آن زمان که میرزاعلی خان امین‏ الدوله به حکومت آذربایجان رسید، خواهرزاده ‏اش احمد را در معیت خویش بدان سامان ببرد و ریاست دفتر به وی واگذارد.

در بادی مشروطه لقب قوام ‏السلطنه یافت. و این خاصیت ایشان بود. برادری داشت حسن نام، ملقب به وثوق ‏الدوله. چنین القاب را وجه تسمیه‏ ای بود و بهایی بود. لقب، کتره ‏ای به کس ندادند. بهای لقب شیتیل بود. گاه در بهای لقبی دیهی می ‏ستاندند.

اما وجه تسمیه القاب: قوام‏ السلطنه بدان سبب گفته ‏اند که قوامِ سلطنت قاجار سست کرد. فرمان مشروطه را او قلم ‏انداز کرده بود. وثوق‏ الدوله قراردادی منعقد کرد که بوق دولت و ملت را توأمان بزد.

از احمد شنیدم که می‏ گفت: روزی به عیادت حسن رفتم، نگاه کرد. دیدم اجلش نزدیک است. هیچ نمی‏گفت اِلاّ  آنکه شماره می‏ کرد: ده، یازده. پس گفت پیشِ من کوهی آتشین است. فی  الحال آتش را بعینه می‏بینم. گفتم مال به ربا دادی؟ گفت نه. گفتم سود خوردی؟ گفت نه. گفتم پیمانه کم دادی؟ گفت نه. گفتم چه شده که چنین در آتشی؟ گفت قرارداد 1919 به توشیح من بود. وطن فروختم به شصت هزار لیره.

زمانه غریبی بود. عدد نفوس ایران در پنج سال به نیمه رسید. خلق در آغاز جنگ جهانگیر به سال 1914، 40 کرور بُدی. در 1919، 22 کرور؛ 18 کرور از فرط جوع و مرض، ریق رحمت سرکشیده بودند. در همین ایام سُلجری بریتانیا مقادیری عظیم غله از ایران به یغما ببردند.

نقل است دو برادر را دانشی افزون بود. گفت در بادی ه‏ای می‏ رفتم سنگی دیدم در راهی افکنده و بر آن سنگ نبشته: " اقلب و اقرأ". یعنی برگردان و بخوان. گفت برگردانیدم، نوشته بود که : چون تو عمل نکنی بدآنچه دانی، چکونه می‏طلبی آنچه ندانی؟

احمد را ولایت خراسان بود، پس از کودتای سیاه به فرمان سیدضیاء بر دست ِ کلنل پسیان دستگیر شدی و روانه دوستاق شدی برای اشکلک :

یکی را افکند امروز در بند

کند روز دگر او را خداوند

از پس ِ زندان به صدارت رسید ستاره به روز کلنل نمود. کلنل رفت به جایی که زکی خان با پانصد سوار رفت و برنگشت.

احمد بدان سان پر قرت و غراب بود که کس کباده‏اش را نیارستی کشید. این از جدش میرزامحمد قوام‏الدوله به ارث برده بود. انانیتش تا بدانجا دان که پهلوی دُیّم را برای استخفاف " پسرجان" خطاب کردی و بدین سبب سلب شدی از وی لقب " جناب اشرف". گفت جوانمردی آن است که سلطان را چون خویشتن خواهی بل که بهتر.

در آن اوضاع زمبل هرت ِ تیرماه در کازینوی دوویل با فاروق سه خالباز مصری، شش و پنج می‏زدند (احمد سه میلیون فرانک برده بود) که کفتر خبر آورد : مصدق‏السلطنه استعفا کرد. به طرفة‏العینی بیامد، 77 سالگی از خالبازی به نخست‏وزیری آمده بود. هیچ نمی‏خواست الا " قدرت".

و گفت چند شیر گرسنه در رمه گوسفندان چندان تباهی نکند که یک ساعت شیطان کند. و صد شیطان آن تباهی نکند که یک ساعت نفس آدمی کند با وی.

نقل است اصحاب خود را گفت : به چه بلند گردد درجه مرد؟ از آن میان مظفر فیروز به سخن درآمد : " بلندی نیافت آنکه یافت الاّ به قدرت".

قوام ِ دولت قوام پنج روز بود.

دور مجنون گذشت و نوبت ماست

هر کسی پنج روزه نوبت اوست

از پس ِ عزل، حکم بر اخذ اموالش کردند : احمد با آن همه طاق و طرمب به ششدر افتاد. وقت بودی در حوضی که تره شستندی بقایای آن برچیدی و نان خورش کردی و مدتی بدین نمط روزگار گذاشت. سه پلشت آورده بود.

گفت برای ما از " قانون" بگو. گفت قانون، " قدرت"  است. زیاده سیّاس بود. نقل است در ماجرای پیشه‏وری استالین را قلیج زده بود.

احمد چرا وطن بیالود به خون؟ اساس کار و اصل، " لقمه" است. بحث لقمه او کردند، نه بر وجه حلال بود. دوزخ آفریده است از برای عاصیان با سلاسل و اغلال آتشین.

در سر هماره سودای قدرت بودی تا آنکه " کشتی بان را سیاستی دگر آمد"، کشتی عمرش به گرداب اجل فرو شد.

____________________________

لغات و اصطلاحات

شیتیل : مایه

قلم‏انداز : شیلنگ انداز

بوق کسی را زدن : کلکش را کندن

سلجری : مجازاً ارتش

دوستاق : حبس

اشکلک : شکنجه

قرت و غراب : انانیّت، شپش کسی منیجه خانم بودن

زمبل هرت: ( به ضم زاء و ها) شیر تو شیر

سه خالباز : هفت خط

شش و پنج : قمار

طاق و طرمب : اهنّ و تُلُپ

قلیج زدن : رکب زدن