صدام می دانست برای دور زدن نیروهای ایرانی می تواند از نبود پل بر رودخانه های پرآب استفاده کند، اما برنامهریزان نظامی صدام پیش از تجاوز به خوزستان این نکته را نیز به یاد داشتند که در فصل بارندگی دشتهای خوزستان تبدیل به باتلاق و قتلگاه تانکهایشان میشود. پیش از آن با تصور آسانی عبور از خط دفاعی نیروهای ایرانی در تجاوزهای اولیه از کنار سوسنگرد عبور کردند و مستقیم به سمت آبادان و اهواز رفتند تا قلب خوزستان را در اختیار بگیرد، اما با مقاومتهای پراکنده ارتش، سپاه و نیروهای خودجوش مردمی، سرعت پیشروی ارتش عراق کاسته شد. در این میان آنها درصدد دستیابی به منطقهای برآمدند تا بتوانند از چند جهت امکان پیشروی به سمت اهواز و دیگر شهرهای مهم استان را داشته باشند؛ غافل از اینکه سوسنگرد همان شاهراهی است که با تصرفش راه رسیدن به اهواز و دزفول هموار میشود.
از هفته دوم ماه مهر و آبانماه سال 59، تلاش ارتش عراق برای دستیابی به این هدف نمود بیشتری پیدا کرد. جنگی که به خیال استراتژیستهای نظامی صدام ظرف یک هفته به پایان میرسید یا به نیمی از اهداف خود دست مییافت، حال تقریبا در کرانههای مرزهای متوقف شده بود و در برابر نیروهای کم تعداد نظامی و مردم عادی درجا میزد یا به سختی پیشروی میکرد. از بررسی حرکتهای ارتش عراق، تاکتیکها و جابجایی نیروهای عراق در جبهه خوزستان اینطور برداشت شد که آنها سوابق تاریخی و جغرافیایی 60 ساله خوزستان را پیش از شروع تجاوز به دقت مطالعه کردهاند.
صدام میدانست در فصل بارندگی کار در خوزستان سخت میشود. رودخانه وحشی خوزستان که هرساله در پاییز و زمستان طغیان می کرد، زمینهای جنوب اهواز از رودخانه کارون در شرق تا رودخانه دجله در خاک عراق را در برمیگرفت، بنابراین پیش از هجوم سربازان خطشکن خود را کاملا توجیه کرده بودند که باید پس از دستیابی به جادههای استراتژیک، دست به کار ساختن سیل بندهای خاکی و خاکریزهای مستحکم شوند. علاوه برآن در جریان پیشروی و قبل از استقرار در مواضع تصرف شده، در دشتهای اطراف حمیدیه، زمینگیر شده بودند و تانکها و نفربرهایش در زمینهای باتلاقی فرورفت، بنابراین اینبار حساب شدهتر عمل کردند؛ دشمن در جریان استفاده از آب پشت سد دز و کارون توسط ارتش ایران، در اطراف خط پدافندی خود سیلبند و خاکریزهایی برای جلوگیری از آبگرفتگی احداث کرد و جادههایی ساخت، پس استفاده از تاکتیک «جنگ آب» برای مقابله با دشمن و جبران کمبود نیروی نظامی برای مقابله با دشمن در طول خط تجاوز منتفی شد؛ مسئولان نظامی با همراهی مردم باید راه چاره دیگری میاندیشیدند.
هوا گرم است و راه پیشروی دشمن فراخ. ساعت 6 صبح، 24 مهرماه 1359؛ حلقه محاصره سوسنگرد تنگتر شده است. مدافعان شهر خسته از درگیری طولانی شبانه، در سنگرها یا پشت حصارها و دیوارهای شهر چشم از مواضع دشمن برنداشتهاند؛ میدانند دشمن در انتظار یک لحظه غفلت آنهاست. در اولین ساعات روز 24 مهر لشکر زرهی دشمن از طرف جاده هویزه به شهر حمله میکند. پنج تانک وارد شهر میشود و این بار کار مدافعان نبرد با تانک است. آتش از سه تانک شعله میکشد؛ باقی از شهر عقب میکشند و از دروازه شهر سنگر رزمندگان را زیر آتش میگیرند؛ هر جنبندهای که در شهر از جایش تکان بخورد با گلوله تانک از او پذیرایی میشود. مهمات دارد تمام می شود و آذوقهای در شهر نمانده. جنگ کوچه به کوچه مدافعان را فرسوده کرده و هر لحظه از تعداد آنها کاسته میشود؛ غیر از مدافعانی که به سختی می جنگند کسی در شهر نیست؛ یا شهید و زخمی شدهاند یا فرار کردهاند. زخمیها را نمیشود از شهر خارج کرد. شهر میان دیواری از تانکها زندانی است و انگار راه نجاتی ندارد.
