ناصرالدین شاه در طول زندگیش 85 زن داشت و یک «ببری خان». آن 85 نفر را نمیدانیم ولی این ببری خان بسیار مقرب شاه بود. ببری اسم یک گربه آلاپلنگی بود که شاه از فرط دوست داشتن او را ببر میدید. داستان عشق ناصرالدین شاه به این گربه هم برمی گشت به یک بیماری.
میگویند روزی که ناصرالدین شاه سخت بیمار بوده و تب تندی داشته این گربه تازه زایمان کرده مشغول جا به جایی بچههایش بوده و دربار هم چنان بی در و پیکر بوده که این گربه در همان حرمسرا زایمان کرده و در همان جا هم بچه هایش را بزرگ میکرده. خلاصه گربه در حالی که یکی از بچه ها را به دندان داشته از کنار بستر شاه می گذشته که کسی وارد اتاق می شود و در را می بندد. راه خروجی گربه که بسته می شود سرگردان و بلاتکلیف یک دور؛ دور بستر می چرخد و پایین پای شاه میایستد. زبیده خانم، صاحب گربه از راه چاپلوسی و خودشیرینی این رویداد را نشانه بهبودی شاه شناخته و به وی مژده بریده شدن تب را می دهد.
از قضا سپیده دم فردا تب می برد و شاه بهتر می شود. از آن پس گربه می شود محبوب و مقرب درگاه.
*ببری خان و عریضه ها
هنگامی که درباریان و کسان دیگر مورد غضب خود شاه قرار میگرفتند متوسل به ملیجک میشدند تا از مرگ و غضب شاه نجات یابند اما زمانی رسید که میزان شکایات زیاد شد و شاکیان مجبور شدند به ببری خان متوسل شوند.
حسین لعل نویسنده کتاب ملیجک عزیز دردانه شاه شهید مینویسد: «غیر از ملیجک، ابزار دیگری نیز دستاویز شاکیان و عریضه نگاران شد. از جمله که ببری خان، گربه قشنگ و براق قبله عالم بود. وقتی درباریان و زنان حرم خواستهای را داشتند روی کاغذی مینوشتند و به گردن ببری خان می آویختند.
شاه عریضه را هرگاه به گردن ببری میدید باز می کرد و می خواند و حاجت شاکی را برآورده می کرد و اگر کسی خلعت و انعامی میخواست فورا می داد.» بر این حسب، چه عزل و نصب هایی توسط این عریضه پذیرفته می شد و چه بسیار محکومین به مرگ با وجود این گربه نجات پیدا می کردند و گاهی هم زیر تیغ جلاد میرفتند. از این رو مورخان و حتی نزدیکان شاه بر این اعتقاد استوارند که شاه نقش عاشق گربه را بازی میکرد. حتی زمانی که شاه وارد حرم می شد و اذن جلوس می کرد گربه هم به دنبال شاه وارد می شد و اگر روی دامان یکی از زنان می نشست، آن زن به خود بسیار افتخار میکرد و خوشوقت می شد که شاید شاه به خاطر گربه به او نظر و توجهی بکند. تمامی تشریفات درباری در حق این حیوان اجرا میشده و بستر حریر و اطلس برایش فراهم شده بوده. شاه در شرایطی که مردم گروه گروه از بیماری و فقر و بیچارگی می مردند و قدرتهای خارجی یکسره درحال دزدیدن بخشهای خاک ما بوده اند. شاه در این میانه از شاه بودن فقط آسایش خودش را می شناخته و بس و در همه این مقاطع شاه مشغول گربه بازی یا بازی های دیگر بوده و کاری به این امور نداشته است.
*سرانجام ببری خان
در برخی از روایتها آمده است که روزی ببری خان به همراه شاه برای شکار عازم جاجرود میشود و بیماری سختی می گیرد تا اینکه کالسکه ران با هشت اسب از دربار او را به دارالخلافه برمی گرداند تا بلکه آب و هوای تهران باعث بهبودش شود که نمیشود و وی تلف می شود و بدن ببری خان را با پارچه ای ابریشمی پیچانده و در باغ دفن می کنند و تا 10 روز نیز کسی جرات نداشته که خبر مرگ وی را به شاه برساند که پس از آن خودش گویا متوجه می شود.