فساد در دستگاه مصدق غوغا می‌کرد

«حمید سیف زاده» از جمله چهره هایی است که در نوجوانی دل در گرو آرمان‌های نهضت ملی نهاده،خصیصه‌ای که اینک نیز دروی دیده می شود. او را می‌توان در گروه حامیان آیت‌الله کاشانی و حزب زحمتکشان تبارشناسی کرد. با صرف نظر از این تعلق،نفس خاطرات وی از این رویداد تاریخی، بس شنیدنی است. خاطراتی که شمه‌ای از آن در گفت وشنود پیش روی آمده است.

 

*بهتر است که این گفت وشنود را از یک سوال شخصی آغاز کنیم که زمینه‌های علاقه به مبارزات سیاسی چگونه در شما شکل گرفت؟

بنده در سال 1313 در خانواده‌ای روحانی به دنیا آمدم و لذا علایق مذهبی در من قوی بود. بچه که بودیم، پدرم در تابستان‌ها خانواده را به روستای وشنوه در نزدیکی قم می‌برد. آیت‌الله بروجردی هم گاهی تابستان‌ها به آنجا می‌آمدند. بنده در آنجا با روحانیون برجسته‌ای چون مرحوم آذری قمی، مرحوم محدث‌زاده فرزندمرحوم آشیخ عباس قمی، آقای قوامی که روحانی و از بستگان آیت‌الله بروجردی بودند و آقای کوثری که هم‌محله‌ای بودیم و نیز علما و روحانیون دیگری آشنا شدم.

با آغاز نهضت ملی که انصافاً یک خیزش عمومی بود، علاقه زیادی به فعالیت سیاسی پیدا کردم. یادم هست در حکومت رزم‌آرا وزیر دارایی او غلامحسین فروهر، علیه ملی شدن نفت حرف زد و قرارداد گس ـ گلشاییان را که در واقع قرارداد الحاقی به قرارداد 1933 بود، را به مجلس پانزدهم ارائه کرد. حسین مکی آن‌قدر صحبت کرد که دوره مجلس پانزدهم تمام شد و دیگر فرصتی برای تصویب این قرارداد نماند و به‌ناچار قضیه به مجلس شانزدهم محول شد. در دوره شانزدهم هژیر به دست فداییان اسلام کشته شد و مبارزات مردم اوج گرفت و در پی ابطال انتخابات و برگزاری رفراندوم مجدد دکتر بقایی،حسین مکی،ابوالحسن حائری‌زاده و کاندیداهای جبهه ملی به مجلس راه یافتند. البته آیت‌الله کاشانی هم با اینکه در تبعید بودند انتخاب شدند.

*چه عواملی موجب شد اقلیت قوی جبهه ملی در مجلس شانزدهم شکل بگیرد؟پشتوانه اجتماعی این اقلیت چگونه تدارک شد؟

پس از ترور هژیر، حائری‌زاده، مکی، بقایی و عبدالقدیر آزاد را به جرم دخالت در قتل او دستگیر و زندانی کردند. در زندان موجبات آشنایی اینها با بازاری‌هایی که دستگیر شده بودند فراهم شد و به شکلی غیر رسمی بین آنها ائتلاف به وجود آمد و در نتیجه تبدیل به یک اقلیت قوی شدند.

*برگردیم به سوال اول.نخستین بار چگونه به شکل جدی وارد مبارزات شدید؟

در حدود شانزده سالگی در قم جمعیتی به نام «وطن‌پرستان قمی» را تشکیل دادم و مضمون اولین اعلامیه‌ای که دادم این بود که:«رزم‌آرا دارد کاری می‌کند که مردم با او به مقابله خواهند پرداخت. غلامحسین فروهر باید صبر می‌کرد مجلس نظرش را اعلام کند و با دست پرتری با نمایندگان کمپانی صحبت می‌کرد و ملی شدن نفت را به آنها می‌قبولاند. رزم‌آرا باید از ایجاد واکنش در مردم بپرهیزد».

