«این خبر تازگی ندارد که ما در جنگ ایران و عراق بیطرف نبودیم و به صدام حسین سلاحهای شیمیایی و بیولوژیک دادیم!» اینها بخشی از اظهارات کارن کیانتوسکیافسر نیروی هوایی آمریکا در سه سال پیش از این است. کیانتوسکی پیش از این در آژانس امنیت ملی آمریکا چندین سمت داشته و از کهنه سربازان آمریکایی به حساب می آید. بحث درباره نقش دولت ایالات متحده در خلال جنگ ایران و عراق اما تنها به فروش سلاح شیمیایی به صدام محدود خواهد شد. مهم ترین سوال در این حوزه شاید این باشد که نقش آمریکا در جنگ ایران و عراق را باید از چه منظری مورد بررسی قرار داد؟! از منظر «حامی» جنگ یا از منظر «بانی» جنگ؟! یکی از معروف ترین اسنادی که همواره درباره پاسخ به این سوال مهم و اساسی ذکر می شود، مصاحبه طارق عزیز؛ نخست وزیر وقت عراق با مجله فرانسوی فیگارو تنها سه ماه پس از آغاز جنگ ایران و عراق است.
طارق عزیزدر آن مقطع زمانی طی سفری که به فرانسه دارد، خبر ملاقات برژینسکی با صدام در مرز اردن را در اختیار مجله «فیگارو» قرار دادهمی گوید ملاقات محرمانه برژینسکی و صدام قبل از آغاز جنگ بهمنزله چراغ سبز آمریکا به عراق برای حمله به ایران بوده است! طارق عزیز در حالی این خبر را در اختیار مجله فرانسوی قرار می داد که آمریکایی ها به صورت قابل ملاحظه ای از افشای نقش بنیادین خود در برافروخته شدن آتش جنگ ابا داشتند. تصور آنها این بود که چهره سخت و خشن جنگ به زودی خواهد توانست هیجانات انقلابی موجود در ایران را فروبنشاند و در اثر تلاش های صدام، آنها باید به فاصله کوتاهی خود را مهیای بازگشت به ایران نمایند! لذا در آن مقطع، تحریک نشدن افکار عمومی ایران بر علیه آمریکا، برای سیاستمداران آمریکایی یک اولویت اساسی محسوب می شود. به نظر می رسد پیشتر از این، تصمیمِ راه ندادن محمدرضا پهلوی در خاک آمریکا نیز با هدف تاثیرگذاری بر افکار عمومی ایران اتخاذ شده بود.
آمریکایی ها تاریخ مصرف شاه را تمام شده می دانستند و حاضر نبودند هیچ هزینه دیگری را از جانب او متقبل شوند! در مقابل، صدام افشای رابطه نزدیکش با آمریکا را فرصتی برای ارضای تمایلات جاه طلبانه خود در مسیر شناخته شدن به عنوان رهبر اصلی جهان عرب می دید. با این وجود، پاسخ دادن به سوال «چیستی نقش آمریکا در خلال جنگ ایران و عراق» شاید مستلزم بررسی اسنادی بسیار قدیمی تر از گزارش فیگارو باشد. ریچارد سیل خبرنگار اطلاعاتی یونایتدپرس، در همین زمینه، چند سال قبل، طی گزارشی به نقل از مقامات پیشین اطلاعاتی آمریکا مینویسد:«سابقه اولین ارتباط صدام با مقامات آمریکایی به سال 1959 (1338) باز میگردد. صدام در آن زمان عضو جوخه شش نفرهای بود که از سوی سازمان سیا مأمور کشتن عبدالکریم قاسم نخست وزیر عراق بودند. در آن زمان، آمریکا حکومت عبدالکریم قاسم در عراق را موجب پیشرفت مواضع شوروی در منطقه خاورمیانه تلقی میکرد.»
