برای ساخت موشک های 500 کیلویی به منطقه ای تحت تسلط داعش رفته و 45 روز در آنجا تحت محاصره بودیم. محل مونتاژ راکت و کارگاه لانچر سازی، دو کیلومتر با هم فاصله داشت. بعد از آماده شدن ماشین ها، لانچرها و راکت ها، قرار شد صبح فردا ساعت 5 راهی عملیاتی شویم. پس از خواندن نماز مغرب به همراه چند تن از دوستان حاضر در کارگاه، محموله ها را بار زده و به سمت کارگاه لانچرها رفتیم. بعد از خروج از کارگاه و به فاصله 2 کیلومتر مانده به مقصد، ماشین شروع به بوق زدن کرد تا نیروهای ارتشی متوجه خودی بودن ما شوند.
سه نفر بودیم و محموله نیز پشت ماشین ما بود. نزدیک به یک کیلومتر که شد ماشین شروع به بوق زدن کرد پس از ده دقیقه، به یک بمب کنار جاده ای خورده و ماشین رفت هوا. به لطف خدا به دلیل ارتفاع زیاد ماشین و سنگین بودن آن، بمب تنها با جلوی ماشین برخورد و رادیاتور آن جمع شده بود. جراحاتی در حد مجروحیت ناشی از ترکش و موج گرفتگی ایجاد شده بود. سرانجام با همان ماشین آسیب دیده خود را به دژبانی و سوله بعدی رساندیم. یک ماشین تویوتا هم بعد از ما وارد این خیابان شده بود که بمب دوم منفجر شد. گروه های تروریستی ظاهرا دو بمب کار گذاشته بودند که با رسیدن ماشین ما بمب نخست و با رسیدن ماشین بعدی بمب دوم را منفجر می کنند.
دوستان حاضر در کارگاه که حدود هفت نفر بوده و تنها سه اسلحه داشتند تعریف می کردند که ناگهان ماشینی به در خورد. فکر می کردند مورد حمله قرار گرفته اند ولی بعد با سر و روی خونی ما مواجه شدند.
فرمانده در بی سیم اعلام کرد که کسی از پادگان بیرون نرود. اما قبل از اعلام این دستور ماشین تویوتا از پادگان خارج شده بود و نیروهایمان شامل شهید علیزاده، علی پناهی، یک لبنانی به شهادت رسیدند.
نیروهای داخل کارگاه بعد از آگاهی از انفجار دوم تصمیم گرفتند خود را به ماشین برسانند به این امید که شاید هنوز رزمنده ها زنده باشند. سه تن از همرزمان به سمت ماشین رفته و دیدند ماشین به فاصله 100 متر از محل حرکت در گندمزار به یک درخت خورده است. یکی از دوستانی که اول رسیده بود تعریف می کرد که دو نفر در حال نزدیک شدن بودند. به عربی از آنها پرسیده بود شما کیستید؟ گفته بودند ما دو سوری سرنشین این ماشین هستیم. آن دو نفر هیچ آسیبی ندیده بودند اما دو نیروی ایرانی که جلو نشسته و نیروی لبنانی که عقب و قسمت وسط نشسته بود به شهادت رسیده بودند.
بساط چای در میانه میدان مبارز با داعش/حکایت شکستن خط قرمز داعشی ها در عراق
یکی از بهترین عملیات های ایرانی ها در عراق، عملیات منطقه جوف الصخر بود. این منطقه خطرات زیادی را برای مردم و حتی زائران داشت تا جایی که می گفتند تا چند سال پیش زائرانی که از این مسیر عازم کربلا بودند را گرفته زنانشان را آزار داده و بچه هایشان را کباب می کردند. حتی آمریکایی ها هم موفق به ورود به این منطقه نشده بودند.