*پیامد این اعلامیه برای شما چه بود؟

از شهربانی به سراغ‌ام آمدند و چون دیدند هنوز به سن قانونی نرسیده‌ام، سعی کردند از من این حرف را بیرون بکشند که چه کسی مرا تحریک کرده است؟ چون تهدید نخست‌وزیر مملکت نمی‌تواند کار یک نوجوان باشد. من هم در جواب گفتم:« محرک‌ام روزنامه شاهد و باختر امروز بوده‌اند». تا نیمه شب مرا نگه داشتند. دایی‌ام وکیل دادگستری بود و آمد و چند ساعتی با رئیس شهربانی صحبت کرد و به او فهماند بازداشت یک نوجوان جرم است. بالاخره مرا با ضمانت آزاد کردند و قرار شد فردای آن شب مرا به دادسرا ببرند. فردا به دادگستری رفتم و مرا تبرئه کردند. یک آقایی به اسم خلیلی که از بستگان آیت‌الله کاشانی بود رأی داد که: بحث با کمپانی نفت جنوب،یک وظیفه ملی است و این فرد جرمی مرتکب نشده است و به علت صغر سن آزاد می‌شود. کلاً چهارده پانزده ساعت در زندان بودم.

*آیا دستگیری شما بازتابی هم پیدا کرد؟

بله، من شرح مفصل آنچه را که در اعلامیه نوشته بودم و سپس دستگیری خود را برای روزنامه «باختر امروز» فرستادم و آنها هم در شماره 452 با آب و تاب چاپ کردند و بنده در قم کلی شهرت به هم زدم!مردم شب‌ها به مهمانخانه رم که نزدیک باغ ملی قم بود می‌آمدند و در آنجا با هم بحث می‌کردند. از یک طرف خجالتی بودم و خیلی حرف نمی‌زدم و از طرف دیگر اطلاعات چندانی نداشتم و منبع اطلاعات‌ام فقط روزنامه‌های شاهد و باختر بودند و در پاسخ به سئوالات و بحث‌ها فقط می‌گفتم: ما وظیفه داریم از منافع کشور دفاع کنیم!

*گام‌های بعدی شما در راه مبارزه چه بود؟

گاهی به تهران می‌آمدم و همراه دوستان به چاپخانه مظاهری که پاتوق دکتر بقایی بود و روزنامه شاهد در آنجا چاپ می‌شد، می‌رفتم. یادم هست در آنجا یک لنگه در چوبی خیلی بزرگ قرار داشت که پشت آن انبار بزرگی بود و نمی‌شد آن در را باز کرد!بعدها فهمیدم شبی که مأموران رزم‌آرا به آنجا ریخته بودند که چاپخانه را توقیف کنند، مرحوم خلیل طهماسبی که نجار بود، چنان در را از پشت محکم کرده بود که نتوانستند در را باز کنند. زمستان هم بود و آنها از پنجره بالای چاپخانه روی سر مأمورها آب ریخته و آنها را فراری داده بودند!

*به روحانیونی هم که درآن دوره از نهضت ملی دفاع می‌کردند اشاره‌ای داشته باشید؟

بسیاری از علما در مبارزات اولیه نهضت ملی شرکت نداشتند، ولی از آن دفاع می‌کردند. آیت‌الله خوانساری که همراه با آیت‌الله کاشانی در عراق سابقه مبارزه داشتند، فتوای ملی شدن صنعت نفت را دادند. روزنامه «جهان اسلام» که به داماد مرحوم آقای اشراقی و شوهر خواهر آقای شهاب اشراقی، آقای فقیه‌زاده تعلق داشت، در شماره فوق‌العاده‌ای در باره آیت‌الله خوانساری شرح مبسوطی نوشته و اشاره کرده بود که ایشان کسی است که در سال خشکسالی در حضور قوای متفقین به همراه عده‌ای از مردم نماز باران خواند و چنان سیلی به راه افتاد که مردم به‌ناچار به آب زدند! این خبر در آن دوره بسیار صدا کرد. آیت‌الله خوانساری پس از آیت‌الله بروجردی، از همه مراجع نفوذ بیشتری داشتند و بسیار مرد وارسته‌ای بودند.