نیروهای دشمن از سمت بستان (شمال غربی شهر) در دو کیلومتری مستقرند و از سمت شمال به 15 تانک آرایش نظامی داده و شهر و مواضع مدافعین را مرتب گلولهباران میکند. از سوی هویزه نیز لشکر زرهی دشمن شهر را دور زده است. نیروهای ارتش و سپاه که در محاصره ماندهاند، به سختی درگیرند و مقاومت میکنند؛ با دست خالی و تنهای مجروح. حال از طرف شرق سوسنگرد (حمیدیه) نیز ورودی شهر به دست دشمن افتاده و مدافعان به داخل شهر عقب میکشند.
علی تجلایی فرمانده عملیات سپاه سوسنگرد زیر گلولهباران کرکننده دشمن در بیسیم فریاد میزند:« اگر تا ساعت 9 صبح کمک قطعی نرسد سوسنگرد سقوط خواهد کرد و همه قتل عام خواهند شد.»
ساعت از 9 صبح گذشته و نیروهای کمکی هنوز نرسیدهاند. در همین ساعت یک افسر ژاندارمری از سوسنگرد گزارش میدهد: «نیروهای عراقی وارد شهر شده و کوچه به کوچه جلو می آیند و چند خیابان را در اختیار گرفتهاند. حدود 200 نفر در شهر مقاومت میکنند، در حالیکه تعداد زیادی شهید و زخمی شدهاند؛ احتیاج به کمک زیادی است. دیوار فولادینی از تانکهای دشمن اطراف سوسنگرد را در محاصره دارد.» با این وجود نیروهای مدافع شش تانک دشمن را تا به این ساعت به آتش کشیدهاند و تلفات نیروهای پیاده دشمن نیز بیشتر از آنهاست. حدود ظهر دوازده اسیر از دشمن میگیرند.
مجروحین را نمیشود از شهر خارج کرد، چه رسد به اسیر. باید موقعیت فعلی دشمن و نقشههای بعدی او را بدانند تا بتوانند پیشدستی کنند؛ بازجویی از اسرا میتواند راهگشا باشد. معلوم میشود تعدادی از نیروهای مخصوص عراقی وارد شهر شدهاند. ساعت 14:40 خبرنگار خبرگزاری پارس از حملات شدید دشمن و مقاومت مدافعان معدود شهر و کمبود شدید آذوقه و مهمات خبر میدهد. از طرفی شهر از نظر امکانات اولیه درمانی هم شدیدا در مضیقه است. رزمندگان زخمهای خود را با تکههای ملحفه بستهاند و میجنگند. راه عرقریزان گرمای مهر ماه را پارچههایی سد میکند که به پیشانی بستهاند.
شب. سکوت. سایه مخروبههای شهر توهم سربازان دشمن را ایجاد میکند؛ بیخوابی و تشنگی با ذهنهای خسته بازی میکند. با این حال ساعت 9:30 دقیقه شب تنها بعضی از ساختمانهای اولیه شهر توسط نیروهای پیاده دشمن اشغال شده و نیروهای خودی با آنها درگیرند. حال نیروهای دشمن که در سیاهی شب از شهر بیرون رفتهاند، وجب به وجب را زیر بارانی از گلولههای توپ و خمپاره میگیرند. ساختمانی نیست که سالم مانده باشد، اما دشمن از حمله زرهی، پیاده و آتشباری روی شهر نتیجهای نمیگیرد. استیصال بر جگر دشمن چنگ انداخته و بر جگر مدافعان ایران تشنگی.
