به نظرم این چیزی است که ما در مکتب فکری آقای هاشمی از ایشان آموختهایم و خیلی موارد میشد که طرف چیزی را در مورد کسی به ایشان میگفت و آقای هاشمی بلافاصله همانجا تلفنش را میگرفت و میگفت الان خدمت فلانی هستیم و ایشان اینطوری در مورد شما میگوید. درست است یا نه؟ وقتی مطلبی راجع به کسی عنوان میشد آقای هاشمی برای پیجویی موضوع به خود طرف هم زنگ میزد و مساله را بازگو میکرد تا مشخص شود چه کسی اشتباه میکند. به عبارتی واقعبینی مبنای کار ایشان بود. حرفهایی که الان زدیم، همه واقعبینیهایی بود که نسبت به گذشته، آینده و وضع موجود مطرح کردیم. یعنی گذشته انسان، چراغ راه آیندهاش هست و گذشته را باید مبنای نظر قرار دهد و تحلیل واقعبینانهای از وضع موجود داشته باشد و بعد نگاه آینده و آتیهبینی و آیندهنگری را مبنای نظر قرار دهد.
فکر میکنید بعد از آقای هاشمی ائتلاف اعتدال و اصلاحات و میانهروهای اصولگرایان به کجا برسد؟ چون آقای هاشمی حلقه پیوند اینها بود.
بله، ایشان نماد اعتدال بود و چون ظرفیتش را هم به معنی واقعی کلمه داشت اگر دقت کنیم این اظهاراتی که بعد از فوتشان شد، اعم از اصلاحطلب، اصولگرا و مستقل شخصیت ایشان را ستودند که واقعا ستودنی هم بود، ما را به یک نحوی در یک خلاء و فطرت شخصیت عالم سیاسی از نوع آقای هاشمی قرار داد.
چه کسی میتواند پرچمدار باشد و این خلاء را پر کند؟
فعلا نمیتوان هیچ گزینهای را برایش مبنای نظر قرار دهیم.
آقای ناطق چطور؟
آقای ناطق جامعتر از همه است، ضمن اینکه داعیه هیچ پست و مسئولیت و مقامی را ندارد و از یک جامعیت و خودساختگی بالایی برخوردار است ولی نمیدانم به چه میزان میتواند حوصله کند و ورود داشته باشد. چون همان شورای هماهنگی نیروهای انقلاب را که راهاندازی کرد و آن ماجراها را بر او روا داشتند، بهعنوان یک رخداد فراموشنشدنی است. در ادامه تخریبهای آقای احمدینژاد و اینکه حتی روحانیت مبارز هم بهعنوان اینکه ایشان از ارکان و بنیانگذاران روحانیون مبارز بود، حمایت نکرد.
اصولگرایان به نوعی رفتار کردند و خود اصلاحطلبان هم آنچه مسلم است آقای ناطق را هنوز در موضع اصولگرایی میدانند. این جریانها بسیار شناخته شدهاند. آقای ناطق هم به هیچ کدام از این جریانها باج نمیدهد و راه خودش را مثل آقای هاشمی میرود. این مزیتی است که در همین مزیت ممکن است یک محذوریتی هم برای آنهای دیگر باشد. در دیداری که اخیرا با آقای ناطق بعد از بستری شدن جزئیشان داشتم و به احوالپرسیشان رفتم، تعبیر ایشان این بود که سرمایه و آبرو و اعتبار یک موهبت الهی است همانطور که برای آقای هاشمی این موهبت الهی پیش آمد و باید اطرافیان و خانواده این را حفظ کنند. برداشت آقای ناطق این بود که برای ایشان هم یک سرمایه و موهبت الهی از مظلومیت پیش آمده و سعی میکند که این را حفظ کند و زیاد دستپاچه برای ورود به مباحث و مطالب نیست. ضمن اینکه آقای ناطق و برخی از چهرهها و اشخاص ارزشمند که از السابقون هستند تحفظ بر خیلی از امور، مباحث و مطالب دارند. بهخصوص که ایشان در بازرسی رهبری قرار دارد و به نظرم خدماتشان را در قالب مجمع تشخیص و بعضی جایگاههای دیگر دنبال خواهند کرد ولی آن حالت سبک حضور آقای هاشمی نسبت به مباحث سیاسی را تحفظ خواهند کرد که زیاده از حد نباشد.
فکر میکنید اصلاحطلبان برای آقای روحانی نامزد پوششی میآورند یا نه؟
درحال ارزیابی هستند.
چه کسی میتواند در چنین جایگاهی باشد؟
تا به حال آقایان عارف و اسحاق جهانگیری در محافل خاص آنها مطرح شدهاند ولی معلوم نیست که خروجی نهایی کارشان چه کسی باشد؟
آقای هاشمی موافق بود که برای آقای روحانی نامزد پوششی آورده شود؟
بحث جدی در این رابطهها نشده بود. در ارتباط با آقای اسحاق جهانگیری یکبار که مطرح شد، تاکید بر این داشتند که این خود آقای جهانگیری و آقای روحانی هستند که باید در این رابطه تصمیم بگیرند.
توصیهای به خود آقای جهانگیری نداشتند؟
اگر هم بوده من در جریان نیستم. ولی به صورت حرفهایی که مطرح شد، گفتند که خود آقای جهانگیری و آقای روحانی هستند که در این رابطه باید تصمیم بگیرند.
خبری آمد که احتمال نامزد شدن آقای جهانگیری منتفی است.