*تأثیر فتوای آیت‌الله خوانساری در باره نهضت نفت در بین علمای حوزه و مردم عادی چه بود؟

در بین مردم عادی بازتاب مثبت و گسترده‌ای داشت. آیت‌الله بروجردی با دخالت علما در این امور موافق نبودند، ولی وقتی آیت‌الله خوانساری این اعلامیه را دادند، ناچار شدند سکوت کنند، اما کمک علنی هم نمی‌کردند.

*از دیدارهای آیت‌الله کاشانی از قم چه خاطراتی دارید؟ ظاهرا شاهد مواردی از آن بوده‌اید؟

ایشان هر وقت به قم می‌آمدند، به منزل آیت‌الله خوانساری می‌رفتند و کسانی که اطلاع پیدا می‌کردند و می‌خواستند با ایشان دیداری داشته باشند، به آنجا می‌آمدند. یک شب چند تن از خوانین وفایی، از جمله تقی‌خان، مرتضی‌خان و شاید هم رضاخان آمدند و از آیت‌الله کاشانی دعوت کردند که به دهکده قاضی در خجلستان بروند، ولی ایشان عذر خواستند و گفتند: وقت ندارند!آیت‌الله بروجردی هم همیشه سحرها به دیدن آیت‌الله کاشانی می‌آمدند و کسی در هوای تاریک و روشن سحر، متوجه آمدن ایشان نمی‌شد! آیت‌الله کاشانی هم برای بازدید به منزل آیت‌الله بروجردی که روبروی منزل آیت‌الله گلپایگانی بود، می‌رفتند. من در یکی از بازدیدها بودم و دیدم هر دو بزرگوار ساکت نشسته‌اند و حرفی نمی‌زنند! فردی به نام علی خوشدلی بود که اجازه خواست شعری بخواند. آیت‌الله کاشانی گفتند لازم نیست و بلند شدند و خداحافظی کردند و به منزل آیت‌الله حاج میرزا محمود روحانی رفتند. در آنجا اتاق بزرگی بود که حدود 300 نفر در آن جا می‌گرفتند. ایشان کمی صحبت کردند و گفتند: «اگر من دارم خلاف می‌روم، چرا با من مخالفت نمی‌کنید و اگر درست می‌روم چرا حمایت نمی‌کنید؟» کاملاً معلوم بود منظورشان آیت‌الله بروجردی است. البته در آن مجلس افرادی بودند که قطعاً خبر را برای آیت‌الله بروجردی بردند! آیت‌الله کاشانی معتقد بودند رفت و آمد علما با هم اگر به حرکتی منجر نشود، فایده ندارد و همه علما و فضلا باید با مطامع انگلیسی‌ها مقابله کنند.البته باید به این نکته هم اشاره کنم که آیت‌الله بروجردی هر چند به ظاهر در مبارزات ملی شدن نفت دخالت نمی‌کردند، ولی از دور ناظر بر امور بودند. به عنوان نمونه هنگامی که آیت‌الله کاشانی دستگیر شدند، آیت‌الله بروجردی شاه را تهدید کردند و ایشان را زندان در آوردند.

در فوت آیت‌الله کاشانی، آقای آل‌طاها، پسرخاله بنده منبر رفت و از شخصیت ایشان تجلیل کرد. ایشان از یکی از دوستان مورد وثوق‌اش شنیده بود تقریباً یک سال قبل از فوت آیت‌الله بروجردی پیشکارشان حاج احمد را مأمور می‌کنند که به منزل آیت‌الله کاشانی برود و مقداری پول برای ایشان ببرد. آقای رضوی کشمیری از دوستان آقای طاها که گاهی هفته‌ها پیش آیت‌الله کاشانی می‌ماند و ایشان را از عراق می‌شناخت، تعریف می‌کرد روزی که خبر فوت آیت‌الله بروجردی را آوردند، آیت‌الله کاشانی به‌شدت گریه کردند. ایشان می‌پرسد: «شما که رابطه چندانی با آیت‌الله بروجردی نداشتید. چطور این‌قدر بی‌تابی می‌کنید؟» آیت‌الله کاشانی می‌گویند: «این چه حرفی است که می‌زنید؟ پارسال قصاب، بقال و دیگران پاشنه در خانه مرا کنده بودند که سید چرا نمی‌آیی و بدهی‌های‌ات را نمی‌دهی؟ کار به جایی رسیده بود که می‌خواستم خانه‌ام را بفروشم و پول آنها را بدهم که حاج احمد خادمی، پیشکار آقای بروجردی آمد و هم قرض‌ام را داد، هم هزار تومان برای رفع حوائج ماهانه و بعد هم گفت از این پس هزار تومان تقدیم خواهد شد. چگونه در فقدان چنین انسان والایی گریه نکنم؟»