عادل درویش کارشناس امور خاورمیانه، ضمن تأیید ارتباط صدام با سازمان سیا، میگوید:«صدام به وسیله یک دندانپزشک عراقی که عامل سیا بود، و البته یک مأمور اطلاعاتی مصر، هدایت میشد.» استنادات متقن دیگری درباره ارتباط مستحکم صدام و سیا وجود دارد که طرح آن در حوصله این مجال نمی گنجد. با این همه، واضح است که اصولاً صدام را نباید واجد اراده ای مستقل در پیش و پس از شروع جنگ نظر گرفت. هرچند، همان گونه که پیش از این اشاره شد، او جاه طلبی های خاص خود را داشت و در مقطعی احساس کرد می تواند بدون اراده آمریکا نیز کویت را اشغال کند. همین روحیه جاه طلبانه نیز سرانجام او را به مسلخ اربابان آمریکایی اش برد، ولیکن با وجود معدوم شدن او، هنوز هم دو واقعیت دیگر وجود خارجی دارند: آمریکا و خسارات هنگفت جنگ برای ایران! با این حال، علیرغم وجود اسناد متعدد درباره نقش مستقیم آمریکا در راه اندازی و اداره آن جنگ عظیم بر علیه ملت ایران، سیاستمداران آمریکایی هیچ گاه حاضر به یک عذرخواهی ساده بابت آن جنایات بی شرمانه نشده اند.
مرور سیاست مزورانه آمریکا در طول جنگ اما جای بحثی جداگانه خواهد داشت. در حالی که برژینسکی مشاور امنیت ملی کارتر پیش از آغاز جنگ اعلام کرده بود:«آمریکا در مقابله با انقلاب ایران، باید تقویت دولت هایی را که توان انجام عملیات نظامی علیه رژیم ایران دارا هستند مورد توجه قرار دهد»، آمریکا در بیانیه آغازین خود در زمینه جنگ ایران و عراق، اعلام بی طرفی کرد!بی طرفی آمریکا البته شامل اقدامات گسترده سازمان سیا در حمایت از عراق نمی شد. همچنان که همزمان با اعلام بی طرفی آمریکا، سخنگوی وزارت امور خارجه این کشور اعلام کرد:«بی طرفی امریکا به معنای بی تفاوتی آن نیست و ایالات متحده برای تضمین تداوم جریان نفت در مقابل تهدیدهای خارجی از نیروی نظامی استفاده خواهد کرد!»با این حال، دو ماه پس از آنکه سخنان غیرمنتظره طارق عزیز، هیاهوی بی طرفی آمریکا را با چالش مواجه کرده بود، رونالد ریگان بر تخت ریاست جمهوری آمریکا نشست.
ورود ریگان به عرصه ریاست جمهوری آمریکا را باید آغازِ رو بازی کردن ایالات متحده در میدان جنگ ایران و عراق دانست. چنانکه وزارت خارجه آمریکا در نوامبر ۱۹۸۳طی بیانیهای اعلام کرد «دولت آمریکا هر آنچه لازم، و از نظر قانون موجه، است را انجام میدهد تا عراق در جنگ با ایران مغلوب نشود!» ریگان پس از آنکه کارتر نتوانسته بود مواجهه موفقی با انقلابیون ایران داشته باشد-و به همین دلیل ریاست جمهوری اش یک دوره ای شده بود-، تصمیم داشت شدت عمل خود در مواجهه با انقلاب های ضدآمریکایی در سراسر جهان را نشان بدهد. بر همین اساس، ریگان مبنا قرار گرفتن دکترین جدیدی را در عرصه سیاست خارجی آمریکا اعلام کرده، آن را «دکترین تهاجمی رمبو» نامید. طبق این دکترین آمریکا میبایست با توجیه هراس از کمونیسم، موانعی فراروی انقلابهای ملی در سراسر جهان ایجاد می نمود. راهبرد دستیابی به این هدف نیز مشغول نمودن کشورهای انقلابی به امور داخلی خود از طریق ایجاد درگیریهای قومی و مذهبی و درگیر ساختن این کشورها با کشورهای همسایه در جنگهای بدون پیروز بود.