در عراق بودیم که به ما گفتند راهی این منطقه شویم. به اسکندریه و حله که رسیدیم زمان گرفتن آدرس متوجه شدیم مردم حتی از آوردن اسم این منطقه می ترسند. جانباز شیمیایی همراه ما بود که پشت کامیون آواز می خواند. به ایست بازرسی که رسیدیم آدرس جوف الصخر را پرسیدیم گفتند اینجا آخرین ایست بازرسی جوف الصخراست. مسیر به گونه ای بود که یک سمتمان فرات بود و تنها راه باریکی برای فرار باقی مانده بود. نهایت دشمن برای فرار باید از داخل فرات می رفت که آن سمت توسط ما محصور شده بود .
دشمن گفته بود تا آخرین نفس ایستادگی می کنیم. جوف الصخر خط قرمز داعشی ها بود و ما این خط قرمز را هم شکستیم. وارد جوف الصخر که شدیم ابتدا یک خانه تمیز پیدا کرده و در حالی که همه در حال تکاپو بودند تیم ما به تکمیل خانه پرداخت. خدا رو شکر خودکفا هم بودیم. هریک مهارتی داشتیم که از آن مهارت ها برای آماده کردن خانه استفاده می کردیم. کارها که تمام شد تختی در حیاط خانه گذاشته و چای و قلیان را هم آماده کردیم.
عملیات سه روز طول کشید، شمار زیادی کشته و شمار اندکی نیز فرار کردند. حدود 4 هزار نفر نیز به اسارت در آمدند. عملیات جوف الصخر پیروزی بزرگی برای ما بود. نیروهای آن منطقه جشن گرفتند . ما با لباس های خاکی و نظامی به کربلا آمدیم. خبر پیروزی ما همه جا پیچیده بود. خادم حرم امام حسین(ع) ما را به قسمت وی آی پی برده و انگشتری ارزشمند به ما هدیه دادند. سنگ این انگشتر 70 سال سنگ قبر حضرت سیدالشهدا بوده است.
ماجرای گم شدن کیف سردار همدانی
این رزمنده جوان جبهه مقاومت خاطراتی هم از سردار شهید همدانی دارد. می گوید در حلب در یک ساختمان به همراه دوستانش در اتاقی مستقر بودند اتاقی که به دلیل انرژی خوب ساکنان آن، پاتوق نیروهای ایرانی، لبنانی و سوری بود. تعریف می کند که یکی از روزها سردار همدانی وارد ساختمان شده و متوجه سر و صدای زیاد اتاق میشود پس از پرس و جو دوستان ما را به وی معرفی می کنند. آن روزها از پیروزی در یک عملیات هم خوشحال بودیم و وی برای گفتن خسته نباشید به اتاق ما آمد. نشست و برایش چای ریختیم. یک کیف همراه خود داشت هنگامی که رفت کیف را در اتاق جا گذاشت. ظاهرا این کیف پر از مدارک و اسناد بود. نگران به دنبال کیف خود می گشت که برخی دوستان به شوخی به وی گفته بودند، بچه های آن اتاق برداشتند. و وی در جواب گفته بود خب اگر دست بچه های آن اتاق است پس جایش امن است. بنده خدا خیلی نگران بود تا اینکه رفتیم و کیف را تحویلش دادیم. اتفاقا یکی از همراهانش نیز تلفن ماهواره ای اش را جا گذاشته بود که وی هم با نگرانی دنبال آن می گشت که آن تلفن را نیز به وی تحویل دادیم.
وی تعریف می کند اوایل درگیری ها هنوز نیروهای ایران مثل الان سازماندهی نشده بودند. در گذشته حتی محل خوابشان با فرمانده ها و سرداران یکی بوده است.
می گفت حتی بشار اسد را چندین بار از نزدیک و پس از آزاد سازی یک منطقه دیده است. بشار بعد از هر آزاد سازی به منطقه ازاد شده سرکشی می کرده است. به گفته علیرضا الان همه چی سازمان یافته شده و برای دیدار با فرمانده ها و سرداران روند خاصی باید طی شود.
وی در آخر ابراز امیدواری کرد که ان شاءالله درگیری ها در سوریه و عراق به اتمام رسیده و امنیت در منطقه حکم فرما شود.