*جالب است که درآن دوره  عده‌ای در نشریات‌شان می‌نوشتند: آیت‌الله کاشانی از انگلیس پول می‌گیرد...

واقعاً اسباب تأسف است. ایشان اگر می‌خواست از کسی پول بگیرد، خیلی‌ها با طیب خاطر میلیون‌ها تومان به ایشان می‌دادند...

در قضیه کنار گذاشتن تولیتِ قم توسط دکتر شروین، آیت‌الله بروجردی علیه دولت دکتر مصدق موضع‌گیری کردند و بین ایشان و آیت‌الله کاشانی هم کدورتی پیش آمد. آیا در جریان این قضیه بودید؟

می‌دانم آیت‌الله کاشانی از تولیت دل خوشی نداشتند، ولی علت‌اش را نمی‌دانم! شاید دلیل‌اش این بود که زمانی که آیت‌الله کاشانی برای تأمین آزادی انتخابات به شهرهای مختلف می‌رفتند و قوام‌السلطنه ایشان را در سبزوار دستگیر و به قزوین تبعید کرد، تولیت که نماینده مجلس بود، اعتراضی به دستگیری آیت‌الله کاشانی نکرد. تولیت با فداییان اسلام هم مخالف بود، در حالی که آیت‌الله کاشانی دردوره ای از آنها حمایت می‌کردند. آزادی‌خواهان قم هم با تولیت مخالف و با آیت‌الله کاشانی موافق بودند و در انتخابات دور هفدهم مجلس بسیار تلاش کردند تولیت به نمایندگی مجلس انتخاب نشود. در مجموع علمای قم از جمله آقای آذری قمی، آقای محمدی، آقای آسید مهدی روحانی و عده‌ای دیگر که بعدها در انقلاب نقش‌های مهمی را ایفا کردند طرفدار آیت‌الله کاشانی بودند.

دکتر شروین را آیت‌الله کاشانی به دکتر مصدق توصیه کردند؟

خیر، دکتر سنجابی به من گفت: که او این کار را کرده است. می‌گفت: دکتر شروین آدم خوبی بود و من او را رئیس اوقاف کردم. آیت‌الله کاشانی هیچ‌وقت کسی را به دولت تحمیل نمی‌کردند و فقط در مورد کسانی که درست عمل نمی‌کردند، هشدار و تذکر می‌دادند. وقتی هم که به آیت‌الله کاشانی می‌گفتند: چرا این‌قدر توصیه افراد را می‌کنید؟ ایشان می‌گفتند:« مردم بیچاره‌اند، جایی را هم ندارند بروند،در خانه آقایان که به روی این مردم بینوا باز نیست، لذا به خانه من می‌آیند. من هم می‌نویسم به کار این بندگان خدا رسیدگی کنید. اگر هم کاری از دست‌تان برنمی‌آید، حداقل ناامیدشان نکنید».

