در ادامه گزیده هایی از کتاب نصرالله نوشته محمدرضا زائری منتشر می شود که به بیان خاطراتی جالب از زندگی کاری سید حسن نصر الله می پردازد
*نباید به صورت قطعی روایات ظهور را به کسی نسبت دهیم
من درباره این موضوع، دیدگاه خاصی دارم. شکی نیست که روایات صحیحی وجود دارد که از رویدادهای آخرالزمان و علامات خاصی مربوط به ظهور مولایمان امام زمان عج صحبت می کنند. این از مسلمات اعتقادی ماست. اما شاید تطبیق این نشانه ها با اتفاقات و رویدادهای فعلی یا شخصیتهایی که الان هستند درست نباشد. شاید بتوان گفت احتمالاتی وجود دارد و از احتمال تطبیق آن نشانه ها با آنچه در زمان ما رخ می دهد سخن گفت؛ فقط احتمالی، اما انچه گاهی از بعضی می شنویم یا در آثار بعضی نویسندگان به عنوان برداشت قطعی می خوانیم کار مناسبی نیست و دلیلم این است که در زمانهای گذشته هم اتفاقاتی نظیر این رخ داده و این تطبیق ها صورت گرفته - درگذشته ی بسیار نزدیک - و بعداً معلوم شده که درست نبوده. حساب کردن روی این تطبیق ها به ادله ی قطعی، مستند نیست و این که بعدا معلوم شود درست نبوده، باعث می شود مردم در صحت این روایات و علائم شک کنند.
*سخنرانی خودم را که دیدم، گفتم محال است من این حرف ها را گفته باشم!
یادم هست برای سخنرانی آزادسازی جنوب در سال ۲۰۰۰ به بنت جبیل رفتم و صحبت کردم و اگر خدا قبول کند معتقدم در ان چه گفتم اخلاص داشتم و دلم می خواست حق بعضی بزرگان را نسبت به مقاومت ادا کنم. چند روز بعد یکی از دوستان آمد و گفت «یک معلم در فلان دبیرستان بخشی از سخنرانی تو را انتخاب کرده و به دانش آموزان داده تا آن را از جهت بلاغت تشریح کنند و استعاره و تشبیه و جناسی و امثال این ها را بیابند.» من به او گفتم «اما من یک سخنرانی کاملا عمومی و مردمی کردم. متن آن، متن ادبی نبوده.» گفت «این متن سخنرانی شما است، نگاه کنید!» موقعی که من متن را خواندم، تعجب کردم و گفتم «این ها را من نگفته اما اصلا یادم نیست من با این زبان ادبی و دقیق صحبت کرده باشم.» ولی همینطور بود. این جا حرف از سر خاصی نیست. من در سخنرانی، در موضع گیری سیاسی، در کار و در هر چیزی وظیفه ی شرعی ام را انجام میدهم. این چیزی است که از امام خمینی(ره) یاد گرفته ایم و مقام معظم رهبری هم در دیدارها و رهنمودها، همیشه بر این موضوع تأکید داشته اند. وقتی وظیفه ی شرعی ام را به خاطر خدا و در محضر خدا و در راه خداوند انجام بدهم و اخلاص و صداقت داشته باشم خداوند متعال کمک بخواهم.کمک خدا فقط مالی جنگ نیست. در هر چیزی کمک از خداست. به خاطر این که انسان به خودی خود عجز محض و فقر محض است و غنی مطلق و قادر مطلق، خدای متعالی است.
*می گفتند نصر الله از حزب الله قهر کرده و به ایران رفته است
علی رغم مسئولیت هایی که در حزب برعهده داشتم و تقریبا تمام وقت مرا می گرفت، تصمیم گرفتم درسم را ادامه بدهم هر چند که در پی اشغال گسترده و هجوم سراسری اسرائیل ناچار شدم درسم را موقتاً کنار بگذارم، ولی هفت سال بعد در سال ۱۹۸۹ شرایط دوباره برای ادامه ی تحصیلی مناسبب شد و از این رو با موافقت حزب برای پایان تحصیلاتم به قم رفتم و به طور طبیعی حتی در آن شرایط هم شایعه پردازان دست از کار نکشیدند و طبق معمول حرفهای نادرستی نقل می کردند و می گفتند آقای نصرالله به خاطر اختلاف و درگیری با مدیران حزب از لبنان رفته است.
*دوست دارم در لبنان جمهوری اسلامی ایجاد کنم اما نمی شود!