گوشها از آتشباری دشمن سوت میکشد و بدنها از تشنگی و رزم مداوم کوفته شده، اما هر چه رشتهاند پنبه میشود؛ دشمن برای جبران تلفات خود و فشار آوردن به رزمندگان هشتاد تانک و خودرو به امکاناتش اضافه میکند. در درگیریهای شدید امروز سه فرمانده عملیات سپاه مجروح میشوند، ولی یکی از آنها که برادر تجلایی نام دارد با وجود زخمی شدن کتف با بستن تکه پارچهای روی زخمش ادامه میدهد و عملا فرماندهی عملیات سوسنگرد را به عهده میگیرد.
حلقه محاصره تنگتر شده و نیروهای مدافع ورود نیروهای کمکی را انتظار میکشند؛ در این حال حدود ساعت 12ظهر چند نفر از فرماندهان عملیاتی ارتش، سپاه و مسئولین کشوری در دوازده کیلومتری سوسنگرد در جایی بین جرگه سید علی و گلبهار منطقه را شناسایی میکنند و کارشان به پایان رسیده است. آنها تا ساعت 6عصر در جلسهای که فرماندهان عالی و منطقهای ارتش، فرماندهان عملیاتی سپاه، استاندار خوزستان و نماینده امام در شورای عالی دفاع حجتالاسلام خامنهای در آن حضور داشتند، طرح حمله شکست محاصره سوسنگرد را میریزند؛ عمده طرح روی عمل تیپ2 لشکر92 زرهی است به شرط آنکه سپاه همراه تیپ به عنوان نیروی پیاده با استعداد دو گروهان 120نفری با سلاح ضد تانک عمل کند و جناح چپ و عقب نیروهای ارتشی را هم نیروهای ستاد نامنظم دکتر چمران حفظ کنند.
زمان حرکت ساعت 5صبح 25/8/59 تعیین شد. جلسه ساعت 6 عصر تمام شد، اما یکی از مسئولین ارتشی به قصد گزارش نتیجه جلسه عازم دزفول شد و فرماندهان سپاه و دکتر چمران هم برای آماده کردن نیروهای خود رفتند. حدود 12شب ورق برگشت؛ رئیس جمهور از شرکت تیپ2 در عملیات جلوگیری کرد و طرح خودبخود لغو شد. این در حالی بود که فرمانده عملیات سپاه خوزستان هر ساعت به مدافعان شهر پیغام میداد که تا چند ساعت دیگر نیروی کمکی میرسد؛ مقاومت کنید. همه اعتراض کردند.
داوود کریمی فرماندهی عملیات سپاه خوزستان میگوید: «در ساعت 12شب طی تماس تلفنی با استاندار خوزستان مطلع شدم که به دستور رئیس جمهور از حرکت تیپ2 جلوگیری شده است. حذف نیروی مذکور تمامی ارتش و سپاه را ضربه پذیر میکرد. با توجه به قتل عام روز گذشته سپاه و مردم و ارتش و سهلانگاری مسئولین، تلفنی با آقای خامنهای تماس گرفتم و نسبت به حذف تیپ2 بشدت اعتراض کردم و گفتم اگر مساله از طرف بنیصدر به این صورت عمل شود، مطالب را به اطلاع تمام فرماندهان سپاه ایران و علما خواهم رساند و افزودم آقای بنیصدر با این وضع حتی نماز جمعه تهران را متلاشی و خط امام را از بین خواهد برد. آقای خامنهای و دکتر چمران با بنیصدر و ظهیرنژاد صحبت کردند و مساله منتفی شد.» (سند شماره 001708 مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ سپاه؛ گزارش واحد اطلاعات عملیات سپاه خوزستان، 26/8/59)
بنی صدر پس از این ماجرا در تاریخ 11/9/59 در مطلبی تحت عنوان کارنامه ریاست جمهوری 25/8/59 که در روزنامه انقلاب اسلامی چاپ شد، نوشت: «بعد بحث مفصلی راجع به جنگ در سوسنگرد شد. فرمانده نیروی زمینی هم آمد و تا 11 شب درباره این جنگ بحث و گفتگو شد و آنها مرا از طرح خودشان آگاه کردند و امیدواریم که طرح فردا اول وقت که به اجرا درمی آید، موفقیت کامل به بار بیاورد. ...نیم ساعت بعد دکتر چمران تلفن زد و گفت تلفن شده که فرمانده لشکر اهواز طرح را اجرا نکند و نگران این معنی بود و بعد معلوم شد که مطلب را اشتباه حالی شده است.