سال 2001 میلادی، قرار بود برای خیلی از ایرانیها و حتی کل مردم جهان، رنگ و بوی دیگری داشته باشد. آن سال به پیشنهاد رئیسجمهور وقت ایران، توسط سازمان ملل، سال گفت و گوی تمدنها نام گرفته بود و اینجا در ایران هم خیلیها بابت این اتفاق که نامی شیک از سوی ایران در سازمانی بینالمللی پذیرفته شده، ذوق زده شدند و آن را فتح باب تغییر نگاه بینالمللی به ایران میدانستند و البته فتح باب خیلی اتفاقات خوب دیگر. لاجرم تصور میشد با چنین شعارهایی، جهان بیشتر به سوی صلح و آرامش برود و از میزان جنگها کاسته شود. با این همه، در سپتامبر همان سالی که به نام گفتوگوی تمدنها نامیده شد و در حالی که دولت اصلاحات در ایران مشعوف نام بینالمللی آن سال میلادی بود، چند هواپیمای مسافربری در امریکا دزدیده و به وسیله آنها به برجهای دوقلوی تجارت جهانی در نیویورک و نیز ساختمان پنتاگون حمله شد و حدود 3 هزار نفر در نیویورک کشته شدند. چه آن حملات را زیر نظر سازمانهای اطلاعاتی اسرائیلی و امریکایی بدانیم و چه کار القاعده و چه محصول همکاری ناخودآگاه هر دو و چه هر سناریوی دیگری برای آن قائل باشیم، در هر حال جایی برای گفتوگوی تمدنها باقی نمانده بود. کمتر از یک ماه بعد، ایالات متحده به افغانستان حمله کرد؛ این حمله گرچه به منظور سرنگونی حکومت طالبان و به انتقام حملات القاعده به نیویورک انجام شد، اما بسیاری از کشتهشدگان آن غیرنظامی بودند. آمار دقیقی از کشتههای سالهای جنگ در افغانستان وجود ندارد، اما مطابق یک تحقیق منتشر شده در گاردین، تنها در سه ماهه اول این جنگ 4 هزار نفر کشته شدند تا سال گفتوگوی تمدنها عملاً سال جنگ و حملات تروریستی باشد. یک روز قبل از حمله به برجهای دو قلوی امریکا هم، احمد شاه مسعود، رهبر مبارزان افغانستانی علیه طالبان ترور شده بود. کمتر از دو سال بعد، امریکا به عراق حمله کرد. همه این اتفاقات نشان میداد دنیا را شعارهای شیک اداره نمیکند. واقعیتهای جهان، عریان رخ مینمود؛ واقعیتهایی که با عناوین فانتزی تغییر نمیکرد.
بازی گفتوگوی تمدنها و سالی را به آن نامیدن، حتی برای تغییر نگاه بینالمللی به ایران هم سودی نبخشید؛ هنوز چند هفتهای از پایان سال گفتوگوی تمدنها نگذشته بود که ایران در کنار عراق و کره شمالی «محور شرارت» لقب گرفت؛ عنوانی که رئیسجمهور وقت ایالات متحده تقدیم همتای ایرانیاش کرد تا بداند برای تغییر نگاهها به ایران، عینک طرف غربی باید تغییر کند نه ایران. وسط آن فروریزی برجهای دوقلوی امریکا و ترور و جنگ و اسلام هراسی و ایران هراسی و محور شرارت و... سخن از گفتوگوی تمدنها و امید بستن به آن زیاد سادهلوحانه به نظر میرسید.
جهان گفتمان و تمدن یا جهان قدرت؟
طبیعتاً جنگها، ترورها، حملات و کشتهها هیچکدام تقصیر رئیسجمهور وقت ایران نبود؛ اما اشکال وارد به او، اشتباه تحلیلی و محاسباتی او به عنوان یک سیاستمدار و یک رئیسجمهور بود. جهانی که روز به روز بیشتر به سمت و سوی درگیری و جنگ و ترور میرود، منیتها و دنیاطلبیهای مستکبرین آن بیشتر میشود و ضعفا بیشتر تحت ستم قرار میگیرند، ناگاه با یک شعار تغییر مسیر نمیدهد. میتوان شعار داد، اما نباید سیاستهای دفاعی را بر مبنای شعارهای خودمان تبیین کرد؛ چه آنکه طرف غربی سیاستهایش را بر مبنای شعارهای صلحطلبانه ما تنظیم نمیکند. از همین روست که اتفاقاً جهان فردا جهان گفتمانها و تمدنها نیست؛ جهان قدرتمندان است، وگرچه قدرت علمی، قدرت اقتصادی و... یقیناً نقشی مؤثر خواهند داشت، اما آنچه در دنیای فردا راه جنگ را خواهد بست، قدرت نظامی کشورهاست و صرفاً کشورهایی از خطر حمله نظامی در امان خواهند بود که زورگویان از حمله به آنان، به دلیل توان نظامی بالا صرفنظر کنند. این البته اتفاق خوشحالکنندهای نیست، اما واقعیت جهان کنونی این است که راه صلح و امنیت، از کانال انبارهای موشکی و سایر ادوات نظامی میگذرد.