من منکر این نیستم که علاقه قلبی و رغبت حزب الله، برپا کردن نظام جمهوری اسلامی است، چون برپا کردن حکومت اسلامی تنها راه برای آرامش دادن به جامعه او حلی مشکلات آن است و تنها راه است برای از میان بردن اختلافات اجتماعی؛ حتی در جامعه ای که از اقلیت های مختلف تشکیل شده. اما با این حال برپا کردن جمهوری اسلامی با قدرت و زور نمی شود. نیاز به رای گیری ملی دارد. انتخاباتی میخواهد که نود درصد مردم به آن رأی مثبت بدهند. یک رأی گیری که نتیجه اش مثلا پنجاه و یک درصد رأی موافق باشد، چاره کار نیست. بنابراین و با توجه به واقعیت های موجود برپا کردن نظام جمهوری اسلامی در لبنان امکان پذیر نیست و ما چنین قصد و فکری نداریم، چون لبنان با ایران فرق می کند.
*به کوری چشم اسرائیل یک قطره اشک نریختم
خبر شهادت سید هادی و سه نفر از دوستانش روز جمعه رسید. روز بعدش یک همایش بزرگ در پشتیبانی از مقاومت داشتیم و در برنامه چنین پیش بینی شده بود که در آغاز برنامه به مناسبتی ذکر مصیبت حضرت سیدالشهداء و عزاداری باشد. زمانی که خبر شهادت سید هادی اعلام شد، من سعی کردم بخش عزاداری از برنامه حذف شود تا مبادا بعضی فکر کنند این بخش اختصاصاً برای سید هادی و دوستانش اضافه شده. چون فکر میکردم در آن شرایط این شیوه ی مناسبی برای استقبال از شهدا نیست، برای شهید نباید گریه و زاری کرد، بلکه شهید الگو و نمونه و منبع عزت و سربلندی است او شاید کسانی که با این فرهنگ آشنا نباشند گمان کنند گریه های ما از موضع ضعف استا به هرحال من باید بعد از ذکر مصیبت سخنرانی می کردم.
وقتی بالا رفتم یک باره ده ها دوربین تلویزیونی با لامپ های بزرگ و نورهای قوی روبه رویم قرار گرفت. حرارت بیش از حد تحمل بود. مخصوصا با توجه به این که این پروژکتورها حرارت زیادی دارند و جلوی دید را هم می گیرند و این مشکل در مورد کسی که مثل من عینک داشته باشد شدیدتر است. سخنرانی را آغاز کردم و طبق معمولی صحبت کردم، اما در یک لحظه احساس کردم که دیگر هیچ چیزی نمی بینم چون عرق از صورتم سرازیر بود و شیشه ی عینک را گرفته بود.
خواستم دست دراز کنم و از جعبه دستمالی کاغذی روی میز جلویم دستمالی بردارم و عرق را پاک کنم - لااقل از شیشه ی عینک - ولی دستم پیش نرفت، چون فکر کردم در میان این دوربینهایی که در حال فیلم برداری هستند حتماً بعضی ها فیلم را در اختیار شبکه های مختلف از جمله شبکه های تلویزیونی اسرائیل قرار می دهند و در این صورت همه تصور می کنند من دارم اشکم را پاک می کنم نه عرق را و از این صحنه سوءاستفاده ی تبلیغاتی زیادی خواهد شد. ترجیح دادم حتی اگر در قطرات عرق غرق شوم، تصویر یک پدر دردمند از کشته شدن فرزند را در اختیار دشمن نگذارم که پشت تریبون در حالی گریه است، در حالی که دیگران را به شهادت و جهاد دعوت می کند. من کسی نیستم مگر یکی از شمار فراوان خانواده های شهدا...
*ماجرای آخرین دیدار با امام خمینی
من با همان جمع پنج شش نفر وارد شدم. گاهی که تنها می آمدم ایران، از امام وقت می خواستم، با وجود این که در سالهای آخر حیات ملاقات های حضرت امام سخت بود، ایشان مرا می پذیرفتند و من مسائل خودمان را مطرح می کردم و جواب می گرفتم. اخرین دیداری که من با امام(ره) داشتم، چند ماه قبل از وفات امام بود. گزارشی از اوضاع لبنان تقدیم کردم و مسائل را شرح دادم. اخرین دستاوردهای جنبش مقاومت اسلامی در جنوب لبنان را بیان کردم. فکر می کنم من در ماه شعبان خدمتشان رسیدم و حضرت امام مدتی بعد از ماه مبارک رمضان فوت کردند. در آن دیدار علیرغم وضعیت جسمی و شرایط شان، مطالب را با توجه و حوصله شنیدند.