*در مورد اطرافیان و فرزندان آیت‌الله کاشانی هم حرف و نقل‌هایی وجود داشت. دراین باره چه دیدگاهی دارید؟

با اینکه بعضی از آنها کارهایی از سر بی‌فکری می‌کردند، اما هیچ‌وقت کسی نتوانست سند و مدرکی را ارائه بدهد که حاکی از این باشد که آنها در جایی از کسی پولی گرفته‌اند. می‌گفتند: آسید محمد دخالت و توصیه می‌کند، ولی رفتارش طوری نبود که بتواند تأثیری در مملکت بگذارد. خود آیت‌الله کاشانی همیشه تأکید می‌کردند:« اگر کسی، از جمله فرزندان‌ام توصیه یا نامه‌ای را از طرف من آورد و ادعا کرد درخواستی دارم یا چیزی می‌خواهم، حتماً بیاورید ببینم، چون جز راه انداختن کار مردم هدفی ندارم و هیچ نوع تقاضای شخصی‌ای مربوط به من نیست و جعلی است». می‌گفتند:« به نوشته من کاری نداشته باشید و حتماً تحقیق کنید و بعد ترتیب اثر بدهید» همان کسانی که ایشان را به نوشتن توصیه‌نامه محکوم می‌کردند، خودشان صد در صد بدتر بودند و کارهای خلاف زیادی را انجام می‌دادند. فساد در دستگاه دکتر مصدق غوغا می‌کرد.

*مصداقی هم دارید؟

بله، حسین مکی می‌گفت:«در دوره‌ای که خطاطان معاون وزارت دارایی بود، یک روز یک‌سری حقه وافور چینی را برای‌ام آورد و گفت اینها وافور هستند و آقای کاشانی نامه داده است که این گلدان‌ها را ترخیص کنید!» مکی نامه را برمی‌دارد و همراه خطاطان نزد آیت‌الله کاشانی می‌رود. آیت‌الله کاشانی نامه را می‌گیرند و می‌بینند و پسرشان محمد را صدا می‌زنند. محمد که می‌فهمد قضیه لو رفته است، خودش را نشان نمی‌دهد. بعدها شنیدیم همین محموله توسط پسر مصدق ترخیص شده است!

مورد دیگر را سرتیپ ریاحی به ما گفت. او می‌گفت:« در خوزستان در تدارکات ارتش، سوءاستفاده‌هایی صورت گرفته بود. ما سه نفر افسر ارشد را فرستادیم که بروند و در این باره تحقیق کنند. آنها بعد از تحقیقات دقیق، بالاخره به سرهنگ دفتری می‌رسند. گزارش قضیه را به دکتر مصدق می‌دهند. بعدها می‌فهمند یوحنا، معاون وزیر دفاع دکتر مصدق، قضیه را به نفع دفتری که برادرزاده مصدق بود فیصله داد».

*در طی صحبت‌های‌تان به حمایت آیت‌الله میرزا محمود روحانی از نهضت ملی نفت اشاره کردید. در این باره بیشتر توضیح دهید؟

همه اقوام آیت‌الله میرزا محمود روحانی در گذر قلعه، شادقلی‌خان، سلطان محمد، گذر جدّا و چهار مردان سکونت داشتند و لذا نفوذ محلی و منطقه‌ای ایشان، بیشتر از آیت‌الله بروجردی بود. از جمله دسته چاوشیان که در روزهای محرم راه می‌افتادند و به منزل تولیت نمی‌رفتند، بسیار به ایشان نزدیک بودند. سابقه آشنایی آیت‌الله روحانی با آیت‌الله کاشانی به عراق بازمی‌گشت، هر چند به اندازه آشنایی آیت‌الله خوانساری با آیت‌الله کاشانی نبود.

*ظاهراً در بین مردم قم از دخالت‌های پیشکار آیت‌الله بروجردی نارضایتی‌هایی هم وجود داشت. در این باره نکته‌ای دارید؟

بله، حاج احمد خادمی پیشکار آیت‌الله بروجردی موجب نارضایتی طلبه‌ها و اهالی قم را فراهم آورده بود و در امور دخالت می‌کرد.

*چگونه؟

یک نمونه‌اش انتخابات مراحل نوزدهم و بیستم بود که آقای مدرسی از قم انتخاب شد، در حالی که اهالی قم می‌گفتند:نماینده قم باید اهل قم باشد. خیلی‌ها به‌شدت و علناً به این موضوع اعتراض کردند. انتخابات که باطل شد، آیت الله بروجردی به دایی‌ام تلفن زدند که: بیایید می‌خواهم شما را ببینم. دایی‌ام با شانزده هفده نفر به منزل ایشان رفتند و گفتند:«ما به شما ارادت داریم، ولی بعضی از اطرافیان شما در اموری که به آنها مربوط نیست، دخالت می‌کنند و موجبات نارضایتی مردم را فراهم کرده‌اند». آیت‌الله بروجردی قول دادند مانع این امر شوند و واقعاً هم شدند.