ریگان طی سخنرانی اکتبر 1981 در کنگره امریکا در تشریح این سیاست جدید، به صراحت گفت:«هر جا که انقلابی پدید آمد تا الگویی غیر از الگوی سرمایه داری عرضه کند، باید به مصائب ویتنام دچار شود. تحمیل جنگ کم شدت، ابزار اصلی این سیاست است.»استراتژی جدید دولت ریگان، هماهنگی قابل توجهی با سیاست های از پیش تعیین شده سیا در منطقه غرب آسیا داشت. سیا پیش از شروع جنگ ایران و عراق، مقدمات ملاقات های دیپلماتیک پنهانی را در بالاترین سطوح ممکن فراهم کرده بود. در دوران حاکمیت دولت کارتر، پیش از شروع جنگ، دونالد رامسفلد و زیبگنیو برژینسکی مشاور وقت امنیت ملی رییس جمهور آمریکا برای زمینهسازی و هماهنگی با عراق چندین سفر محرمانه به عراق داشتند. تایمز لندن با اشاره به به ملاقات آنها با صدام می نویسد:«برژینسکی پس از سفر محرمانه خود به بغداد در اواخر سال 1358 در یک مصاحبه تلویزیونی گفت که ما اختلاف قابل ملاحظهای بین آمریکا و عراق نمیبینیم و معتقدیم که عراق تصمیم به استقلال دارد و در آرزوی امنیت خلیج عربی است.»
سازمانسیا هماهنگی قابل ملاحظه ای را برای شروع یک جنگ همه جانبه و طولانی بر علیه ملت ایران تدارک دیده بود. به صورتی که هاوارد تیچر عضو شورای امنیت ملی آمریکا در زمان ریگان بعدها می گوید:«آمریکا برای صدام کاری کرد که تا آن روز برای هیچ یک از نزدیکترین متحدان خود نکرده بود.» تیمرمن محقق و نویسنده آمریکایی نیز در متن کتاب «لابی مرگ: چگونه غرب عراق را مسلح کرد» می نویسد:«آمریکا پیش از اعزام سفیر به بغداد، یک رئیس تمام وقت در ایستگاه اطلاعاتی آمریکا در بغداد مستقر کرده بود، او از منزلت و جایگاه مهمی در نزد صدام برخوردار بود و قبل از هر حمله بزرگ مورد مشورت قرار می گرفت.» آمریکا در تمام طول دوره 8 ساله جنگ، با وجود سر دادن شعار دموکراسی و حقوق بشر، بیشترین کمک های سیاسی، نظامی و اقتصادی ممکن را در اختیار رژیم خونخوار صدام قرار می داد.
گشاده دستی آمریکا برای ارائه کمک های نظامی و سیاسی به صدام البته دلایل عمیق و پنهان تری نیز داشت. صدام مرد جاه طلبی بود که با کمک آمریکایی هابر منابع سرشاری از نفت تکیه زده بود. همزمان اقتصاد آمریکا نیز درگیر ورود به سومین رکود تاریخی خود شده بود. با آغاز جنگ ۸ ساله آمریکا توانست حجم قابل توجهی از مایحتاج نظامی عراق را تامین کند. این صادرات تجهیزات و تکنولوژی تا سال ۱۹۸۲ که اقتصاد آمریکا توانست از شرایط رکود خارج شود به صورت گسترده ادامه یافت.در این سالها مرتباً بر شمار کارخانههای اسلحهسازی و تولیدکننده تجهیزات نظامی افزوده می شد. افتتاح کارخانههای جدید نیازمند به خدمت گرفتن میلیونها نیروی کاری بود که این نیرو از میان بیکاران آمریکا جمعآوری شد. از این طریق مشکل بیکاری آمریکا نیز تا اندازه زیادیحلشد.
درواقع آمریکا نه تنها با اهرم صدام در پی مهار انقلاب ضداستکباری ایران بود، که همزمان با روشن نگه داشتن آتش جنگ، منابع اقتصادی عظیمی را به رگ های خموده اقتصاد خود تزریق می کرد. طی این سال ها، آمریکا با کمک درآمدهای صادراتی و درآمدهای ناشی از تولید کارخانههای اسلحه سازی، به افزایش سرمایهگذاری در بخشهای دیگر اقتصاد پرداخت و باعث از بین رفتن رکود در این بخشها نیز شد. آمریکا بعدها به سادگی از صدام هم عبور کرد، همانگونه که پیش از این از محمدرضا پهلوی عبور کرده بود! با این حال، سوال این است که مدعیان دوستی با شیطان بزرگ، چه برداشتی از این واقعیات مسلم تاریخی دارند و به راستی چگونه به عقل خود اجازه می دهند تا با چنین دولت غدار و جنایتکاری نرد دوستی ببازند؟!
کامران حاجی حسنی