سخت ترین لحظه ها برای کسانی که مسئولیتی در جنگ داشتند، لحظه ای بود که همرزمان یا دوستان آنان به شهادت می رسیدند و این امر وقتی شدت بیشتری می یافت که آن شهید سعید به عنوان پایه و ستونی برای جنگ مطرح بود.
هنگامی که «[حسن] باقری» و «[ مجید]بقایی» به شهادت رسیدند، احساس کردیم که نقصی در جنگ به وجود آمده است.
هنگامی که «[حسن] باقری» و «[ مجید]بقایی» به شهادت رسیدند، احساس کردیم که نقصی در جنگ به وجود آمده است.
شهید باقری، «بهشتی» جبهه بود و کسانی امثال او، اهرم هایی در دست فرماندهان جنگ برای حل مشکلات و رفع فشارهای دشمن بودند. بعضی مواقع شهادت یکی از فرماندهان به اندازه شهادت یک گردان در من اثر می گذاشت. شهید«حاج یونس زنگی آبادی» از این گونه افراد بود که امید لشکر ثارالله محسوب می شد. او همیشه مشتاق سخت ترین کارها در جبهه بود.
[یکی از خاطره هایی که از] عملیات«والفجر 8 » [دارم این که] وقتی هنوز انتهای«رأس البیشه» سقوط نکرده بود. مطلع شدیم که نیروهای عراقی از عقب، کنار اسکله « قشله» پاک کرده اند. بعد ما متوجه شدیم که یک تیپ عراقی در آنجا در محاصره قرار دارد که توانستیم همه آنها را به اسارت در آوردیم.
در روز دوم عملیات «کربلای 1»در منطقه «مهران»، قرار بود از «امام زاده حسن»به طرف «قلاویزان»حرکت کرده و مهران را آزاد کنیم. لشکرثارالله و حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلّم در کنار یکدیگر با نیروهای عراقی می جنگیدند. به اتفاق معاون لشکر حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلّم برای الحاق نیروها، به طرف خط مقدم حرکت کردیم.
تقریباً هوا روشن شده بود و گرد و خاک، منطقه عملیات را پوشانده بود. همان طور که با موتور به جلو می رفتیم، جمعیت زیادی را دیدیم که از مقابل به طرف ما می آمدند، ابتدا تصور کردیم نیروهای خودمان هستند، اما مقداری که جلو رفتیم، فهمیدیم عراقی هستند. دیگر به فاصله چند متری آنها رسیده بودیم، به طوری که نمی توانستیم با موتور دور بزنیم، لذا بلافاصله موتور را رها کردیم و به طرف خاکریزهای خودی شروع به دویدن کردیم و خود را به مواضع نیروهایمان رساندیم. البته بعداً همه آنها را اسارت در آوردیم.