[!] البته او (فرمانده لشکر اهواز) هم قصد اجرا داشته و به جهاتی لابد فکر کرده بود بهتر است درباره اجرا شدن یا نشدن آن سخنی نگوید و همین امر موجب سوءتفاهم شده بود. با این حال ساعت 5بود که دوباره چمران تلفن کرد و داد و قال و فریاد که او نمی خواهد این طرح را اجرا کند و الان آنها می ریزند به شهر و بچه ها شهید می شوند. من تلفن کردم با فرمانده لشکر اهواز صحبت کردم و دیدم بله، گیر کار همان است، اینها چون نظامی هستند فکر میکنند باید طبق ضوابط خودشان و باصطلاح در شرایط استتار و پوشاندن اطلاعات عمل کنند و حاضر نشده درباره ساعت اجرای طرح توضیح بدهد؛ گرچه دکتر چمران هم باید همکاری میکرد و نحوه اجرا را هم میدانست.»(روزنامه انقلاب اسلامی11/9/59)
در گزارشی که شهید تجلایی به تاریخ 30/8/59 قبل از ترک منطقه عملیاتی تنظیم و ارائه کرده، صحنه هایی از این روز چنین توصیف شده است: صبح روز 25/8/59 دوباره حمله شروع شد. ناراحتی برادران از دیر رسیدن نیروهای کمکی بود. البته نه از اینکه به شهادت نائل خواهند آمد، بلکه از این که چون پیشوایشان حسین(ع) در سنگرهای سوسنگرد غریب مانده بودند و غریبانه می جنگیدند، واقعا مثل حسین در دل خود با خدای خود سخن می گفتند که آیا کسی هست ما را یاری دهد؟ چیزی که ما را ناراحت می کرد از دست دادن یاران بود، بهترین دوستانمان، بهترین برادرانمان در خون می غلتیدند.
در این روز عراقیها حلقه محاصره را تنگتر کردند. مهمات کم کم تمام میشد که با ضربه شدید به عراقیها مقداری از مهمات آن را بدست آوردیم. ...دیگر جای سالمی در شهر نمانده، اکثر برادران زخمی یا شهید شدند، ولی برادران هر لحظه مصممتر میجنگیدند. ...نیروهای عراقی که ضربه شدیدی خورده بودند، مثل دیوانهها تمام خانهها و خصوصا ساختمانهای بلند را که میدانستند ما در آن مستقر هستیم به توپ و تانک بستند. البته نتیجه جنگ برای ما خوب بود، زیرا با بجا گذاشتن تعدادی زخمی و شهید توانستیم حمله شدید آنها را دفع کنیم و خیلی از نفرات و تانکها را از بین ببریم. مساله مهم همکاری برادران بود که با تکبیر جلوی تانک میرفتند و موفق برمیگشتند. می گفتند دعا کنید شهر سقوط نکند تا ما در مقابل خدا، امت و اماممان شرمنده نشویم. در این روز تمام برادران با مهربانی و قدرت دوشادوش همدیگر جنگیدند. یک دکتر از ژاندارمری بود که طی دو روز خیلی موثر واقع شد، ولی مسالهای که دردآور بود نبودن دارو و حتی باند بود. فقط برخی را با ملافه می بستند... .
شهر وضع عجیبی داشت. واقعا میدان کربلا بود. در هر کوچه و خیابان خون پاک باختگان اسلام به چشم می خورد. شهر در آتش می سوخت. صدای ناله زخمی ها از مسجد و خانه ها در شهر می پیچید و براستی ناله های آنها و دعای ملت مستضعف بود که باعث می شد خداوند متعال به ما کمک کند. ...دوباره نیروهای باقی مانده را منظم کردیم که در خانه های مختلف سنگر گرفتند و به نگهبانی ادامه دادند. تا صبح این دیوانه های بعثی و این مزدوران آمریکایی شهر را کوبیدند. در این روز نتیجه جنگ برای ما خیلی خوب بود و برادران دیدند که. واقعا با ایمان و الله اکبر می شود پوزه این مزدوران را به خاک مالید. (سند شماره021476 مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ سپاه؛ گزارش پاسداران اعزامی از تبریز به منطقه سوسنگرد، علی تجلایی، 30/8/1359)