جالب اینجاست که ده سال بعد نیز، وقتى روابط محمدرضاشاه و فوزیه خراب شد و کار آنها به طلاق کشید، دکتر غنى سفارت ایران در قاهره را به عهده داشت.
مطلب امروز را به مرور یکى از نامه هاى غنى خطاب به دفتر مخصوص شاه و همچنین خاطرات شخصى وى مربوط به همان روز اختصاص مى دهیم. نوع روابط، وضعیت دربار ایران و جنس مسائلى که خاندان سلطنتى در سال هاى ضعف با آن روبه رو بود در خلال این مرور تا حدودى روشن مى شود.
نامه
دکتر قاسم غنى در تاریخ ۲۴ اردیبهشت ۱۳۲۷ به تلگراف شکوه الملک رئیس دفتر مخصوص شاهنشاهى، چنین پاسخ داده است: «تلگراف رمز شماره ۲۵۷ مورخه ۱۸/۲/۲۷ زیارت گردید. نظر مبارک ملوکانه درباره لزوم استرداد جواهرى که اعلیحضرت همایون شاهنشاهى شخصاً خریدارى و تحت اختیار علیاحضرت ملکه فوزیه قرار داده شده است، کاملاً صائب و همان طور که ابلاغ فرموده اند در صورتى که بناى تفریق (جدایى) باشد بایستى مطالبه و مسترد گردد. به علاوه به طور کلى در قسمت مالى اعم از مهر و صداق و جواهر و غیره بایستى قبلاً مطالعه لازم به عمل آمده به مقتضاى رأى مبارک نیز معلوم گردد؛ آنچه بین اشخاص عادى در این قبیل موارد معمول است این است که شرایط طلاق با رضایت طرفین قبلاً معلوم مى شود و در مواقعى که طلاق به اصرار زن واقع مى شود، علاوه بر صرف نظر کردن از مهر و صدق و رد جواهر، گاهى مخارج عروسى و خسارت مالى شوهر را نیز برعهده گرفته و پرداخته و یا اینکه به طفلى که دارند مصالحه مى کند.
در مورد اعلیحضرت اقدس همایونى هرگاه مطالبه وجهى را مخالف حیثیات و شئون دولت و سلطنت بدانند ممکن است در ضمن شروط طلاق این طور قرار داده شود که علیاحضرت ملکه فوزیه به صرافت طبع و طیب خاطر مبلغى که معادل زیان... و مخارج باشد، به یکى از انجمن هاى خیریه ایران به عنوان اعانه مرحمت فرمایند یا به نام والاحضرت شهدخت [شهناز] به بنگاه خیریه اى اهدا فرمایند [یا] از قبیل و امثال این کارهاى خیر که ضمناً حکایت از این بنماید که ایشان از ملت ایران تکدرى و رنجشى ندارند بلکه از عواطف و احساسات آنها راضى و سپاسگزارند.» («یادداشت هاى دکتر قاسم غنى» به کوشش دکتر سیروس غنى)
خاطره
دکتر غنى روز بعد (۲۵ اردیبهشت ۱۳۲۷ - ۱۵ ماه مه ۱۹۴۸) در دفتر خاطراتش چنین نوشت: «پست تهران را راه انداختیم. جواب تلگراف دفتر مخصوص را راجع به جواهرات دادم. ظهر پروفسور لیتمان (مستشرق آلمانى) و دخترش، والاب ریبسر، والاب قنواتى و آزرمى ناهار اینجا بودند. [ساعت] یک بعدازظهر آقاى معاضد مدیرکل وزارت خارجه، از فرودگاه که به استقبال او فرستاده بودم، تلفن کرد و احوالپرسى نمود. ساعت ۶ بعدازظهر آمد به سفارت. شب شام نگاهش داشتم. مقدارى از اوضاع تهران حرف زدیم. تهران نقشه و پلان نه در سیاست خارج دارد نه در سیاست داخلى. همان هرج و مرج و هرزگى مجلس و غیره است.
[معاضد] شرحى از بیروت و ایام تحصیل شاهپورها و شهدخت [فاطمه] نقل مى کرد، مى گفت آفتى بودند! شاهپور حمیدرضا آفتى بود. شهدخت فاطمه هم اذیت مى کرد و وقتى خواسته خودش را بکشد، سم به او نمى فروشند، ۲۴ دانه قرص آسپرین گرفته و خورده و چند روز معالجه مى کرده اند. حمید مکرر فرار کرده یا قصد فرار داشته. در این بین مادر آنها مى آید. مى خواهد بچه هاى خود را به تهران ببرد. معاضد مى گوید باید اجازه تهران باشد. عصمت پهلوى مى گوید خیر! شاه جوان است و نمى داند. شاه ما در یوهانسبورگ است (اشاره به رضاشاه که در تبعید بود). خلاصه تلگراف به جنوب آفریقا مى کنند. مى گفت [از طرف رضاشاه] جواب آمد: «والاحضرت عصمت پهلوى، اولاً شما با چه اجازه به سوریه و فلسطین آمده اید؟ توضیح دهید. ثانیاً اختیار بچه ها کاملاً با اعلیحضرت همایونى [محمدرضاشاه] است، هر چه اراده فرمایند عمل شود.» تلگرافى هم به من (معاضد) بود که هر چه اعلیحضرت همایونى بفرمایند، معمول دارید.
مى گفتند این پسرها (شاهپورها) زبان آرگو (زبان لاتى) داشتند از قبیل «دکیسه»، «زکى» و امثال آنها. روزى محمودرضا گفت چه بکنیم؟ ما اتومبیل داشتیم و زبان شوفرها را آموخته ایم. تا بالاخره به مصر آمدند و بالاخره به گردن علاء (سفیر وقت) افتادند...»
صیغه طلاق فوزیه سرانجام روز ۲۴ مهر ۱۳۲۷ جارى شد. از مدتى پیش از آن به دکتر غنى اطلاع داده شده بود «نظر به جریاناتى که با دربار مصر پیش خواهد آمد» دیگر صلاح نیست به عنوان سفیر در قاهره خدمت کند و سفارت در ترکیه براى او در نظر گرفته شده است.
روز ۲۶ مهر نیز به او تلگراف زده شد که: «امر طلاق دو روز قبل انجام گردید و ماندن جناب عالى در قاهره مناسب نخواهد بود. مراقب باشید همین که پاسخ پذیرش براى سفیر جدید (على دشتى) رسید، فوراً حرکت بفرمائید.»