*اطرافیان آیت‌الله بروجردی مانع فعالیت‌های فداییان اسلام هم می‌شدند.اینطور نیست؟

همین‌طور است. موقعی که می‌خواستند جنازه رضاشاه را به قم بیاورند، فداییان اسلام مخالفت کردند و شب‌ها در مدرسه فیضیه علیه این حرکت صحبت کردند، از جمله مرحوم نواب صفوی چند بار در صحن و مدرسه فیضیه صحبت و مردم را تشویق کرد اجازه ندهند جنازه این شخص در قم دفن شود. یک شب شیخ علی لر و دار و دسته‌اش با چوب و چماق به جان فداییان اسلام افتادند و آنها را از مسجد بیرون کردند و از آن به بعد هم آنها نتوانستند در قم فعالیتی کنند، اما همین حرکت آنها باعث شد دستگاه نتواند رضاخان را در قم دفن کند. جنازه را آوردند و دور حرم طواف دادند و بردند.

*خودتان شاهد بودید؟

بله، من در چهارراه بازار ایستاده بودم و دیدم احمد دهقان داشت عکس می‌گرفت. جالب اینجا بود که در آن روز حتی یک روحانی را هم در خیابان ندیدم. هم فداییان اسلام در این باره هشدار داده، هم آیت‌الله بروجردی به‌طور غیر مستقیم گوشزد کرده بودند که روحانیون نیایند.

*درباره رابطه آیت‌الله کاشانی و امام هم خاطراتی دارید؟

بله، لابد می‌دانید پس از آغاز نهضت امام، نخستین کسی که دفاع تمام و کمالی از حرام اعلام شدن تقیه توسط امام کرد، دکتر بقایی بود، در حالی که با امام رابطه‌ای نداشت و نمی‌خواست استفاده‌ای هم از این موضوع بکند. دکتر بقایی می‌گفت:« آیت‌الله خمینی را دو بار در عمرم دیدم. بار اول در منزل آقای کاشانی بود که ایشان مرا صدا زد و گفت ایشان حاج‌آقا روح‌الله از مدرسین حوزه قم هستند و سلام و احوالپرسی کردیم و بار دوم هم ایشان داشت از منزل آقای کاشانی خارج می‌شد که به هم برخوردیم و سلام و علیکی کردیم».

قضیه برگزاری کنگره اسلامی که توسط آیت‌الله کاشانی مطرح شد، ایشان گفته بودند خوب است آیت‌الله بروجردی اجازه بدهند تجار وجوهی را به من بدهند تا این کنگره را برگزار کنیم. بعد هم نامه‌ای نوشتند و به امام دادند که ببرند و به آیت‌الله بروجردی بدهند. ایشان در ابتدای امر قبول کرده بودند، ولی اطرافیان به اصطلاح سوسه آمدند که حالا دیگر پولی به قم نمی‌آید و مشکل پیدا می‌شود. آقای پسندیده می‌گفتند: «ساعت سه یا چهار بعد از ظهر بود که کسی از طرف آیت‌الله بروجردی نزد امام آمد و گفت: آقا می‌گویند نامه‌ای را که به شما دادم به آقای کاشانی ندهید و قبل از رفتن بیایید. آقا با شما کار دارند. امام نزد آیت‌الله بروجردی می‌روند و ایشان می‌گویند: خودم هر نوع مساعدتی را که لازم باشد انجام می‌دهم. ایشان وجوه را مستقیماً نگیرند، چون در رفع حوائج طلبه‌ها ممکن است بمانم!»

رابطه امام و آیت‌الله کاشانی تا آخر صمیمی بود، ولی امام از آیت‌الله بروجردی و اطرافیان ایشان دلگیر بودند، به‌خصوص فکر می‌کنم در قضیه اعدام فداییان اسلام این دلگیری بیشتر شد.