مذاکراتی که از مسیر توان نظامی میگذرد
از قضا، اگر مذاکره و گفتوگویی هم در میان است، راه آن لاجرم از مسیر قدرت نظامی عبور خواهد کرد. در دنیای فردا که هیچ، حتی در دنیای امروز نیز، به رسمیت شناختن طرف مقابل برای نشستن پای میز مذاکره، نسبت مستقیم با حجم تسلیحات نظامی او دارد. اگر در مورد کشوری این تحلیل(ولو نادرست) وجود داشته باشد که در برابر حمله نظامی توان دفاع ندارد، با او مذاکره نمیشود؛ بلکه آماج موشکها قرار میگیرد. چه یمن باشد، چه افغانستان، چه عراق، چه فلسطین و چه و چه و چه حتی ایران. سالها جنگ علیه ایران و ایجاد ترور و ناامنی در کشور ما برای روزگارانی بود که توان ما (توان دنیایی که مورد توجه تحلیلگران دنیاست) کم بود. اما زمانی که برد موشکهای ایران افزایش یافت و زمانی که انواع ادوات نظامی ساخت داخل در اختیار نیروهای مسلح ایران قرار گرفت، به جای حمله، به ایران پیشنهاد مذاکره داده شد. در واقع، پایههای میز مذاکره روی موشکهای بالستیک بنا شد. وگرنه برای ایالات متحده احتمالاً چندان سخت نبود مشکل ایران را هم به جای چند سال مذاکرات سخت و فشرده با کشوری که ارتباط دیپلماتیک هم میانشان برقرار نیست، از طریق جنگندههای پیشرفته حل کند؛ همچون عراق و افغانستان. آنچنان که برای آزادی گروگانهایش، نیروی نظامی به ایران فرستاد، اما آیا همیشه میتوان چشم امید به معجزه طوفان شن داشت؟
تن دادن عربستان به مذاکره با انصارالله بعد از یک سال نبرد نظامی هم نشان میدهد مذاکرات جهان کنونی نیز از کانال مقاومت و دفاع میگذرد...
از سوی دیگر، اگر کسی به کشورهای قدرتمند جهان حمله نمیکند، آیا به دلیل آن است که دنیای آنها دنیای مذاکره است؟ یا بدان دلیل که تسلیحات نظامی پیشرفته و بودجه نظامی بالا و قدرت دفاعی کمنظیر آنها باعث هراس شده است؟
شاید برای همه آنانی که در مسیر اثبات درستی برجام، از قطعنامه 598 مثال میزدند، خوانش این بخش از پیام حضرت امام(ره) که سیاستهای کلی نظام در دوران بازسازی بعد از اتمام جنگ را در مهرماه سال 67 ابلاغ فرمودند، کمی(قدر انصاف شان) راهگشای دوران پسابرجام باشد. در بند دوم پیام مورد اشاره، حضرتشان میفرمایند: «با قبول و اجرای صلح کسی تصور نکند که ما از تقویت بنیه دفاعی و نظامی کشور و توسعه و گسترش صنایع تسلیحاتی بینیاز شدهایم، بلکه توسعه و تکامل صنایع و ابزار مربوط به قدرت دفاعی کشور از اهداف اصولی و اولیه بازسازی است و ما با توجه به ماهیت انقلابمان در هر زمان و هر ساعت احتمال تجاوز را مجدداً از سوی ابرقدرتها و نوکرانشان باید جدی بگیریم.»
دنیای فردا، اگر هم دنیای گفتمانها باشد، گفتمان قدرت حرف اول را خواهد زد و در گفتمان قدرت نمیتوان به موشک «نه» گفت.