علیالقاعده حساسیت درون دولتی باعث شده. یعنی شاید بالاخره بعضیها سعی کردهاند خیلی زود ورود پیدا کنند و به نوعی این موضوع را بسوزانند.
فکر میکنید اصولگرایان چطور عمل کنند؛ آیا یکدست خواهند آمد؟ مثلا روی آقای رئیسی اجماع میکنند؟
عقل اقتضاء میکند که روی یک کاندیدای واحد توافق کنند. بستگی دارد...
میتوانند؟
برخی از جریان تند اصولگرایی شاید مانعتراشی کنند ولی اقتضای عقل و تدبیر و آیندهنگری این است که از گذشته تجربه بیاموزند.
فکر میکنید در رقابت فرضی بین آقای رئیسی و آقای روحانی چه کسی شانس بیشتری دارد؟
باز هم آقای روحانی شانس بیشتری دارد ولی آنها (اصولگرایان) سعی خواهند کرد که انتخابات را دومرحلهای کنند. یعنی ابتدا تمام تلاششان را بگذارند تا انتخابات به مرحله دوم بکشد و بعد در مرحله دوم، روی کاندیدایشان مانور دهند.
به نظرتان انتخابات یکمرحلهای میشود یا دومرحلهای؟
هنوز هیچی مشخص نیست. نحوه برخورد شورای نگهبان و برخی پارامترها هم به نوعی ذیمدخل است.
در مجموع فضای پساهاشمی را چگونه میبینید؟ آن روحیهای که ایشان توانست در افکار عمومی نهادینه کند و همه را به سوی اعتدال سیر دهد...
ایشان تمایل داشت که در قالب یک حزب قوی این را بعد از انتخابات به یک نحوی ساماندهی کند که شرایط و ارتحالشان باعث شد که این مساله پیش نیاید. نظام در مرحله تشکیلاتی و سیاسی در وضع خاص خودش قرار دارد. ما اگر مردمسالاری را مبنای نظر قرار دادیم و نظام انتخاباتی و میزان رای ملت است، زیرساختش را هم باید فراهم میکردیم. باید احزاب قوی به نوعی اجازه تاسیس پیدا میکردند یا میدان عمل مییافتند که در نوع خودش احزاب قوی، سپرولایت هم میشدند مثل حزب جمهوری اسلامی. ما الان بعد فردی اسلام را داریم، بعد حکومتی و ولاییاش را هم داریم ولی بعد تشکیلاتی به معنی احزاب قوی و نیرومند را که منظور نظر یاران و شاگردان امام و مرحوم بهشتی و هاشمی بود و در ابتدای انقلاب هم تجربه شد و بسیار هم اثرگذارانه پیش رفت، آن خلاء تشکیلاتی را به هر دلیل نتوانستیم ترمیم کنیم. چون این وجود ندارد، در نتیجه مکاتب فکری و سیاسی هم در شرایط اقدام و عمل ابزار تشکیلات وقتی نداشته باشند، ایده و فکر فعلیت و تحقق عینی و عملی پیدا نمیکند. یکبار هم ایشان فرمودند که در قالب جبهه عمل کنید. جبهه آزاداندیشان اسلامی را راهاندازی کنید که ما الان یک مقداری با برخی از احزاب و گروههای سیاسی وارد مذاکره شدهایم و با بعضی از چهرهها و شخصیتها هم همینطور. با آقای ناطق هم موضوع را مطرح کردهام که یکی از ایدهآلهای آقای هاشمی تشکیل جبهه آزاداندیشان اسلامی بود.
همان روز که به عیادت آقای ناطق رفتید؟
بله، گفتم که آقای هاشمی یک چنین توصیهای هم به ما داشت. قبل از اینکه مرحوم دعاگو فوت کنند. ولی بعضی از اعضای دیگر که در خانه آقای دعاگو جلسات برگزار میکردیم، هستند. آقای میرمحمدی، بنده و برخی از دوستان دیگر. علی مطهری هم در آن جلسات یکی، دو بار آمد. اگر فعلا بتوانیم یک جبهه آزاداندیشان اسلامی را تاسیس کنیم، برای بالانس کردن قضایای انتخابات و نقد منصفانه و ناصحانه داشتن برای هر دو طرف و در نتیجه از موضع استقلال و استغناء عمل کردن، چیز خوبی است.
فکر میکنید آقای ناطق قبول کنند؛ چون آقای هاشمی میخواست به نحوی آن جبهه را رهبری کند؟
آقای ناطق شرایط فعلی را متناسب با این مساله نمیدانست. بیشتر تاکید بر اصل ضرورت تشکیلات و اینکه متناسب با اصول نظام یک اتفاقی صورت بگیرد که اصولگرایی مبنا شود و روشهای اصلاحی باشد. رهبری هم یک موقع فرمودند راه درست اصولگرایی اصلاحطلبانه است. یعنی یک جریان مستقلی بهعنوان آزاداندیشی در میانه اصولگرایی و اصلاحطلبی بتواند طرح فکر کند.
باید هدایتکننده این مجموعه یک فرد جامعالاطراف باشد. مثل آقای ناطق که بتواند تاثیرگذار باشد.
در عین حال اگر آقای هاشمی پدر معنوی این موضوع بود، آقای ناطق هم میتواند به یک نحوی پدر معنوی این مساله باشد. هنوز باید بحثهای زیادی شود تا شکل پختهای پیدا کند. بعد اگر لازم شد، اعلام میکنیم. شاید بعد از عید و پانزدهم فروردین به بعد که انتخابات به یک نحوی استارت میخورد، یک چنین حرکتی هم جان و شکل بگیرد.