*به بازتاب رویداد 30 تیر در قم هم اشاره‌ای کنید؟این واقعه چطور در قم انعکاس پیدا کرد؟

خاطرم هست بعد از قضیه 30 تیر، اعلامیه دادم و گفتم: کسانی که قوام را تقویت و مردم را مجروح و زخمی کرده‌اند، باید تحت تعقیب قرار بگیرند و از چند نفر هم اسم بردم! این اعلامیه در کتاب 30 تیر مکی چاپ شده است. در روز 30 تیر پلاکاردی از پارچه چلوار تهیه و روی آن امضا کرده بودم: «جمعیت وطن‌پرستان قمی» و با هفت هشت نفر از دوستان چلوار را بلند کردیم و به طرف صحن راه افتادیم. عده‌ای در بین راه به ما ملحق شدند و تا به بازار کهنه برسیم 150 نفری شدیم. برادرم با این کارهای من مخالف و به کلانتری خبر داده بود. در آنجا مأموران کلانتری با باتوم به جان ما افتادند و من و چند نفر دیگر را دستگیر کردند و به کلانتری بردند. همه کسبه بازار مرا می‌شناختند و دیدند دستگیر شده‌ام. موقع غروب مرا به شهربانی بردند و تعهد گرفتند که دیگر از این کارها نکنم. آن شب در زندان بودم و نفهمیدم بیرون چه خبر است، ولی بعداً فهمیدم عده‌ای تظاهرات کرده و به طرف تلگراف‌خانه راه افتاده‌ و عده‌ای از لات‌ها هم به آنها حمله کرده بودند. فردای آن روز با عده‌ای به طرف تلگراف‌خانه رفتیم و اعلام کردیم باید تعطیل شود.

بعد از 30 تیر، آقای کاظم طاهری که از بستگان آقای تولیت بود و به نهضت ملی علاقه داشت، به‌رغم میل او، در صحن کهنه برای شهدای 30 تیر مجلس ترحیم گذاشت و منبر رفت. دو نفر از بچه‌های مرحوم عینک‌چی از کسبه بازار -که آدم بسیار آزاده و شجاعی بود در سابق به گوش داور زده بود- در جریان 30 تیر در تهران شهید شده بودند. ایشان با کلاه شاپو، عینک و عصا در دست آمد و در مجلس ترحیم نشست و اعلام کرد: تولیت مسئول کشته شدن مردم است و او باید محاکمه شود! مردم سعی می‌کردند مرحوم عینک‌چی را ساکت کنند که باید فرصت داد. در همین اثنا رادیو اعلام کرد تولیت در سه‌راهی قم دستگیر و به تهران اعزام شده است. بعدها فهمیدیم این خبر را رادیو برای اغفال و آرام کردن مردم اعلام کرده بود تا فرصت باشد که او را به جای امنی منتقل کنند.

*در مجلس ترحیم شهدای 30 تیر چه چهره‌های شاخصی حضور داشتند؟

آیت‌الله فیض، آیت‌الله حاج میرزا محمود روحانی و آقای کاظم طاهری. خیلی‌ها بودند. تمام صحن و راهروها از جمعیت پر شده بود.

*شما به عنوان یکی از چهره‌های شاخص طرفدار نهضت ملی در قم چگونه ارتباط خود را با فعالان نهضت در تهران حفظ می‌کردید؟

از طریق روزنامه‌های باختر امروز و شاهد. یکی از دوستان ما روزنامه باختر می‌خرید و من هم روزنامه شاهد می‌خریدم و با هم تبادل می‌کردیم. هر دو تصمیم داشتیم آرشیو درست کنیم. شاید من از بیش از هزار شماره روزنامه باختر امروز فقط 100 شماره را نداشتم. بعدها قرار شد اینها صحافی و در حزب نگهداری شوند، ولی آنها را در زیرزمین حزب زحمتکشان گذاشتند که یا از بین رفته و پوسیده یا معدوم شده است. متأسفانه آرشیو روزنامه شاهد هم از بین رفت.