بهمن نادری پور معروف به تهرانی یکی از شکنجه گران معروف سازمان مخوف و امنیتی ساواک در دوره پهلوی بود که با شکنجه کردن بهترین فرزندان این سرزمین نامش جزو شقی ترین افراد در تاریخ این کشور باقی خواهد ماند.
وی مدتی به خاطر ترس از انقلابیون زندگی مخفی داشت اما سال 58 دستگیر شد و در دادگاهی که تشکیل شد در پی سوالی که توسط رییس دادگاه پرسیده میشود اینگونه پاسخ میدهد:
رئیس دادگاه خطاب به تهرانی: به موجب محتویات پرونده از طرف ساواک به شما مأموریتهای متعددی به خارج از کشور داده شده بود، تا به حال به چند کشور مسافرت کردهاید و بخصوص در مورد مسافرت به کشورهای آمریکا-اسرائیل-انگلستان و آمریکای لاتین توضیح دهید.
تهرانی در پاسخ گفت: «من فقط دوبار به مأموریت رفتم. یکبار به اسرائیل برای دیدن یک دوره کوتاه مدت، یک بار به آمریکا رفتم برای یک دوره یک ماه و نیمه. در اواخر 54 بود که ما 6 نفر از کارمندان بدون اینکه بدانیم به چه علت انتخاب شدهایم، من بودم، هوشنگ ازغندی معروف به منوچهری بود، سرگرد امین عشقی بود که در آن زمان سرپرست هیأت بود. یک مترجم و دو نفر از کارمندان اداره هشتم که اسامیشان را در آنجا معرفی کردم. من با اسم مستعار بهمن تهرانی و گذرنامه خدمت به اسرائیل رفتیم. البته قبل از رفتن به ما گفتند شما میتوانید در آنجا یک چکاپ بکنید. با هواپیمایی آلعال به اسرائیل رفتیم و در تلآویو مورد استقبال کارمندان اطلاعات موساد قرار گرفتیم.
ما را به هتلی در آنجا بردند، فکر میکنم هتل پلازا بود، بعد از مراسم آشنایی و معرفی گفتند یک دوره پنج دوره برای شما گذاشتیم و هر روز صبح در یک محل با هم صحبت میکنیم و به ما گفتند صبحها زودتر در سرسرای هتل حاضر باشید تا رابط با مینیبوس ما را به محل ببرد، ما را میبردند در یک اطاق 4 در 5 متری دور یک میز به حالت سمینار مینشستیم و اینها صحبت میکردند راجع به به سازمانهایی که با آنها مقابله میکردند، مثل سازمان آزادیبخش فلسطین و سایر سازمانها که در این سازمان بودند وضعیت سازمانها را تشریح میکردند.
میگفتند فرض اینکه جناحی است که به وسیله عراق بوجود آمده جناحی است که به وسیله مصر بوجود آمده، جناحی هست حتی اردن در آن نفوذ کرده و کشورهای غربی سعی کردند که در داخل این جناحها نفوذ بکنند و به موقع بتواند تغییری در داخل این سازمانها بوجود بیاورند، یعنی آنها به ما اینطور میگفتند، بعداً در مورد یک شیوه جمعآوری اطلاعاتی صحبت کرند.
به این صورت که آنها در یک مناطق عربنشین مثل نوار غزه، نواحی رود اردن یک سیستم جدیدی را پیاده کرده بودند و میخواستند ما را با این کار جدید آشنا کنند، میگفتند برای بیست هزار نفر جمعیت دو نفر رهبر عملیات برایش اختصاص بدهیم. محل استقرار این عملیات را داخل کلانتریها و پادگانها میگذاریم به خاطر اینکه حفاظت شده باشد. البته در آنجا سازمان اطلاعاتیشان بطور آشکار عمل میکرد ولی نحوه ارتباطشان با خبرچینهایشان پنهانی است. کارمندان اطلاعاتیشان را همه میشناسند و میدانند که در موساد کار میکند، این افراد میگفتند وقتی محل مورد نظر مشخص شد، کروکی محل را روی نقشه تعیین میکنیم که مثلاً منطقه ما در چند خیابان است، چند کوچه است و چند خانواده در آنجا زندگی میکنند و این خانوادهها از نظر وابستگی چه ارتباطی میتوانند با خارج داشته باشند بعد ما از داخل این افراد خبرچین انتخاب میکنیم. با توجه به اینکه کدامشان با خارج ارتباط دارند یا با سازمانهای آزادیبخش فلسطین ارتباط دارند انتخاب کرده و بعد در مورد همکاری با آنها صحبت میکردیم و همکاری هم به این صورت بود یا از طریق تهدید، زور و یا پول. به هر صورت آنها را راضی میکردند به همکاری و به ما پیشنهاد میکردند شما هم میتوانید این کار را در ایران بکنید، بروید فکر کنید و انجام بدهید.
که البته سرپرست هیأت گزارش تهیه کرد ولی چون با سیستم کار ساواک جور در نمیآمد قبول نشد. البته قبل از اینکه این طرح را به ما بدهند با خود رئیس ساواک، مشاورین با مقامات بالای ساواک که به طور مرتب با افراد اطلاعاتی اسرائیل در ایران ارتباط داشتند مطرح کردند. ما شش روز بیشتر نماندیم و روز آخر هم ما را بردند به بیتالمقدس و مسجدالاقصی که در آنجا نماز خواندیم. اینها سر میز شراب میگذاشتند ولی ما با اینکه ایمان مذهبی ما آنچنان قوی نبود فقط بخاطر اینکه ملیت خودمان را نشان بدهیم به هیچ وجه سر میز غذا به شراب دست نمیزدیم ولی آنها این کار را میکردند، آنها یک حالتی داشتند که من خیلی بدم آمد و آن اینکه به حالت تحقیر نگاه میکردند و یک حالت برتریطلب داشتند.